( و گاهی چقدر دلم مردن می خواهد )
.
.
صدای سوت موشک , صدای شیون.
دخترکی که عاشق پدرش است.
صدای فرو رفتن گلوله در بافت نرم قلب مرد.
پسرکی یتیم.پدرش را که اصلا ندیده , مادرش هم همین دیشب زیر آوار مرد.
صدای آژیر قرمز ,صدای وحشت.آژیری به رنگ خون.
تازه عروسی که فقط یک شب شوهر داشت , امشب بیوه زنی است.
می گویند: جنگ است دیگر !!!!!
می
... دیدن ادامه ››
گویم : صلح انسانها نیز ترسناک است.
تصور کن:
سیاه پوستانی را که لگدمال می شوند.
دستانی را که به خاطر برداشتن تکه نانی , برای جلوگیری از مردن کودک گرسنه ای , قطع می شوند.
دخترکانی را که زنده به گور می شوند.
زنانی که سنگسار می شوند.
گردن هایی را که به دستان مهربان گیوتین سپرده می شوند.
و . . . . . .
جای خوبی نیست اینجا , جهنم است به یقین.
گاهی رو به خود می کنم و با شادی می گویم :
دلم مردن می خواهد.
از: ا م ی ن