درد میکند احساسم
با هر ضربهی چکش روی میخی
که صدایش...
بر منحنی استخوانم راست میگردد
و سوزش میغلتد از لای خستگیهایم
باید دوباره این همه مسیر
دست در دست اتوبوسهای پر از خالی
فرو برم قدمهایم را
به پاشنهی داغ جادهها
و تیزی چشمهایم را گره زنم
به نوک کفشهای پشت پا خوردهام
صمیم ع اسمعیلی
قسمتی از شعر کفش، از کتاب امتداد سکوت