در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مژده محمدی: زنانه های غیر قابل پخش (3) از کسالت و تکرار خسته ای،من هم همین طور؛
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:36:46
زنانه های غیر قابل پخش (3)

از کسالت و تکرار خسته ای،من هم همین طور؛
با پیشنهاد پیاده روی ات هر دویمان را از این و ضعیت بیرون می آوری.
و ما کافه رویاهایمان را با کافه چی خندانش به دست خاطره می سپاریم و به راه می افتیم،
که عشق قاب کردن خاطرات با هم بودن نیست،عشق حرکت است در کنار تو.
دستم را طوری در دستت گرفته ای تا مبادا در شلوغی این خیابان گم شوم؛
اما این پیاده رو برای من خلوت ترین مسیر دنیاست،
این عابرین پر عجله که گرفتار روزمرگی شده اند به چشمم نمی آیند عزیز من،
نقطه وضوح نگاه ... دیدن ادامه ›› من تویی،فقط تو.....
برای همین است بی خیال دنیا و آدم هایش در بی زمانی محض دستانم را از دستانت جدا نمیکنم،مهم نیست چه فکری از خیالشان عبور خواهد کرد هنگام گذشتن از ما.....
نمیفهمم چه طور به انتهای خیابان می رسیم،جایی که دوباره آن سکوت خفه کننده گریبانم را می گیرد؛سکوتی توام با آشفتگی که حتی لمس انگشتانت نیز آرامم نمی کند،زبانم نمی چرخد تا بگویم:
نمی شود تو باشی و من عاشق تو نباشم.....
نمی شود که......
خوب میدانی حال مرا هنگام جدایی،برای همین صورتم را بین دستانت میگیری و با حرف های دل نشینت بی قراری ام را تسکین می دهی و منی که هنوز ته قلبم راضی نیست برای رفتنت و نخواهند بود،
دور شدنت را به نظاره نشسته ام؛
چشمان بهانه گیرم دلیل خوبی پیدا کردند برای رهایی قطرات اشک و بازی روی گونه هایی که هنوز از جای دستانت گرم است....

تعریف ناپذیر ترین واژه دنیا،باز هم مرا مهمان با هم بودن کن؛
کنار یک فنجان دلتنگی،چشمان من و دست های تو.....


(شاید ادامه داشت...)


از: مژده
خیلی قشنگ مینویسی،ادامه بده،موفق میشی.
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
سپاس که میخوانید و وقت میگذارید آقا حسام عزیز و اما چند نکته:

در مورد مقایسه دو جمله اولی که فرمودید به نظرم می خواستید بگید من چه طور به خندان بودن کافه چی پی بردم در صورتی که متوجه حضورش نشدم بله؟!خب اگر منظور شما همین باشد،من در قسمت اول به این نکته اشاره کردم (کافه همیشگی مان) پس این حکایت از این آن دارد که من با آن فضا و افراد آشنایی دارم،پس زمانی که متوجه حضور وی نمی شوم دلیلی ندارد که ذهنیتی از او نداشته باشم.

اما بابت نداشتن داستان قوی که اشاره کردید باید بگم من به چشم یک داستان شروع به نوشتن نکردم،از نظر من این نوشته چند قسمتی،روایتی ... دیدن ادامه ›› بود از رویا و واقعیت و شاید آرزوها و حس های مشترک زنانه ای که قابل پخش نیست.من به عنوان راوی شروع کردم به گفتن،که تبدیل شد به چند قسمت،قصد اولیه ام این نبود.اما آمد و نوشتم و شاید به احتمال زیاد هنگام بیان این احساسات دچار کلیشه شدم.قصد من هیجان زده کردن مخاطب یا یک پایان خاص نبود،بیان احساسی بود که اتفاقی در قالب چند قسمت بیان شد.

از نقدهای شما استفاده میکنم و اگر این انتقادات نباشد رشدی در کار نیست،منتظر نظرات شما هستم،همیشه.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
شما و آقای مساوات جز سه نویسنده ای هستید که همیشه کاراتون رو دنبال میکنم و خوشحالم بابت جوابت
داستان ئر تعریف خاصی نمیگنجه و دامنه ی بسیار گسترده ای داره کما اینکه همین گفت و گوی من و تو هم میتونه به نوبه خود میتونه داستان گونه باشه
منظورم اون بستر مناسبش بود تا بتونه به انتقال هرچه بهتر حس نوشتت به خواننده کمک کنه
برای کافه چی اگر خندان رو به عنوان صفتی همیشگی در نظر بگیریم کاملا حق با توست دختر خوب و من کم توجهی کردم:)
مژده جان،دختر مهربون اصلا نگران کلیشه شدن نباش مهم اینه که اگه دوست داری نویسنده ای سبک گرا باشی بتونی به سبک خاص خودت برسی و همچنان پیشتاز باشی
همیشه از خوندنت لذت میبرم و همچنان خواهم گفت بخوان و بخوان و بنویس گل دختر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید