در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مژده محمدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:48:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
و من پرچم صلحم را زمین می گذارم،
چرا که سفید دیگر نشانه آشتی نیست.
چرا که شاعران هرچه زیتون و کبوتر نذر شعرهاشان کردند افاقه نکرد...
چرا که کودکان جهانم مشغول بازی با صلیب های شکسته اند...
مشغول مرور جنگ صلیبی دیگر...
که دهان عروسک هاشان را خاک پر کرده،
که رویاهای بی پایان دست نیافتنی شان را در آغوش مادران غرق به خون جستجو می کنند..
و من در فکر مردی که جان داشت،نان داشت،خانه داشت،محبت داشت...
اما اکنون جز پیکر نحیف فرزندش هیج در دست ندارد؛
دستی که عشق بود،امید بود،نوازش ... دیدن ادامه ›› بود....
و حالا من میمانم و این جهان،
با انسان نماهایی متعفن...
آدمیانی که با خون،مرور خاطرات قبایل قرون وسطایی را میکنند.
آدم خوارانی که لذت میبرند از این خون ریزی لاعلاج...
آن عروسک در خاک مانده هرگز برای کودکانم سرود شادی نخواهد خواند.
و من در جدال با جهان، در حسرت یک لبخند امید بر لبان خون آلود زمینیان خواهم مرد..
ما در حسرت یک لحظه صلح خواهیم ماند...

مژده
وقتی بعد از مدت ها برمیگردی به جایی که نیمی از وجودت اونجا شکل گرفته حس یه مهاجری رو داری که با اشتیاق به وطنش برگشته....

من بالاخره برگشتم.بزرگ بانوی کوچکی که روزی جوانترین عضو این دیوار بلند بالا بود...
ولی نمیداند هنوز هم هست یا نه!
چون روزی که آمد پانزده ساله بود و پر از اشتیاق یافتن ولی اکنون هجده ساله است ولی نه به آن اندازه پرشور و حال...
هر چه باشد من نیمی از روحم را نیمی از رشد روانی و اجتماعی ام را و همه دوستان خوبم را مدیون یاران همیشه عزیز این دیوار صمیمی ام که هنوز عادت نکرده ام تیوال خطابش کنم!!:)
قطعا از دوستان امروزی کسی مرا نمیشناسد و من نیز آن ها را ولی از همین جا برای همه تان آرزوی به روزی دارم.

ارادتمند.

از: خود
من به عنوان اولین کسی که شما رو نمیشناسه بهتون خوش آمد میگم بانو :*

سلام مژده جان :) خوش برگشتی به دیوار قدیمی و و تیوال امروز ^_^
۱۲ تیر ۱۳۹۳
منم خوش اومدید :))
۱۳ تیر ۱۳۹۳
سپاس از مهر بیکران همگی شما دوستان:)من نیز از آشنایی شما بسیار خوشحالم.به امید دیداری در نزدیکی.

نیلوفر عزیز کدوم دوست؟!قطعا لطفشون بوده:)
۱۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و من اکنون اسماعیلم را به قربانگاه می برم،
درست همین حالایی که در برابرم ایستاده ای...

همیشه با خودم میگفتم؛
ابراهیم هیچ وقت از ذهنش گذر کرد،
که هاجر چه خواهد شد بعد از اسماعیل؟!
شاید هرگز...
و این بار،من اسماعیلم را به قربانگاه خواهم برد،
بی فکر هیچ ابراهیمی...

من همان هاجر رهایی شده ای هستم که در پی سراب حضورت؛
هفت بار ... دیدن ادامه ›› که نه هفتاد هزار بار این بادیه را طی کرد،
و نیافت چشمه زلال چشمانت را...

آری من اسماعیل خاطراتمان را به قربانگاه می برم...بی آنکه قوچی در انتظارم باشد...
شاید از این آزمایش سربلند بیرون آمدم...

(من هاجرم.. آتش عشقت هیچگاه بر من گلستان نخواهد شد ابراهیم...)


{نمیدونم چی میشه که آدم یکباره انقدره از خونش،از جایی که روحش در اون پرورش یافته دور میشه....مشغله بهونه خوبی نیست قطعا...
شاید باورتون نشه ولی خیلی وقت از خودمم دور افتادم،از مژده همیشه سرزنده.
سخت که از علایق و نزدیکانت یک دفعه دور بشی و بشی خونه نشین...بشی درس خون...
فقط خود خدا میدونه که چقدر دلتنگ تک تک دوستان نازنینم هستم....
خدایا من دیدار میخوام،تئاتر میخوام...
خیلی زود.
با همه ی کسانی که جزء مهمی از زندگیم هستن.دوستان یک ساله ای که بی قرارشونم...}
ارادتمند همگی.

(در ضمن تحولات سایت آدم رو شگفت زده میکنه...ممنون از همه ی عزیزان همیشه در صحنه.)
و من خیلی وقت است پشت این لبخند مصنوعی که روی صورتم ماسیده،
همچنان نقش یک دلقک مضحک را بازی میکنم....
هزارمین بار است که از خودم میپرسم؛
من دارم چه کسی را گول میزنم؟!
خودم را؟
تو را؟
یا این آدم نماهای...
و باز برای ده هزارمین بار به جوابی نمیرسم که نمیرسم.
در این بی جوابی،
در این آشفتگی مدام،
در این تنهایی های شبانه که من میمانم و سعدی ... دیدن ادامه ›› و اشک...
تنها به تو می اندیشم؛
تویی که برق نگاه و لبخندهایم تنها برای تو بود،
بود....
و حالا من می مانم و پاییز پیش رو،
و چشم هایی که به جای برق خنده حلقه ای از اشک دارد،
دستانی که باید ادامه این راه را با سردی بی تو بگذراند؛
و منی که جامانده ام در تمایت وجودی که دیگر از آن من نیست...

زردی پاییز را از حالا در وجودم میبینم...

(بعد از مدت ها این من نبودم که نوشتم،قلم مرا نوشت....)
(سلام....بعد از غیبتی نسبتا طولانی،با یک دنیا دلتنگی برای تک تک یاران)


از: مژده
درود.قلم زیبای همیشگی:)
۱۰ مهر ۱۳۹۱

مژده ی عزیز تو بی نظیری :)



۱۲ مهر ۱۳۹۱
بله، قلم زیبای همیشگی و تبریک همیشگی من به تو عزیز ِ بااستعداد و هنرمند همیشه خوب..
۱۲ مهر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و من پرچم صلحم را زمین می گذارم،
چرا که سفید دیگر نشانه آشتی نیست.
چرا که شاعران هرچه زیتون و کبوتر نذر شعرهاشان کردند افاقه نکرد...
چرا که کودکان جهانم مشغول بازی با صلیب های شکسته اند...
مشغول مرور جنگ صلیبی دیگر...
که دهان عروسک هاشان را خاک پر کرده،
که رویاهای بی پایان دست نیافتنی شان را در آغوش مادران غرق به خون جستجو می کنند..
و من در فکر مردی که جان داشت،نان داشت،خانه داشت،محبت داشت...
اما اکنون جز پیکر نحیف فرزندش هیج در دست ندارد؛
دستی که عشق بود،امید بود،نوازش ... دیدن ادامه ›› بود....
و حالا من میمانم و این جهان،
با انسان نماهایی متعفن...
آدمیانی که با خون،مرور خاطرات قبایل قرون وسطایی را میکنند.
آدم خوارانی که لذت میبرند از این خون ریزی لاعلاج...
آن عروسک در خاک مانده هرگز برای کودکانم سرود شادی نخواهد خواند.
و من در جدال با جهان، در حسرت یک لبخند امید بر لبان خون آلود زمینیان خواهم مرد..
ما در حسرت یک لحظه صلح خواهیم ماند...

با این همه ای قلب دربه در!
از یاد مبر که ما من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر که ما من و تو
انسان را رعایت کرده ایم
خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود

الف بامداد
۱۱ شهریور ۱۳۹۱
ممنون از این شعر زیبا از شاملوی بزرگ
۱۲ شهریور ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

من ماهی سیاه صمد بودم؛
ماهی سیاه کوچکی کز برای کشف کشور دریا تن به آب زده.
مشعلی از جنس آگاهی و شعور در دست؛
می گریختم از تنگنا های بی عبور...
چون قهرمان خلق بر دوش همت امواج؛می تاختم به پیش؛
وز راه خویش توبه نکردم،حتی به اجبار ضربه ی شلاق آبشار...
من همراه موج ها می خواندم سرود رفتن را؛
و باز رفتن،رفتن...هزار بار....
من از کنار انبوه ماهیانی گذشتم؛که در زاغه های پر لجن،
بر مرگ ... دیدن ادامه ›› خویش رنگ دروغی ز زندگی زدند...
بر لب هزار نغمه آزادی،بر پا هزار حلقه زنجیر بندگی...

من از کوره راه های بی عبور برای کشف کشور دریا گریختم...

**تقدیم به همه عزیزان و تبریک به مناسبت بازگشایی این سایت ارزشمند**
آفرین بر تو مژده دیوار
زیبا بود مژده عزیز
۰۵ شهریور ۱۳۹۱
محمد عمروابادی (mohammad)
زیبا بود.
۰۵ شهریور ۱۳۹۱
ممنون از شما دوستان عزیز.
۱۲ شهریور ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره فرارسید...
از پس این انتظار پنج گانه!

می دانی؛این بار مرداد فقط پنجمین گردش سی و یک روزه سال نیست،
این بار پنجمین روزش فقط یکی از روزهای همیشه داغ و طولانی اش محسوب نمی شود...
خوش ترین حادثه است تکرار تاریخ تکرار نشدنی ات در خاطرم...
5 و 5 و....بماند چند سال خورشیدی اش!
که نیازی نیست به شمارش...
خودت بهتر از من میدانی چند صد سال خورشیدی سفر کرده ای و چند صد سال نوری در پیش داری...
و من بهتر از تو میدانم ... دیدن ادامه ›› که چگونه گذر خواهی کرد از این راه سست و شیری...
اخترک ب 612 انتظارت را می کشد؛من،شازده کوچولو،بره و گل سرخ؛سیارک را آب و جارو کرده ایم.
بائوباب ها را از ریشه کنده ایم،آتشفشان ها را گردگیری کرده ایم و چشم انتظار تو....
میدانم همین لحظه هاست که با صدایت میشکنی قفل این سکوت را؛
حال که پا گذاشته ای در این راه،حال که این هبوط اجباری را پذیرفته ای...
بگذر،از همه ی سختی ها،از همه بدی ها؛از همه چیزهایی که میدانم و میدانی...

بانوی من بگذر و پرواز کن تا همه ی خوبی ها...تا خودت...

**دوست که نه؛کم است برای تو،خواهر و همدم مهربانم زادروزت پر از شادی و سربلندی**

(پنجم امرداد زادروز بانوی صبور و مهربان دیوار؛میترا زارعی نیا را شادباش عرض میکنم)

از: مژده
روز تولد تو .. روز توست
فقط روز تو...


میترا زارعی نیا،دوست خوبم
روزت مبارک !!!



۰۴ مرداد ۱۳۹۱
سپاس میلاد جان،شرمنده میکنی من رو؛درس پس میدم در مقابل شما عزیزان.حقیقتا من هم مسرورم از داشتن چنین برادر گرانقدر و ارزشمندی.
و باز هم سپاس از لطف تک تک دوستان.
۰۷ مرداد ۱۳۹۱
وای چقدر دیر خوندم این پست خوب رو :( تشکر زیاد مژده جان ..
میترا ی نازنین از بهترین های دیوارمونه ، بی هیچ شک ..
۰۷ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه....
از برای تو نمیتوان نوشت....
برای روح بلند و بزرگت،کلامی شایسته و درخور نمی توان یافت...
از تو گفتن کار من نیست....؛کار هیچ کس نیست...
چون تو نا گفتنی،نا نوشتنی....
تو را باید خواند؛لمس کرد؛نفس کشید....
با تو باید زندگی کرد....
آری مرد؛با تو باید جاری شد در خط به خط شعرهایت.
باید بلعید واژه واژه عشق و اندوه و آزادی ات را....
باید آرام پا گذاشت در شبانه هایت ... دیدن ادامه ›› و رفت تا انتها...تا...
باید در ساعت اعدام،غزل آخرین انزوایت را خواند...
آری در جدال با خاموشی باید سرود مردی را که تنها به راه می رود،زمزمه کرد...
هر بامداد را باید با خیال تو آغاز کرد...با اندیشه تو...
حرف آخر این است مرد:
شعر تو زندگی است....شعر تو تمام زندگی است.

**تقدیم به روح شاملوی بزرگ که همیشه زنده است....همیشه جاری**


و در آخر شعری از این بزرگ مرد؛اولین شعری که مرا با دنیای او آشنا کرد:

"نه بخاطر آفتاب
نه بخاطر حماسه
به خاطر سایه بام کوچکش
به خاطر ترانه ای کوچک تر از دست های تو
نه بخاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن تر از چشمهای تو
نه بخاطر دیوارها
بخاطر یک چپر
نه بخاطر همه انسانها
بخاطر نوزاد دشمنش شاید
نه بخاطر دنیا
به خاطر خانه تو
به خاطر یقین کوچکت
که انسان دنیائیست

بخاطر آرزوی یک لحظه من که پیش تو باشم
بخاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من بر گونه های بی گناه تو
بخاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
بخاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفته ای
بخاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
بخاطر یک سرود
بخاطر یک قصه در سردترین شبها،
تاریکترین شبها
بخاطر عروسکهای تو
نه بخاطر انسانهای بزرگ
بخاطر سنگ فرشی که مرا به تو می رساند
نه بخاطر شاهراه های دوردست
بخاطر ناودان، هنگامی که می بارد
بخاطر کندوها و زنبورهای کوچک
بخاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ
بخاطر تو
بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند

به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می گویم."

سپاس از عزیزی که مرا با شاملوی بزرگ آشنا کرد؛قطعا تا آخر عمر مدیونش خواهم بود....
** دوم امرداد؛دوازدهمین سالگرد درگذشت الف-بامداد**


از: مژده
خیلی قشنگ بووود مژده خانوم
همه چیزعالی
سپاس که ازشاملوگفتی
۰۱ مرداد ۱۳۹۱
مژده جان تو بی نظیری ، زیاد .. تشکر زیاد ..
۰۳ مرداد ۱۳۹۱
مرضیه جان ممنون که خوندی.
عقیق بزگوار سپاس.
تشکر محدثه عزیز از لطفت.
۰۳ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.....تمام ترازو های دنیا دروغ می گویند....
تو بگو،کجای این شعرها وزن دارد ؟
.
.
.
مگر می شود مرد ؟!
تو با این اندام باریک،در شعرهای من جاری شوی و من در پی وزن باشم؟
خنده دار است...
به تو فکر کردن یعنی بی وزنی محض؛یعنی رهایی؛یعنی پرواز...
آن وقت این ترازوهای بی احساس دم از وزن می زنند!
نمی دانند ... دیدن ادامه ›› من و تو ظریف تر از این حرف هاییم مرد؛سبک بال تر...
شعرهای من قابل اندازه گیری نیستند مردم؛
ما را با واحد کوته فکری خودتان نسنجید...
بگذارید در این بی وزنی محض،گم شوم با مرد باریک اندام قصه هایم....
باور کنید ترازو ها همیشه حسودند...همیشه دروغ گو...

از: مژده
تو را با بی وزنی محض می سرایم؛

سپید ِ سپید
۲۹ تیر ۱۳۹۱
خیلی خوب بود مژده گلم

موفق باشی
۳۰ تیر ۱۳۹۱
ممنون شیرین عزیزم.
سپاس شادی جان از مهرت.
تشکر سحر عزیزم.
ممنونم میترا جونم از لطفت.
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**پریای بی نشون...**

پریا یک شب تاریک منو اینجا جا گذاشتن
رسیدن یه جای بهتر،دلمو تنها گذاشتن
پریا رفتن و رفتن تا رسیدن ته رویا
پریدن خسته و رنجور تا رسیدن ته دنیا
بی من از جاده گذشتن،سبک و لطیف و ساده
پریا نگفته بودن که تا تو این همه راهه
حالا من موندم و غصه،حالی که بی تو خرابه
من نفهمیدم از اول که وجودت یه سرابه
این پریای بی نشون ... دیدن ادامه ›› سهم دست من نبودن
ولی من تازه میفهمم که رفیق تن نبودن
پریا خوشن کنارت،تو بمون تو شهر قصه
تو بمون تا که نمیره دلاشون از غم و غصه
می خونم سرود غم رو که برام یه جور عذابه
میدونم که دیدن تو مثل رویا،مثل خوابه


از: مژده
من،پری کوچک غمگینی را،
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد؛
و دلش را در یک نی لبک چوبین،
می نوازد آرام آرام.
پری کوچک غمگینی،
که شب از یک بوسه می میرد،
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

"فروغ"
------
شبی که آوایِ نیِ تو شنیدم
... دیدن ادامه ›› چو آهوی تشنه پیِ تو دویـدم
دوان دوان تا لبِ چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم

تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشـایی

من همه جا،پی ِ تو گشته ام
از مَه و مِهر،نشان گرفته ام
بوی تو را،زِ گُل شنیده ام
دامنِ گــــــل،از آن گرفته ام

تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی

دلِ من،سرگشته ی توست
نفســم؛آغشته ی توست
به باغِ رویاها،چو گُلت بویم
در آب و آئینه،چو مَهت جویم
تو ای پری کجـــــــایی

در این شبِ یلدا،ز پی ات پویم
به خواب و بیداری،سخنت گویم
تو ای پری کجـــــــایی

مَـــــه و ستاره دردِ من می دانند
که همچو من پیِ تو سرگردانند
شبــــی کنارِ چشمــه پیدا شـــــو
میانِ اشــکِ من چو گل وا شو

تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی

"شعر از هوشنگ ابتهاج"
۲۷ تیر ۱۳۹۱
خیلی خیلی خیلی خوبه. واقعا آفرین مژده جان :)
فقط با عرض معذرت یه کوچولو احساس میکنم خوندن این مصراع برام روان نیست:
پریا نگفته بودن که تا تو این همه راهه
شاید هم مشکل از خواندن منه.
ولی واقعا لذت بردم. یه دونه باشی
۲۸ تیر ۱۳۹۱
شیرین عزیز ممنون از وقتی که برای قرار دادن این اشعار زیبا گذاشتی.

همروز عزیز درود؛ممنون که می خونید.قطعا این ترانه بی اشکال نیست و نیاز به ویرایش داره چون من تازه ترانه گفتن رو آغاز کردم.سپاس از شما.

علی آقا سپاس گزارم از مهرتون،در مورد این مصرع هم اگر
بعد از نگفته بودن یک مکث خیلی کوتاه داشته باشید تقریبا درست خونده میشه،بازهم میگم خالی از اشکال نیست قطعا.ممنون از شما.
۲۸ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این بی حواسی های محض که حتی لحظه ای به من و احساسم نمی اندیشی؛
بند بند وجودم فریاد خواستن توست...
ثانیه هایی که بی زمزمه نامت در خاطر خسته ام نمی گذرد،
و شب زنده داری هایی که بی مرور شعر هایت سحر نمی شود...
در تمام این بی حواسی های بی عشقت،احساس من سراسر درگیر توست...
مشامم بی تاب عطر تنت و چشمانم منتظر فرصتی برای خیرگی به تو؛
لبانم بی قرار چشیدن سرخی نایاب لب هایت و گوش هایم گوش به زنگ آهنگ دلنشین صدایت....
دست هایم؛
این دست ها آشفته لمس ذره ذره توست.
آه،دست هایم.....
کاش این درگیری فقط به حواس پنج گانه ام ختم میشد؛
در خط به خط روحم جای ... دیدن ادامه ›› گرفته ای و من با تمام حواس جمعی ام،به تو که میرسم....
قدری حواست را به من دلداده بده؛فقط قدری،نه بیشتر...


پ.ن:این خاطره بازی های هر روزه دارد حضورت را به بازی می گیرد؛
نجاتم نمیدهی خاطره ی فراموش ناشدنی؟

از: مژده
عاشقانه های مژده..
بی نظیر و عالی.آفرین
۱۴ تیر ۱۳۹۱
سپاس جناب دهقان شرق از محبتتون.
شیرین نازنین ممنون از نوشته های خیلی زیباتون،خوشحالم کردی.
سپاس از شما خانم هاشمی.
۱۴ تیر ۱۳۹۱
مشامم بی تاب عطر تنت و چشمانم منتظر فرصتی برای خیرگی به تو
۱۸ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**گزارشی از جلسه مبانی نقد ادبی**

در جلسه ای که مورخ91/4/9 با حضور سرکار خانم مهدیه مطهر،دبیر این سری نشست ها و تعدادی از اعضای دیوار تئاتر شهر برگزار شد؛به بحث و گفت و گو در رابطه با نقد ادبی و شیوه درست نقد نشستیم که در زیر چیکیده ای از مطالب مورد بررسی را ارائه میدهم.

تعریف نقد: نقد به معنای کاشفانه برخورد کردن با یک اثر است،یک منتقد باید بتواند نکات مثبت و منفی کار را با ارائه دلیل، بیان کند.در نقد نباید مغرضانه نظر داد بلکه باید جانب انصاف و عدالت را رعایت کرد. می توان فرق نقد و انتقاد را در نوع نگرششان به یک اثر دانست که انتقاد تنها نکات منفی را می بیند و نقد هر دو جنبه مثبت و منفی را در نظر ... دیدن ادامه ›› میگیرد.

مکتب فرمالیسم (صورت گرایی): فرمالیست ها بر این باورند که ارزش یک اثر هنری تنها و تنها وابسته به فرم آن (چگونگی ساخت و ویژگی های دیداری اش) است.به عقیده فرمالیست ها تمام چیزهای ارزشمند یک اثر در خود اثر نهفته است.برخی صورت گرا ها را، مکتبی می دانستند که فقط به قالب و ظاهر اهمییت می دهد و از توجه به معنا باز می ماند حال آنکه فرمالیست ها در نهایت به یکی بودن صورت و معنا می رسند.

بر اساس نگرش و تفکر فرمالیستی در حدود 1930 **نقد نو**در آمریکا شکل گرفت و نظریه های ریچاردز در پدید آمدن آن نقش چشمگیری داشت. نقد نو در برابر **نقد سنتی** قرار گرفت.شیوه نقد سنتی به این صورت بود که عواملی مانند ظرف تاریخی ساخت اثر،زندگی هنرمند و یا شخصیت هنرمند از ساخت اثر بسیار مورد توجه قرار می گرفت؛اما نقد نو با نگرشی متفاوت به بررسی آثار پرداخت و خود اثر هنری را به چالش کشید و دیدگاه نقادان سنتی را در درجه دومی از اهمییت قرار داد.

در نقد نو به **استقلال اثر ادبی و جوهر ذات ادبی** اهمییت فراوانی می دهند. اینکه خود اثر چیست و نه اینکه دربردارنده ی چه پیامی است. این نوع نگرش در بالا بردن دقت ما برای تحلیل یک اثر و پرداختن به جزئیات و عوامل سازنده ی آن بسیار موثر است.

ما میدانیم که عناصرسازنده ی یک اثر ادبی،به ویژه شعر؛شامل زبان،استعاره،حس آمیزی،تشبیه و دیگر آرایه های ادبی است.

نقد نو به** واژه و کلمه و ارتباط واژه ها با کل اثر** توجه بسیاری می کند.می دانیم که هر واژه دارای یک معنای اولیه و برخی دارای یک یا چند معنای ضمنی هستند که به سبب همین موضوع استفاده خاص و درست از واژه ها،در جایگاه های مختلف ارزش و اهمییت بالایی دارد.

یک اثر ادبی دارای عاطفه،تخیل،احساس و....است ولی اگر تمام این ها در قالب و فرمی مشخص قرار نگیرد،نمی توان آن را در حوزه یک اثر ادبی مورد بررسی قرار داد.
از این رو نقادان نو **تاکید فراوانی بر شکل و صورت دارند** زیرا با وجود یک قالب و صورت مشخص؛

1) ما به یک معیار مشخص برای سنجش اثر میرسیم.
2) فهم عناصر درونی اثر امکان پذیر تر می شود.
3) به این باور می رسیم که صورت به محتوی جهت می دهد و باالعکس.

مثلا؛ما نمیتوانیم بگوییم عاطفیت این شعر خیلی خوب بود!ولی میتوانیم بگوییم استعاره و پارادوکس های خوبی در آن به کار رفته است.

از دیگر نکاتی که مورد بررسی نقادان نو قرار می گیرد *بررسی صنایع لفظی و معنوی اثر است*
صنایع لفظی شامل آرایه های ادبی است که در شعر مشهود و قابل دیدن است مانند واج آرایی و...
و صنایع معنوی شامل آرایه هایی است که در بطن شعر نهفته است مانند ایهام،تشبیه،مراعات نظیر و.....

همچنین در نقد نو تحلیل و بررسی تمهیدات آوایی (واج آرایی)، بررسی فرایندی موسیقی و کلام شعر و چگونگی شکل آوایی کلمات مورد توجه قرار می گیرد؛زیرا دقت در این موارد در القاء کردن محتوی به مخاطب مؤثر است.

از اهمییت زبان در ساختار یک اثر ادبی نمی توان چشم پوشی کرد؛از این رو مورد دیگری که در نقد نو و فرمالیستی مورد توجه قرار می گیرد** زبان **است.

زبان به دو دسته خبری و ادبی تقسیم می شود:

1) خبری: زبانی است که واژه ها و کلمات برای بیان دقیق معنای کلام ما به کار میروند،یعنی هر لفظ در جایگاه اصلی خود قرار می گیرد،مانند زبان روزنامه ها و...
2) ادبی،انشایی،عاطفی: زبانی است که در آن رابطه ای یک به یک بین الفاظ و کلمات وجود ندارد و منظور ما از بیان یک جمله یا کلمه الزاما معنای متداول و روزمره آن نیست و هدف آن ایجاد حس است.

مهمترین بافت زبان ادبی؛**فرار از هنجار و تبدیل باید ها به نباید ها و بالعکس است**
در فرایند برجسته سازی زبان نیز باید به دو نکته: هنجار گریزی و قاعده افزایی توجه داشت.
(مبحث قاعده افزایی در جلسه بعد مورد بررسی قرار خواهد گرفت).

در آخر نیز به معرفی چند کتاب در همین زمینه می پردازیم:
1) مبانی نقد ادبی،ترجمه فرزانه طاهری،نشر نیلوفر.
2) درباره رمان و داستان کوتاه،سامرست موام،ترجمه کاوه آهنگران،شرکت سهامی کتاب های جیبی.
3) پژوهشی در رئالیسم اروپایی:گئورچی لوکاچ،ترجمه اکبرافسری،نشر علمی فرهنگی.






سپاس از گروه راهبری برای پرنگ کردن پست.
شرمنده میکنید مهدیه جان،من فقط گفته های ارزشمندتون رو مرتب کردم.
۱۱ تیر ۱۳۹۱
خواهش میکنم سارای بزرگوار؛حقیقت امر اینکه من کاری نکردم جز جمله بندی مطالب مفید خانم مطهر عزیز.ممنون از این همه مهر.
درود بر شما جناب عمروآبادی گرامی؛تشکر بابت محبت همیشگیتان،وظیفه ای بود در مقابل زحمات شما و دیگر دوستان.به امید جلسه پربار بعدی.
سپاس از شما محمد مهدی جان که خواندید.
۱۱ تیر ۱۳۹۱
ممنون مهدیه خانم
هرچه بود زحمت شما و آقای عمروآبادی بود و یارانی که به ما افتخار دادند
۱۲ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای یک بار هم که شده مرا بفهم.
من نمیتوانم دوستت نداشته باشم؛حتی اگر بخواهم،حتی اگر بخواهی...
میدانی،
دریا اگر بخواهد هم نمیتواند ساحل را در آغوش نگیرد...
و آسمان...نمیتواند دامنش را از ستاره ها بپوشاند....
باد ناگریز است از پیچیدن در میان گندم زار...
دیگر هیچ چیز دست من نیست...
برای یک بار هم که شده باور کن؛
باور کن که من نمیتوانم سردی دستانم را در حضور بی حضورت پنهان کنم،
دختر سرسخت قصه هایت کم آورده....
باور ... دیدن ادامه ›› کن.

پ.ن:دلتنگم انچنان که اگر بینمت به کام،خواهم که جاودانه بنالم به دامنت....
پ.ن 2:پوزش از همه دوستان اگر نوشته هایم سیر و موضوعاتی یک دست پیدا کرده است.این روزها حس درونی ام بیشتر حکم میراند تا عقل...

از: مژده
باور کن

آفرین دختر سرسخت... نویسا باشی مژده جان


امــــا



بگذار غصه هایت کم بیاورند

تا به قصه های شیرین ات اضافه شود...
۰۸ تیر ۱۳۹۱
زیبا نوشتی بانوی خوبم.. عالی.. آفرین.
بسیار این نوشتت رو دوست دارم مژده خانوم گل
۰۸ تیر ۱۳۹۱
ممنون محمد مهدی عزیز،لطف دارید به من.
سپاس زهرای عزیز ار این شعر بسیار زیبا.
۰۸ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**حتی اگر باغت پر باشد از مریم؛مسئول این میخک تنهای ته باغ فقط تویی...**


بانوی موسیقی و گل....شاپری رنگین کمون....

گذشت بانو؛گذشت...
دیگر اسطوره عاشق شدن نیستی؛لبخندت جانی دوباره نمی دهد برای ظهوری نو.
سحر عشقت باطل شده است،از اول هم کیمیاگر خوبی نبودی.
بانو؛
تندیس شاعرانگی شکست...

وقتی تو نباشی بر قامت خیال چه کسی ململ مهتاب بکشم؟
این بانو دیگر بانو نیست؛
تو نیستی و من؛جا می مانم در قصه ای بی تو...

این بانو دیگر بانو نیست....



از: مژده
خیلی زیبا بود ممنون مژده جان ..
۰۲ تیر ۱۳۹۱
سپاس آتنای عزیز از مهرت.
بله میترای عزیز...
:))
۰۳ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سخت است اسکارلت این قصه ی ناتمام باشم...
سخت است دختر بی پروای قصه ها بودن؛
میدانی،
وقتی تو اشلی این رویا باشی؛گریز از تو بی معناست...
باور کن دست من نبود که عاشقت شدم،
وقتی قلبم گنجشک وار می تپید هنگام حضورت؛
وقتی شیرین ترین رویا لمس حضورت بود،
من سهمی نداشتم در این آشفتگی ها....
هر چه بود تو بودی و تو؛
حتی وقتی دستت در دست ملانی بود.
هیچ وقت خودم را به تو تحمیل نکردم،برعکس ... دیدن ادامه ›› اسکارلت،
من همیشه نظاره گر خوشی های تو بودم.
لمس دستان ملانی؛خنده هایتان....
هیچ رت باتلری جای تو را نگرفت.
نابود شدم....
ولی من دختر بی پروای قصه هایم؛
این بار قصه اینگونه به پایان خواهد رسید.
دست در دست ملانی رویاهایت زندگی کن،
و من بر باد خواهم رفت؛
به همین سادگی.....


از: مژده
دلم هوای قلمتان را کرده بود...

اتفاق جالبی بود که امروز بعد از سالها دوباره این فیلم رو دیدم و امشب با پست شما رو به رو شدم...

بسیار زیبا بود
پیروز باشید
۲۰ خرداد ۱۳۹۱
آفرین مژده جان،
به کار گیری این اسامی در نوشته ات را خیلی دوست داشتم،
برباد رفته فیلم خاطره انگیزیه.
موفق باشی عزیزم.
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
ممنون شیمای عزیز از لطفتون.باعث افتخار که نوشته های من را می خونید.
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**حتی اگر پری قصه هایت نباشم،تو همچنان مرد قصه های ناتمام منی**

تمام روزهای سال متعلق به توست،حتی اگر نخواهی...
هر زمان که در کنارمی یعنی روز تو.
نامت بر صفحات این تقویم حک شده است؛دفتر خاطرات روزانه ام را نگاه کن،
هر ورقش حکایت از حضور تو دارد در تک تک لحظاتم...
حضورت یعنی شروعی دوباره،بی نوازش تو کسی طلوع فردا را برایم تضمین نکرده است.
لبخند گاه پر غمت،یعنی امید ادامه این زندگی...
و دست هایت یعنی تمام وسعت دنیای من...
و شعرهایت یعنی نور،در تاریکی این شب های بی ستاره...
و ... دیدن ادامه ›› آغوشت رحمتی است لایتناهی در قحطی محبت راستین....
بی وجودت همه چیز بی معناست،ای پر معناترین واژه دنیا؛
در کنار توست که من جان می گیرم....
همه ی روزهای سال متعلق به توست،حتی اگر نخواهی....


از: مژده
ممنون ،بسیار زیبا بود:)
۱۴ خرداد ۱۳۹۱
لبخند گاه پر غمت،یعنی امید ادامه این زندگی...
و دست هایت یعنی تمام وسعت دنیای من...
و شعرهایت یعنی نور،در تاریکی این شب های بی ستاره...
۳۱ خرداد ۱۳۹۱
مرسی مژده جان.
زیبا بود
۳۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


ساعت صفر شب است؛
و من خوابزده ای رنجور،بر روی تخت خواب چوبی ام غلت میزنم.
سر میگذارم روی بالشتی که آغشته به عطر توست....
هیچ وقت عادت نداشتم به بلند گریه کردن،همیشه در کنج تنهایی اشک می ریختم،بی انکه کسی بفهمد.
اما امشب،فرق دارد با همه ی شب های عمرم.
امشب این بغض سر باز کرده و حتی بالشت معطر به عطر تنت نیز توانایی آرام کردن این هق هق زنانه را ندارد....
با حال غریبی اشک می ریزم؛نه به ... دیدن ادامه ›› خاطر رفتنت،
به خاطر خودم و احساسی که به خطا رفت.
تویی که نباید عاشقت میشدم؛که نشد...نتوانستم....
من اقرار میکنم به اشتباهی که کم سهیم نبودی در آن.
وابستگی که نقش اصلی را تو بازی کردی نه من!
من این میان سیاه لشکری فریب خورده بودم....
که فریب احساس پاکم را خوردم؛که من اسیر هیجانات احساسی نبودم؛
شور و اشتیاقات زود گذر را خیلی وقت است پشت سر گداشته ام،
من عاشق تو بودم،عاشق.....
اما می خواهم کنار بکشم؛بازهم نه به خاطر تو،
به خاطر خودم که لیاقتم را نداشتی.
یار من،یک دل و دو دلدار نمی شود....
با رویای جدیدت خوش باش؛
فکر من را هم نکن،زیاد مهمانت نخواهم بود.
یکی از همین شب ها با چشمانی خیس به پیشواز مرگ می روم.
که جز مرگ راهی نیست برای فراموشی ات.....

عاقبت این بالشت معطر به عطر تنت خفه ام خواهد کرد....


از: مژده
همیشه نوشته های شما رو دوست داشتم...

این از زیباترین های شما بود!

سپاس
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
آقای میرباقری ممنون که می خوانید.
شادی عزیز سپاس از مهرت.
بهار نازنین ممنونم ازت.
آقای عابدی نسب تشکر از لطفتان.
مهدیه عزیز سپاس از نظر بسیار ززیبات،لذت بردم.
....میترای عزیزم میدانی و میدانم این سکوت را....
لطف داری مرضیه جان.ممنون که میخونی.
۱۱ خرداد ۱۳۹۱
نوشته های شما رو خیلی دوست دارم : )
۳۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بلوغ درد دارد.
و من درد میکشم....
.
.
.
.درد های معمول هفت روزه را فراموش کن،
من از دردی عظیم سخن می گویم.
دردی به اندازه تمام بغض هایم،
به اندازه دو قرن سکوت....
جنس دردهای من چیز دیگری است.
من از فهمیدن،از خواستن رنج می برم.
من درگیرم،درگیر ... دیدن ادامه ›› خود لعنتی ام....
سخت است بفهمی حقایقی را که از همیشه تلخ ترند.
زجر آور است خواستنی عمیق که در وجودت ریشه دوانده ....
رشد همیشه دردناک است،در هر سنی که می خواهد باشد.
وقتی افکارت می خواهند از مغزت بیرون بزنند به هوای شورشی جانانه؛
زمانی که کلمات در ذهنت تلو تلو می خورند و به تو پوزحند می زنند،
همه این ها یعنی درد....
دردی که شاید تو هم نفهمیشان.
نه که نه خواهی،نمی توانی،چون نه زنی و نه در جایگاه من
و سخت است به دوش کشیدن این همه درد آن هم به تنهایی.
این بلوغ زجر آور و آزار دهنده هیچ وقت به پایان نمیرسد،حتی وقتی شصت ساله باشم....
تو بگو کجا زمین بگذارمشان؟؟
شانه هایم دیگر طاقت حملشان را ندارد....

پ.ن:بدرود با همه دردهایم تا یک ماه دیگر و پایان امتحانات.

از: مژده
بــی نظیره.امتحانات شده پیام بازرگانی شاعرای نوجوان دیوار:)
منتظر اثرای بعدیتون میمونم خانم مژده .برای امتحانم....موفق باشید
۰۳ خرداد ۱۳۹۱
درود جناب ارمغان بزرگوار،خوشحالم بعد از مدت ها نام شما را زیر نوشته های ناچیزم می بینم،باعث افتخار بنده است که مرا می خوانید.
حقیقت امر این است که من هرچه دارم از دیوار و دیوارنشینانی چون شما دارم،دیوار به من رسم نوشتن آموخت.امیدوارم بتوانم بهتر از پیش باشم.سپاس از شما و لطف همیشگی تان.
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
همچنین ممنون از شما آقای راد و آقای خالقی عزیز.
و سپاس بانو هاشمی که میخوانید مرا.
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**کافه آرزوها**

امروز روز به حقیقت پیوستن رویاها بود،روز چشیدن طعم بی نظیر همدلی،روز لمس اراده و خواستن،روز تماشای تلاشی به بار نشسته.....
به واقع امروز؛آخرین جمعه ی ماهی بهشتی،یکی از بهترین و خاطره انگیزترین روزها برای همه ی دیواری ها بود.
لحظاتی که وصف و بازگویشان از عهده من خارج است و من را همین بس که به تشکری نه در خور و شایسته بسنده کنم.

1) از همه عزیزان دست اندرکاری که در راه اندازی و بازگشایی کافه دیوار زحمت بی وقفه کشیده اند مانند:گروه نرم افزاری انسان،گروه تئاتر دیوار و.....تشکر ویژه دارم بابت ایده ها و افکار نابشان که در همه چیز مشهود است،چه طراحی داخلی کافه،چه برنامه های جذاب و دلنشین ... دیدن ادامه ›› امروز و.....

2) سپاس از آقای آرین رضایی برای اجرای خوبشان و تشکر بابت حضور افشین هاشمی عزیز و بزرگوار.

3)درود بر گروه موسیقی برادران شفیعی عزیز که ما را مهمان صدا و حضور گرمشان کردند.(این قسمت واقعا عالی بود)

4)سپاس از خانم دربندی گرامی و هنرمند که نقاشی های بسیار زیبایشان زینت بخش دیوار کافه بود.

5)از میلاد مجرد عزیز برای پیکسل های همیشه زیبایش سپاس گزارم.

6)از گروه کافی من های مهربان و زحمت کش کافه خیلی ممنونم،به جز پرناز بوذری نازنین اسم باقی عزیزان در خاطرم نیست.

7)ممنون از الهام مشرقی برای منوهای دست نویس زیبایش.

8)بر خود واجب میدانم یک تشکر ویژه از بزرگ مرد مهربان و صبور دیوار،محمد عمروآبادی عزیز داشته باشم که افکار بلندش نوید بخش ادامه زندگی است،او معنای بودن است،معنای حرکت.....

9)قطعا در این امر مهم دوستان بسیاری شرکت داشته اند که من از حضور و فعالیتشان بی خبرم،از همه این بزرگواران هم سپاس گزارم.

10)و در آخر جا دارد از حضور خانواده عزیز و مهربان یحیی پور؛یعنی بانو دربندی،جناب یحیی پور و باران و نارین نازنین سپاس گزار باشم که ما را مهمان حضور گرم و صمیمی شان کردند.

دیدن همه دوستان بسیار لذت بخش بود،به علت ضعیف بودن حافظه از نام بردن دوستان خودداری کردم.
کم و کاست این نوشته را به خوبی خودتان ببخشید،کلمات برای بیان مهر و محبت شما عزیزان ناچیز اند.
خیلی زیبا بود


پروردگارا سپاس

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
ممنون که خوندید محمد امین عزیز.
سپاس از لطف بی کران شما آقای یحیی پور عزیز و مهربان.
تشکر محمد مهدی نازنین از مهرت.
دررو بر شما آقای عمروآبادی عزیز،شرمنده میکنید من رو.
آقای اسدالهی عزیز ممنون که خوندید،به گمونم منظور شما **نارین*دختر نازنین جناب یحیی پور باشه،بله؟؟
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
بله بله. من معذرت میخوام. نارین صحیح می باشد. با اون پستوکش.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زنانه های غیر قابل پخش (3)

از کسالت و تکرار خسته ای،من هم همین طور؛
با پیشنهاد پیاده روی ات هر دویمان را از این و ضعیت بیرون می آوری.
و ما کافه رویاهایمان را با کافه چی خندانش به دست خاطره می سپاریم و به راه می افتیم،
که عشق قاب کردن خاطرات با هم بودن نیست،عشق حرکت است در کنار تو.
دستم را طوری در دستت گرفته ای تا مبادا در شلوغی این خیابان گم شوم؛
اما این پیاده رو برای من خلوت ترین مسیر دنیاست،
این عابرین پر عجله که گرفتار روزمرگی شده اند به چشمم نمی آیند عزیز من،
نقطه وضوح نگاه ... دیدن ادامه ›› من تویی،فقط تو.....
برای همین است بی خیال دنیا و آدم هایش در بی زمانی محض دستانم را از دستانت جدا نمیکنم،مهم نیست چه فکری از خیالشان عبور خواهد کرد هنگام گذشتن از ما.....
نمیفهمم چه طور به انتهای خیابان می رسیم،جایی که دوباره آن سکوت خفه کننده گریبانم را می گیرد؛سکوتی توام با آشفتگی که حتی لمس انگشتانت نیز آرامم نمی کند،زبانم نمی چرخد تا بگویم:
نمی شود تو باشی و من عاشق تو نباشم.....
نمی شود که......
خوب میدانی حال مرا هنگام جدایی،برای همین صورتم را بین دستانت میگیری و با حرف های دل نشینت بی قراری ام را تسکین می دهی و منی که هنوز ته قلبم راضی نیست برای رفتنت و نخواهند بود،
دور شدنت را به نظاره نشسته ام؛
چشمان بهانه گیرم دلیل خوبی پیدا کردند برای رهایی قطرات اشک و بازی روی گونه هایی که هنوز از جای دستانت گرم است....

تعریف ناپذیر ترین واژه دنیا،باز هم مرا مهمان با هم بودن کن؛
کنار یک فنجان دلتنگی،چشمان من و دست های تو.....


(شاید ادامه داشت...)


از: مژده
خیلی قشنگ مینویسی،ادامه بده،موفق میشی.
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
سپاس که میخوانید و وقت میگذارید آقا حسام عزیز و اما چند نکته:

در مورد مقایسه دو جمله اولی که فرمودید به نظرم می خواستید بگید من چه طور به خندان بودن کافه چی پی بردم در صورتی که متوجه حضورش نشدم بله؟!خب اگر منظور شما همین باشد،من در قسمت اول به این نکته اشاره کردم (کافه همیشگی مان) پس این حکایت از این آن دارد که من با آن فضا و افراد آشنایی دارم،پس زمانی که متوجه حضور وی نمی شوم دلیلی ندارد که ذهنیتی از او نداشته باشم.

اما بابت نداشتن داستان قوی که اشاره کردید باید بگم من به چشم یک داستان شروع به نوشتن نکردم،از نظر من این نوشته چند قسمتی،روایتی ... دیدن ادامه ›› بود از رویا و واقعیت و شاید آرزوها و حس های مشترک زنانه ای که قابل پخش نیست.من به عنوان راوی شروع کردم به گفتن،که تبدیل شد به چند قسمت،قصد اولیه ام این نبود.اما آمد و نوشتم و شاید به احتمال زیاد هنگام بیان این احساسات دچار کلیشه شدم.قصد من هیجان زده کردن مخاطب یا یک پایان خاص نبود،بیان احساسی بود که اتفاقی در قالب چند قسمت بیان شد.

از نقدهای شما استفاده میکنم و اگر این انتقادات نباشد رشدی در کار نیست،منتظر نظرات شما هستم،همیشه.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
شما و آقای مساوات جز سه نویسنده ای هستید که همیشه کاراتون رو دنبال میکنم و خوشحالم بابت جوابت
داستان ئر تعریف خاصی نمیگنجه و دامنه ی بسیار گسترده ای داره کما اینکه همین گفت و گوی من و تو هم میتونه به نوبه خود میتونه داستان گونه باشه
منظورم اون بستر مناسبش بود تا بتونه به انتقال هرچه بهتر حس نوشتت به خواننده کمک کنه
برای کافه چی اگر خندان رو به عنوان صفتی همیشگی در نظر بگیریم کاملا حق با توست دختر خوب و من کم توجهی کردم:)
مژده جان،دختر مهربون اصلا نگران کلیشه شدن نباش مهم اینه که اگه دوست داری نویسنده ای سبک گرا باشی بتونی به سبک خاص خودت برسی و همچنان پیشتاز باشی
همیشه از خوندنت لذت میبرم و همچنان خواهم گفت بخوان و بخوان و بنویس گل دختر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید