نه....
از برای تو نمیتوان نوشت....
برای روح بلند و بزرگت،کلامی شایسته و درخور نمی توان یافت...
از تو گفتن کار من نیست....؛کار هیچ کس نیست...
چون تو نا گفتنی،نا نوشتنی....
تو را باید خواند؛لمس کرد؛نفس کشید....
با تو باید زندگی کرد....
آری مرد؛با تو باید جاری شد در خط به خط شعرهایت.
باید بلعید واژه واژه عشق و اندوه و آزادی ات را....
باید آرام پا گذاشت در شبانه هایت
... دیدن ادامه ››
و رفت تا انتها...تا...
باید در ساعت اعدام،غزل آخرین انزوایت را خواند...
آری در جدال با خاموشی باید سرود مردی را که تنها به راه می رود،زمزمه کرد...
هر بامداد را باید با خیال تو آغاز کرد...با اندیشه تو...
حرف آخر این است مرد:
شعر تو زندگی است....شعر تو تمام زندگی است.
**تقدیم به روح شاملوی بزرگ که همیشه زنده است....همیشه جاری**
و در آخر شعری از این بزرگ مرد؛اولین شعری که مرا با دنیای او آشنا کرد:
"نه بخاطر آفتاب
نه بخاطر حماسه
به خاطر سایه بام کوچکش
به خاطر ترانه ای کوچک تر از دست های تو
نه بخاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن تر از چشمهای تو
نه بخاطر دیوارها
بخاطر یک چپر
نه بخاطر همه انسانها
بخاطر نوزاد دشمنش شاید
نه بخاطر دنیا
به خاطر خانه تو
به خاطر یقین کوچکت
که انسان دنیائیست
بخاطر آرزوی یک لحظه من که پیش تو باشم
بخاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من بر گونه های بی گناه تو
بخاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
بخاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفته ای
بخاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
بخاطر یک سرود
بخاطر یک قصه در سردترین شبها،
تاریکترین شبها
بخاطر عروسکهای تو
نه بخاطر انسانهای بزرگ
بخاطر سنگ فرشی که مرا به تو می رساند
نه بخاطر شاهراه های دوردست
بخاطر ناودان، هنگامی که می بارد
بخاطر کندوها و زنبورهای کوچک
بخاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ
بخاطر تو
بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می گویم."
سپاس از عزیزی که مرا با شاملوی بزرگ آشنا کرد؛قطعا تا آخر عمر مدیونش خواهم بود....
** دوم امرداد؛دوازدهمین سالگرد درگذشت الف-بامداد**
از: مژده