از سالن که بیرون آمدم با دوستم شاد و شنگول بودیم و تا ماشین از شوخیها گفتیم و خندیدیم و از بازی خوب بازیگران و مخصوصا بازی خود جن اصلی و خواهرش و بازی فوقالعادهی آهنگساز و خواننده. از داستان امیرکبیر صحبت کردیم و مرتب هم هر دو از یکدیگر تشکر میکردیم که برای دیدن این نمایش همدیگر را همراهی کردیم و این نمایش را دیدیم. خندیده بودیم و شاد بودیم و لحظات پس از دیدن نمایش برایمان در واکنشهای مقدم بر نقد با این حرفها سپری شد. از طراحی سکوی وسط و آن باکسها صحبت کردیم که زیبا و کارگشا بودند و تداعیگر نماشهای اصیل ایرانی و روحوضی و حتی تعزیه و ... به ابتدای اتوبان قم-تهران رسیدیم و ایستادیم تا قهوهای بخوریم. قهوه خوردنمان حدود نیم ساعت یا بیشتر طول کشید، چون نشسته بودیم و هیجانات فروکش کرده بود و چون هر دو داستاننویس هستیم فکر کردیم داستان و خط روایت اصلی و به قول نویسندهها طرح و یا فکر اولیه داستان چه بود. به متن تبلیغ نمایش رجوع کردیم که نوشته بود داستان چهار جن است که... سؤال اول ما این بود که داستان در ده دقیقهی ابتدایی با چه کسانی، چه موضوعی، چه حادثهای و... شروع شد؟! دنبال whهای ابتدای یک نمایشنامه میگشتیم و هر چه را میگفتیم میرسیدیم به نگهبان موزه و برادرش و انسانوارههای امیرکبیر و مهدعلیا و ناصرالدین شاه. گفتیم پس بنابر تعریفهای نمایشنامه، داستان این نمایشنامه داستان این چند پرسوناژ است! باز به متن تبلیغ اثر رجوع کردیم که داستان چهار جن بود. ابتدای نمایش را ورق زدیم تا رسیدیم به ورود جنها و دغدغهی جن اصلی داستان که میخواست نمایشی اجرا کند و تا آن لحظه ناکام بود. در این تورق، داستان اصلی را کشف کردیم و این سؤال که افتتاحیه چرا آن طور شروع شد، برایمان حل نشد. میان حرفهایمان البته مدام تکرار میکردیم که این نمایش در بین تئاترهایی که ادعای کمدی دارند خوب بود و خوشمان آمد، اما ما دنبال کشف و شهود که وظیفهی اصلی یک نمایش است هم بودیم. مثلاً وقتی کشف کردیم که نمایش میخواسته بر اساس نمایشهای آئینی ایرانی پیش برود، طراحی صحنه آن لت آخر و پردههای زیبایش و سکوی نشستنش که مثلاً پله بود را نفهمیدیم. ظاهراً فقط برای لباس عوض کردن بود که با نوع طراحی لباس نیازی نبود بازیگران پنهان شوند و لباس عوض کنند. آن دکور انتهایی از نظر نمایش آئینی تخت حوضی و یا روحوضی، تعزیه و نمایشهایی از این دست زائد بود و البته این نظر ما بود و فکر کردیم حتماً کارگردان برایش معنایی تراشیده که ما غافلیم از آن. بعد به تعویض صحنهها و رفت و آمد نور فکر کردیم که باز هم با سیاق کارهای آئینی ما جور در نمیآمد و بازی در بازیها
... دیدن ادامه ››
نیازی به این کار ندارند و در نمایشهای اصیل ما یک چرخاندن عصا شخصیتی را با همان لباسها به شخصیت دیگر تبدیل میکند و...
گریم کار هم باز دست و پا گیر شیوهی اجرایی بود، در تعویض شخصیتِ بازی، گریم به ما گوشزد میکرد که این فرد فلانی است که دارد نقش جدید بازی میکند، اما فلانی هم خودش بازیگری است که دارد نقش بازی میکند و اگر مثلاً این کار یک نمایش اپیک با سبک اجرایی بیگانهسازی بود، شاید میشد برای این کار توجیهی پیدا کرد، اما نمایش در دو شیوهی آئینی سنتی ایرانی و متداکتینگ در حال اجرا بود و اینها برای ما گیجکننده بود.
گروه موسیقی به غیر از دو خواننده، بقیه هم در نور بودند و هم نبودند، اما در هر حال توی صحنه حضور داشتند و صورت و بدنی خنثی داشتند و نمیدانستیم که مثل خواننده مرد جزئی از بازی هستند یا نه! این خنثی بودن این سؤال را مطرح میکرد که اساساً اینها ضروتی داشت روی صحنه حضور داشته باشند؟! نوازندهها در حین عشقبازی با آلات موسیقی و نواختن هم دارای صورتهایی متناسب با آهنگی که میزنند هستند و همین اندازه هم میتوانست کمک کند به توجه بصری ما و ما دو نفر از این توجه بصری بی بهره بودیم که شاید بی ذوقی ما بود! و البته تنوع موسیقی جذاب بود، اما منطق آن را پیدا نکردیم، در انتها خواننده به تقلید از خوانندهی پاپِ معروفی میخواند که درون این کار جز جذب مخاطب امروزی که این خواننده را میشناسد، ضرورتی دیگر را ندیدیم.
در مورد این نمایش خوانده و شنیده بودیم که شوخیهایی زننده ندارد و این مزیت کار است که بدون کلمات ج.ن.س.ی رایج در آثار طنز امروزیِ نمایشهای ما، توانسته مردم را بخنداند، و ما این را در دیالوگ دیدیم و ابتدا لذت بردیم، اما بعد توجه کردیم و فهمیدیم که درست است کلمات گفته نشدند، اما در ذهن ما تخمشان کاشته شد. دیالوگها درست است پ.و.ر.ن نبودند، اما ا.ر.و.ت.ی.ک بودند و خشی ج.ن.س.ی بر ذهن بیننده میانداختند.
ما نتوانستیم پیرنگ اصلی داستان را پیدا کنیم و خردهپیرنگها هم چون حلقههایی بودند که یک جایشان باز بود و از حلقهی پیرنگ اصلی بیرون پرتاب میشدند و به ما کمک نمیکردند تا بتوانیم پیرنگ اصلی را بفهمیم . مثلاً برادر اِواخواهری، که بود؟! بودنش چه ضرورتی داشت؟! داستانش چه بود؟! اگر داستانی داشت چقدر الگوی پیرنگ اصلی را دنبال میکرد؟! برادر دیگر هم همین طور؟ یا آن دستیار مسیحی؟! اصلاً مسیحی بودنش چه کارکردی داشت؟! لکنت داشتنش چطور؟ و... شاید بگویید که کار طنز بود و نباید این قدر موشکافانه به اثر نگاه کرد! بله ما هم خندیدیم، اما اثر ادعای تئاتر کمدی داشت و دنبال تئاتر بودنش بودیم. تئاتر یک متن دراماتیک باید داشته باشد و متن دراماتیک باید خط سیر پیرنگ و روایتش در بیاید تا شخصیتِ بازی، داستانش مشخص شود و آن وقت که تبدیل به شخصیت شد من بتوانم بگویم فلانی خوب بازی کرد، چون فلان شخصیتِ بازی را به خوبی ارائه داد. اما بعد از این بحثها ما سؤالمان این بود که آن شخصیت که گفته بودیم خوب بازی کرد، چه شخصیتی را خوب بازی کرد؟! آیا اصلاً شخصیتی وجود داشت برای بازی یا در خلأِ شخصیتپردازی، فلان بازیگر با اتکا به بداههپردازی و توانایی ذاتی، چیزی ارائه کرد که ذهن ما در ابتدا او را خوب ببیند؟!
ما نمایش را دوست داشتیم و برای همین وقت گذاشتیم و این همه حرف زدیم و به همهی کسانی که کار را عمیقاً دوست داشتند حق میدهیم و احترام می گذاریم، اما نظراتمان اینگونه بود و فکر میکردیم نویسنده و کارگردان محترم با دیدن یک ایدهی جالب و دوستداشتنی که وجود جنهایی در حمام فین است، ذوقزده شدهاند و بدون این که بدانند ایدهی خوب را پرداختِ خیلیخوب، عالی میکند، به همین اندازه بسنده کردند که البته موفق بودند و من در این جا نظری مخالف ندیدم و همهی تئاتربینهای حرفهای و حتی استاد امجد را راضی کردند.
در آخر ما برای این نمایش نتوانستیم یک شیوهی اجراییای پیدا کنیم تا بعضی از حرکات، نقش در نقشها و غیره را به درستی بفهمیم. مثلاً در آثار سنتی ایران، موافقخوانها همیشه موافقخوان هستند و یک بازیگری که نقش مثبت و مخصوصاً امیرکبیر را بازی میکند یکباره سر از زن اول حرمسرا در نمیآورد، اما در شیوهی اجرایی غربی شاید این نقص نباشد و...
به هر حال دستمریزاد میگوییم که در این زمانهی نامراد، چراغ تئاتر را روشن نگه داشتهاید و مردم غمگین ایران را میخندانید و بیشک برای این نمایش بسیار بسیار زحمت کشیدهاید و دمتان گرم.