چیزی که نکشتت قویترت نمیکنه عوضت میکنه
همین جمله تمام این تئاتر است، یک مفهوم نخنما و شعارگونه. تمام لحظههای اجرا که با المان شوخیهای کلامی مخلوط می شود تا مخاطب؛ داستان تکراری و بدور از خلاقیت های موضوعی را فراموش کند باز هم کمکی نمی کند تا پایان داستان بگوییم: خوب؟! آخر چه بکنیم؟ راه کار چیست؟
روایتِ داستان حضور ندارد، مرده است! بازیگران به صورت مجزا نقشی ایفا میکنند که همگی با مهندسی معکوس وارد داستان شده اند! خواهری که پیشنهاد دزدی را اخلاقی نشان میدهد تا نرسیدن خودش به معشوقش را تلافی کند. برادری که دنبال زمینی برای پرورش زنبود است. پسری که در دانشگاه دنبال دختریست که همه دوسش دارند. واقعا گیج کننده است! این همه شخصیت پردازی تکراری و قدیمی و از بین رفته همه در یک تئاتر.
جلو و عقب بردن داستان در طول اجرا البته که بی نقص و خوب انجام شده و به خوبی هم پرداخت شده ولی واقعیت اینست هسته اصلی و مفهوم داستان و بازی های گسسته و اغراق آمیز چیزی از کلیات نمایش باقی نمی گذارد.
حاصل میشود یک فیلم ترکی ساده یا یک روایت دست چندم که همین چند ماه آینده هم به یاد نخواهد بود.