در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پیمان شیرپور
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:31:34
 

پیمان شیرپور فارغ‌التحصیل رشتۀ مهندسی مکانیک با گرایش فیزیک صوت و دانش‌آموختۀ موسیقی و آهنگ‌سازی (خصوصاً نوازندگی پیانو) است و صداوَرزیِ تارهای صوتی (وکال کوچینگ) را در آلمان، نه‌تنها درحد حرفه‌ای، ‌بلکه تا مقام مربیگری آموزش دیده است. او همچنین تهیه‌کنندگی و کارگردانی اجراهای صوتی را در کارنامۀ هنری خود دارد. این مربیِ گفتارشناس و پرورش‌دهندۀ صدا بیش از ۱۴ سال است که در زمینۀ شناخت و پرورش صداهای متقارنِ گفتاری فعالیت دارد. پیمان شیرپور بخشی از این سابقه را با چند سال کار و مطالعه در خارج از کشور و پژوهش در زمینۀ شناخت فیزیکی جنبه‌های تأثیرگذاری و تأثیرپذیری صدا و چرایی و چگونگی آن‌دو به دست آورده است و در این مدت، بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ آزمایش حنجره و تأثیر و تأثر آن را به انجام رسانده است. وی همچنین به عنوان کارشناس فرهنگی هنری تا بحال نقدهای بیشماری را در مراکز مختلف به انجام رسانیده است. آثار منتشر شده‌:

[۱] : آلبوم تک نوازی پیانو به نام جاده‌ای برای نرسیدن

[۲] : آلبوم تک نوازی پیانو به نام تنها یک رویا

[۳] : کتاب تالیفی به نام کارگردانی صدا

 ۱۲ تیر ۱۳۶۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تصویری که از ذهنم پاک نمی‌شود
گاهی همه چیز در گذر زمان محو می‌شود؛ خاطرات کم‌رنگ می‌شوند، صداها به سکوتی عمیق فرو می‌روند، و حتی تصاویر روشن در تاریکی فراموشی غرق می‌شوند. اما برخی لحظات، برخی صحنه‌ها، چنان در ذهن حک می‌شوند که گویی هرگز قرار نیست رهایشان کنیم. نمایش زنان آوینیون یکی از همین لحظات است.
صحنه‌ای که با هر نگاه عمیق‌تر می‌شود، و بازیگرانی که با حضورشان نه تنها داستانی را روایت می‌کنند، بلکه جهان درون ما را به لرزه می‌اندازند. هر حرکت، هر نگاه، هر جمله، چیزی فراتر از آنچه بر صحنه می‌گذرد را بازگو می‌کند.

به یاد جمله پیکاسو می‌افتم: «من اشیا را نه آنگونه که می‌بینم، بلکه آنگونه که می‌اندیشم نقاشی می‌کنم.» این جمله، آینه‌ی تمام‌نمای آنچه بر این صحنه جاری است. زنان آوینیون نمایشی نیست که تنها دیده شود؛ باید حسش کرد، باید درکش کرد، باید آن را نفس کشید.
دکور صحنه، مینیمال و ساده، همانند بوم سفیدی است که بازیگران با تمام وجودشان آن را رنگ می‌کنند. سادگی دکور اما فریبنده است؛ زیرا در پس این ظاهر ساده، پیچیدگی‌هایی پنهان است که ذهن را به چالش می‌کشاند. این سادگی، آینه‌ای است از زندگی این زنان؛ زندگی‌ای که در ظاهر آرام است اما در عمق خود، ... دیدن ادامه ›› دریایی از زجر، مبارزه، و امید را نهفته دارد.

بازی فرنوش نیک‌اندیش، مانند شعری بود که در دل صحنه جاری می‌شد. امیر جوشقانی و پناه بقایی با نقش‌آفرینی‌هایشان، چنان به شخصیت‌هایشان جان دادند که گویی ما خود در زوایای پنهان ذهنشان قدم می‌زدیم. یاسمن صفایی با حرکات و دیالوگ‌هایش، انگار که روحی در میان ما می‌رقصید؛ روح‌هایی که زخم خورده اما امیدوارند.
رقص‌ها و ریتم‌های این نمایش، دغدغه‌ای فراتر از حرکت داشتند. هر دستی که بالا می‌رفت، انگار فریادی بود برای ایستادن، برای مقاومت، برای بودن. ای کاش هر دستی که بالا می‌رود، چنان استوار باشد که نمایش به دنبال آن است؛ دستی که نه تنها بر صحنه، بلکه در زندگی واقعی نیز به تغییر و امید اشاره کند.
در پایان، نمایش تنها به صحنه محدود نمی‌شود. چیزی از آن با ما می‌ماند، مانند تصویری که از ذهن پاک نمی‌شود. زنان آوینیون نه تنها نمایشی برای دیدن، بلکه سفری برای تجربه کردن است؛ سفری به عمق احساسات، به پیچیدگی زندگی، و به زوایای پنهان خودمان.

اما من به این نمایش نمره نمی‌دهم. نمره و اعداد برای نمایش‌هایی است که به دنبال زمینی شدن هستند، برای آن‌هایی که ارزششان در قالب‌های عددی گنجانده می‌شود. اما این اجرا، روحی دارد که به پرواز فکر می‌کند؛ روحی که درگیر مرزها نیست و فراتر از محدودیت‌ها می‌اندیشد. چگونه می‌توان چیزی را که به آسمان تعلق دارد، به زمین کشید و در قاب اعداد زندانی کرد؟


سلام دوست نادیده
ممنونم و خداروشکر مرسی
بابت نوشتار
و ارادت
بسیار استفاده کردم
همین مواجه های صادقانه است که مارو امیدوار به ادمه راه میکنه
بازهم ممنون
🙏🙏🙏🤍🕊
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چیزی که نکشتت قوی‌ترت نمی‌کنه عوضت می‌کنه
همین جمله تمام این تئاتر است، یک مفهوم نخ‌نما و شعارگونه. تمام لحظه‌های اجرا که با المان شوخی‌های کلامی مخلوط می شود تا مخاطب؛ داستان تکراری و بدور از خلاقیت های موضوعی را فراموش کند باز هم کمکی نمی کند تا پایان داستان بگوییم: خوب؟! آخر چه بکنیم؟ راه کار چیست؟
روایتِ داستان حضور ندارد، مرده است! بازیگران به صورت مجزا نقشی ایفا میکنند که همگی با مهندسی معکوس وارد داستان شده اند! خواهری که پیشنهاد دزدی را اخلاقی نشان میدهد تا نرسیدن خودش به معشوقش را تلافی کند. برادری که دنبال زمینی برای پرورش زنبود است. پسری که در دانشگاه دنبال دختریست که همه دوسش دارند. واقعا گیج کننده است! این همه شخصیت پردازی تکراری و قدیمی و از بین رفته همه در یک تئاتر.
جلو و عقب بردن داستان در طول اجرا البته که بی نقص و خوب انجام شده و به خوبی هم پرداخت شده ولی واقعیت اینست هسته اصلی و مفهوم داستان و بازی های گسسته و اغراق آمیز چیزی از کلیات نمایش باقی نمی گذارد.
حاصل میشود یک فیلم ترکی ساده یا یک روایت دست چندم که همین چند ماه آینده هم به یاد نخواهد بود.

سپهر، علیرضا آذری راد و محمد فروزنده این را خواندند
رز احمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیمان شیرپور (shirpoor)
درباره نمایش تاری i
من اصلا نمیدانم فرم چیست شخصیت چیست نور چیست کارگردانی چیست من نمیدانم اساطیر کیستند.
من فقط این همین را میدانم که حالم دگرگون شده است.
همه ما در پرده های مختلف زندگی می کنیم. آرامیم؛ بی قرار میشویم. همه میروند ما تنها میمانیم ما میترسیم و در پایان ما خودمان را هم تحمل نمیکنیم. ما میکُشیم ما غمگین میشویم ولی ما هراسان حضور داریم زندگی میکنیم و میمیریم.
پرده اول می آید ما مرعوب میشویم. نقاب میزنیم در زندگی ای که دوست دارد با ما بازی کند. در این پرده ما بالاییم او پایین. پرده دوم ما پایین می آییم او بالا می رود. ما میترسیم او میخندد.
ولی ...
ولی نه ما صاحبیم نه ما قرار. کسانی دیگر حضور دارند ترسانده اند همه را فراری داده اند. و ای کاش ما هم رفته بودیم. اینجا ترس همه را فرا میگیرد. بازیگران اینجا دو نفر نیستند همه ما هستیم. همه ما میترسیم. هم رفته اند همه آزاد شده اند ولی ما ماندیم و دفاع کردیم ما ماندیم و ... دیدن ادامه ›› پیروز میشویم.
پیروز؟
نه این را شک دارم. پیروزی اگر سهم ما نباشد ما نه زندگی کرده ایم نه شادی کرده ایم نه صاحب بوده ایم نه قدرت داشته ایم. اینجا پرده ی ترس می آید. اینجا امید هم رفته است. اینجا دیگر به جای رقص های بدن رقص های کلمات پیروزند. حرف از امید پیروز است تا رقص یک امید.
حالا ما رها شدیم ما میخواستیم رها شویم که گرفتار تر شدیم. گرفتار یعنی دچار استیصالی بیهوده. دیگر فهمیده ایم ما هم رفتنی هستیم. نکند آن ها که رفته اند هم نرفته اند! نکند آن ها هم در بند این زندان بانهای غریبه آشنا شده اند! آشنای مرگی انکار نشدنی. ما همه رفتنی هستیم چه به بیرون از قفس چه به درون قفسی دیگر.

پیمان شیرپور
منتفد و فعال فرهنگی
پیمان جان مشخصاً تاری تا عمق جانت نفوذ کرده برادر😊😊
چون همون‌قدر که من نفهمیدم تاری چی می‌خواست بگه، متوجه چیزی که شما می‌خوای بگی هم نشدم😅😅
پیمان شیرپور
سلام امیرحسین جان. از شما انتظار نداشتم که تیاتر بینی و قطعا خیلی بهتر از یک بیننده عادی مفاهیم رو متوجه میشی چنین حرفی بزنی. یعنی باید با ادبیات کوچه و بازار مفهومی رو نقد کرد؟ مفهوم اسمش روشه ...
والا اینایی که فرمودی رو که اصلاً متوجه نشدم😅😅
دربارهٔ ادبیات هم حالا کوچه بازاری نه، ولی یه جوری حرف بزنیم بقیه بفمن بد نیست به نظرم😊😊
و اینکه نظر شخصی من اینه که نمایشی که برای فهمیدنش لازم باشه دو یا چند بار دیده بشه، یا چیزی فراتر از اطلاعات عمومی ساده لازم داشته باشه، برای من مفت نمی‌ارزه! اگه چیزی برای گفتن داری یه جوری بگو من بفهمم!! چیزی که من نفهممش به چه کارم میاد؟!
این دو جملهٔ پایانی رو با هنرمند بودم ها، نه با شما.
پیمان شیرپور (shirpoor)
امیرمسعود فدائی
والا اینایی که فرمودی رو که اصلاً متوجه نشدم😅😅 دربارهٔ ادبیات هم حالا کوچه بازاری نه، ولی یه جوری حرف بزنیم بقیه بفمن بد نیست به نظرم😊😊 و اینکه نظر شخصی من اینه که نمایشی که برای فهمیدنش لازم ...
درسته امیرمسعود جان. فقط اینم در نظر بگیر نیازمندی یک تیاتر که دوبار یا چند بار باید دید به همسو بودن طرز تفکر مخاطب با دغدغه مندی های ارائه شده داره. یادمه یه بار تو کلاس یه شعر از سهراب سپهری خوندم خودم کلی حالم بهتر شد. یکی از هنرجوها گفت ببخشید یه چیزی بگم؟ گفتم اره حتما. برگشت گفت این همه حرف زد این همه آرایه ادبی گفت تا بگه دوست دارم؟ خود از همون اول میگفت دوست دارم و تمام. میدونی منظور ادبیات روایی، روایت مستقیم نیست.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هنوزم از این تئاتر شوکه‌ام !
یکی یا شاید بگم معدود اجراهایی بود که از حد ضعف و بی محتوایی قادر به نوشتن چند کلمه هم نیستم. بی نظمی همان اول با 15 دقیقه تاخیر نمایان شد. شروعی بسیار ضعیف، دکور نامناسب و بازی‌های متوسط رو به پایین به شدت به چشم نمایان بود. وقتی روند داستان به جلو می رود می‌فهمیم که خط داستان و شخصیت پردازی به شدت کهنه؛ کلیشه ای، بی دلیل و ساده انگارانه است.
شخصیت‌پردازی به حدی می‌شود که خود بازیگران هم به سختی بازی را ادامه میدهند، سکوت های بی دلیل؛ روندی خسته کننده؛ شوخی های پیش پا افتاده در ادامه به حدی زیاد میشوند که مخاطب چیزی جز آن پیدا نمیکند.


ممنون از وقتی که برای کشتی نوح گذاشتید 🌹🙏
۲۹ دی ۱۴۰۲
امیر دلفانی (amir.delfani)
ممنون از مهرتون 🦋🙏❤️ نظرتون قابل احترامه
۲۹ دی ۱۴۰۲
محمود احدی نیا (mahmoudahadinia)
پروفایل شمارو دیدم، امیدوارم اون تئاتر ایده‌آلی که هنوز نوشته و ساخته نشده رو به تماشایش بنشینید.
۲۹ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی از خوبی و بدی حرف میزنیم، منظورمان چیز پیچیده ای نیست. یک شروع خوب از جایی که انتظار داریم داستان و روایتی شروع شود. یک شخصیت پردازی مناسب و یک پایان بندی درست و کامل در کنار معانی و اهداف مفهومی و استعاری، که مناسب یک تئاتر باشد تمام آنچیزیست که ما را دلگرم می کند. و همه این موارد به خوبی در این تئاتر به اجرا درامد.
هر آنچیزی که میبینیم استعاره از توصیفیست که میشود برایش ساعت ها حرف زد. حتی هرآنچه که به تصویر در نمیاید هم پر از حرف است.
از استعاره ای به نام فلاسک چای گرفته تا دیوار حمال یک ساختمان تا نگاه خانواده به فرزند و حتی نگاه جنیسیت زده؛ همه و همه ترکیب بندیِ جذابی را درست میکند که هیچ وقت در طول اجرا ساعت خودتان را نگاه نمی کنید و هر لحظه با شخصیت های داستان احساس نزدیک تری پیدا می کنید.
محیط زیست روایتیست دردناک از جامعه ای که از هر آنچیزی که دارد میگذرد تا با دروغ فاصله ای بیاندازد بین نزدیک ترین عواطف انسانی.
ممنونم
۲۹ دی ۱۴۰۲
پیمان جان ممنون از نظرت.واقعا فارغ از موفقیت و شکست، تمام چیزی که در تعامل با کارگردان دنبالش بودیم که به مخاطب منتقل بشه همین بود و بسیار خوشحال شدم از این انتقال و دریافت.
۲۹ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من از دیدن این نمایش پشیمانم!

اول از همه از عوامل اجرا‌کننده سالن تشکر میکنم که تا دقیقه 40 نمایش، تماشاچی به داخل سالن راه میدادند و حتی یک بار برای کمک به تماشاچیان با تاخیر آمده؛ نور آزار‌دهنده قسمت تماشاچیان را هم روشن کردند!
و اما داستان ...
نوشته‌ای پند گونه‌ی بسیار رو از رابرت اندرسون آمریکایی که توام با دگردیسی جامعه و روبرگردانی از بنیان خانواده در دهه حدود 70 میلادی آمریکا نوشته شده و سعی میکنه و یا قصد داره جامعه اون زمان آمریکا رو قانع کنه که ارتباطات خانوادگی باید محکم و درونی و واقعی باشه.
ارتباط بین عقل و احساس
عقلانیتی که جدایی رو طلب میکنه و احساسی که تا آخرین لحظه در تلاش برای رسیدن به وصل و احترام است.
نوشته‌ای بدون جرات و جسارت که گاهی به ... دیدن ادامه ›› نقش پسر میپردازه و گاهی به نقش پدر. گاهی عقلانیت را بزرگ و گاهی احساس را در جنگ با آن قرار میده. نمایش نامه‌ای شعار گونه که اگر امروز نوشته میشد حتی یک مخاطب هم در جامعه آمریکا پیدا نمیکرد.
اما اجرا چگونه پیش رفت؟
از لحظه اول؛ شروع بازی گیرا با نورپردازی بسیار خوب و موسیقی دلنشین آغاز شد. باور نمیکنم متوجه میشم اجرا به شدت افت میکنه بازی‌ها به شدت اغراق آمیز میشند و داستان یک خطی روایت، هیچ گونه بسط و عمقی پیدا نمیکنه. با پسری رو به سن گذاشته روبرو هستیم که در نقش خود به شدت اغراق میکند، میمیک صورت کاملا ضد ضرباهنگ پیش میرود و مخاطب به دنبال احساس ترحمی که ایجاد می‌شود غرق در احساس می‌شود! احساسی که نه از عمق داستان؛ از صحنه آرایی خلوت و بی‌پیچیدگی ای نشات میگیرد که اول از داستان خطی نویسنده برآمده و دوم از عدم رویاپردازی بازیگران در اجرا.
این داستان داستانی در عمقِ روابط خانواده است، خانواده‌ای که از بیرون همه چیز دارد و از درون شکست خورده و خورد شده است. ولی در این اجرا بازیگر نقش پسر به شدت کاراکتر را ضعیف و پوشالی ساخته که ما یادمان میرود بازیگر این روایت فردی شکست خورده است تا مردی پوچ و ساده همراه حرکات صورت و بدنِ ترحم برانگیز. حتی وقتی داستان (مثلا) به اوج خود میرسد فریادهای او هیچ عمقی نمیسازد و مخاطبی که غرق در داستان شده فقط خواهان دیدن این ترحم است تا این شکست عاطفه.
نوشته کوتاه اندرسون هرچند قدیمی؛ نخ نما و شعارگونه است اما نوشته‌ای کوتاه اما عمیق است. برشی از یک فاصله نسلیست. این شکاف بین متنِ کوتاه و مفهوم بلند باید و باید در اکت و بازی بازیگران دیده شود، باید نگاه‌ها طولانی‌تر شوند باید سکوت‌ها بیشتر شوند باید موسیقی از یک چشم سومی دور از صحنه به درون نمایش بیاید. اما چنین نشده اصلا حتی نزدیک چنین رویایی هم نمی‌شویم. هیچ صحنه‌ای سکوت وجود ندارد هیچ جایی ارامش، مخاطب را به فکر فرو نمیبرد. البته نه فکری ترحم‌انگیز و نه فکری که به یاد رابطه خود و پدر و مادر بیاندازدش، فکری سرشار از تفکری ژرف که به چگونگی رواج عاطفه در بنیان سست شده‌ی خانواده باندیشد.
یکنواختی اجرا به اوج خودش میرسد، بازیگر نقش پسر از حد خارج است؛ اغراق آمیز همراه با گریه‌های تصنعی برای القای ترحمی بیشتر. اوج داستان نویسنده آن زمانیست که پدر در هنگام انتخاب تابوت در اوج بیماری روحی به نمایش گذاشته می‌شود. صحنه‌ای که قطعا موسیقی میخواهد نه صحنه‌ای خالی با چشمان بغض آلود و بچگانه‌ی پسری در این سن و سال!
ما متوجه آلزایمر پدر نمی‌شویم. اشارات محدود و سرسری تا جایی که دلیل قانعی برای اصرار بر گرفتن پرستار نمی‌یابیم. بازیگر دختر خانواده بارها دیالوگ خودش را گم میکند! مگر می‌شود بعد از این همه اجرا باز هم کلمات را خورد!
در پایان از دید من نوشه‌ی داستان بسیار یک خطی و شعارگونه است. موسیقی روایت‌گر نیست و اصلا ورود نمیکند. انتخاب بازیگران چنگی به دل نمیزند و هرچند اجرا انقدر طولانی نیست بسیار یکنواخت و خسته‌کننده پیش میرود. اغراق در بازی‌ها چنان است که اجرا به شدت خارج از واقع گرایی به چشم می‌آید. بیان بازیگران مناسب چنین اجرایی نیست و لول صدایی بازیگران متفاوت و در بعضی بازیگران از جمله دختر خانواده به شدت (به علت سعی بر حجم داشتن) بی‌احساس جلوه میکند.
در این که مسولین سالن براساس متن نوشته شده در بلیط نباید تماشاچیان رو بعد از شروع نمایش راه بدن هیچ شکی نیست با این حال فکر نمی کنین نقدی که نوشتین کمی بی رحمانه است ؟ راستش من وقتی نقد شما رو خوندم یاد اقای مسعود فراستی افتادم .
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
محمد طیب طاهر
ممنون از لطف و دفاع شما دوست گرامی
خواهش میکنم. راستش من به عنوان یه تماشگر احساس کردم که نقد ایشون نه تنها سازنده نیست و کمکی به بهبود کار گروه شما نمی کنه بلکه همون انرژی رو هم از شما می گیره و باعث میشه که شما کارتون رو به خوبی انجام ندین . به نظرم نقد در هرزمینه ای هدفش باید تلاش برای رشد و بالندگی باشه نه صرفا تخریب.
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
سپاس فراوان از توضیحات جامع و کاملتان
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
او تنها بود
او از همه چیز در ذهن خود هیچ چیز نساخته بود
او غریب بود
او در خانه خود هم غریبه بود
غریبه ای نادان، سرگردان و در عین حال عاقل و زیرک!
ضربه اول را شروع اجرا میخورد، روایتی که در ثانیه های اول گیرا نیست، غریبه است. مربوط به دورانیست که بسیار سیاست زده و فرهنگ زده بوده است. مخاطب ایرانی در سال 1402 به شدت با این فضا نا آشناست. حرف از این نکته که این نوشته اولین بار است که ترجمه و اجرا میشود خود شاهدیست بر عدم جذابیت آن نه شاهدی بر حرکتی نو و تازه.
کسی دنبال چنین حرف هایی نمیگردد! قبول. ولی اگر هم مخاطب خاص را میخواهیم باید به شدت به فضای اثر نزدیک شویم. اثری فوق جدی که نباید حتی لحظه ... دیدن ادامه ›› ای کلامِ خارج از چارچوب وارد آن شود. اجرایی که اگر کمدی هم درگیر آن شود باید خنده های دردناک داشته باشد نه هنجارها و ناهنجارهای نوین کلامی.
داستان جلو میرود. از شوک اول خارج میشویم. روایت بهتر میشود. جدی تر میشود. دردناک تر میشود. ما گرفتار چیزی میشویم که خود همه چیز است. ما در هزارتوی اتاق های زندگی هم تنها نیستیم. ما همیشه در همه جا حتی در قدرت، بستری از ضعف هایی هستیم که خود ناآگاه آن ها را به شماره انداخته اند. آن ها هستند. همیشه منتظر برای سربراوردن و برای بلعیدن ما. نه از بیرون بلکه از درونِ سایه های زندگی ای که حتی دیوارهای تو در توی خانه هم از بینشان نمیبرد.
روایت قدرت میگیرد. مخاطب میفهمید اثر لایه های مخفی ای دارد که اگر به نظاره ننشیند چیزی از آن سر در نمیاورد. به نظاره نشستن همان دیدن نیست. دیدن دردی دوا نمیکند باید نشت و فکر کرد. من هم همانم که در زندگی خود را در اتاق هایی پنهام کرده ام که روزی همان دیوارها به کشتنم میدهند.
سایه ها خودمان را هم میکشند.
و در پایان به اول برمیگردم، ما زندگی نمیکنیم ما زیستن خود را به نظاره نشسته ایم.


پیمان شیرپور
منتقد و کارشناس فرهنگی
سپاس از نقد و نکته سنجیتان و سپاس که برایمان نوشتید 🙏🎭
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
ظفر سهرابی نیا
سپاس از نقد و نکته سنجیتان و سپاس که برایمان نوشتید 🙏🎭
تشکر از توجه شما.
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ریتم پنهان و آشکار
روند اپیزودی و تکه های این تئاتر به خوبی به یک کلیت اشاره میکنند. جزییات به خوبی رعایت شده اند. ریتمی درونی در تمام اجرا از راه رفتن راوی در ابتدا تا انتها به خوبی در نظر گرفته شده. حتی وقتی در اپیزود نهایی یعنی خوابیدن؛ این ریتم کاملا شکسته میشود همین شکستن خود معنا پیدا میکند.
با روایتی روبرو هستیم که در معنا حرف خیلی های جامعه امروز است. اعتراضی به خود. اعتراضی به نبود عمل در حرف های جامعه ای که خود را پایبند اخلاقی میداند که حتی در کوچک ترین اجزای زندگی خود هم رعایت نمیکند.
گزندهایی که به خوبی در صحنه ها نقاشی شده اند و حتی وقتی متوجه میشویم نویسنده هیچ گاه سعی نمیکند اعتراض را علنی تر کند و خط قرمزی را رد کند هم دوست داریم به تماشا ادامه دهیم و همه چیز را در ذهن خودمان تکمیل کنیم.

پیمان شیرپور
منتقد فرهنگی هنری


پیمان شیرپور (shirpoor)
درباره کنسرت-نمایش کافه عاشقی i
سرآغاز
وقتی صحبت از تئاتر می‌شود نکته‌ی اولی که باید به آن توجه کرد روح و اعتبار تئاتر است که در این اجرا جریان دارد. روحی به وسعت تلاش و پشتکار و عشق در تک تک بازیگران دیده می‌شود.

و اما اجرا؛ از پرداخت تا محتوا
از ایرادات اصلی این اجرا نبود روند منسجم و مناسب در نویسندگی اثر است. در این دنیایی که تعلیق و استعاره در آثار هنری موج میزند و مخاطب انتظار پیچیدگی محتوایی دارد چنین اثری که فقط به مفهوم عشق آن هم بی‌هیچ پیچیدگی ای بپردازد جایگاهی ندارد. این اثر قصد دارد با مفهوم کلی و نامفهومی از عشق به مخاطب تلنگر بزند. اما کدام تلنگر؟ وقتی ما نه کیفیت عشق را میبینیم نه ارتباط عاطفی و روایی داستان را درک میکنیم مجبوریم درگیر روند موسیقایی اثر بشویم که درعین زیبایی فقط چراغ‌هایی هستند که مسیر داستان را روشن میکنند تا مخاطب از بی‌محتوایی خسته نشود.

یک کلام؛ در این اجرا اصلا ما روندی نداریم. همه اتفاقات با مهندسی معکوس در دقایق داستان نشسته‌اند تا مخاطب موسیقی بشنود. موسیقی ای که گاهی ... دیدن ادامه ›› چنان خسته‌کننده می‌شود که مخاطب با این احساس که به کنسرت آمده خودش را دلداری میدهد.

گاهی نوشته چنان از دست اجرا در میرود که شخصیت منشی صحنه (در داخل روایت) بی‌دلیل وارد شوخی‌های سطح پایین می‌شود، نقال به شدت درگیر بیان اشتباه می‌شود، بازیگران از کادرهای اشتباه رو به تماشاچیان مینشینند و همه و همه وقتی یک شخصیت داستان روایتی آواز گونه میخواند به فراموشی سپرده می‌شوند.
این اجرا یک روند کاملا گسسته است که به سختی به هم وصل شده و تا نیمه اول داستان بی‌جهت قصد کشاندن مخاطب به داستانی را دارد که گنگ و بی‌محتواست.

پیمان شیرپور منتقد و کارشناس فرهنگی
اگه شما منتقد هستید چرا فقط راجع به این کار نظر دادید 😏😏
۱۰ تیر ۱۴۰۲
سحر کریمی
اگه شما منتقد هستید چرا فقط راجع به این کار نظر دادید 😏😏
دوست عزیز تیوال مرجع نقد شده ما خبر نداریم؟ اگر به مطبوعات رجوع کنید خواهید دید. یاد بگیرید اول حرف ها رو بخونید و یاد بگیرید نه دنبال بهانه. من بی سواد و مخاطب بی حرف. شما یاد بگیرید تعقل کنید.
۳۱ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
موسیقی
سینما
شعر و ادبیات