من اصلا نمیدانم فرم چیست شخصیت چیست نور چیست کارگردانی چیست من نمیدانم اساطیر کیستند.
من فقط این همین را میدانم که حالم دگرگون شده است.
همه ما در پرده های مختلف زندگی می کنیم. آرامیم؛ بی قرار میشویم. همه میروند ما تنها میمانیم ما میترسیم و در پایان ما خودمان را هم تحمل نمیکنیم. ما میکُشیم ما غمگین میشویم ولی ما هراسان حضور داریم زندگی میکنیم و میمیریم.
پرده اول می آید ما مرعوب میشویم. نقاب میزنیم در زندگی ای که دوست دارد با ما بازی کند. در این پرده ما بالاییم او پایین. پرده دوم ما پایین می آییم او بالا می رود. ما میترسیم او میخندد.
ولی ...
ولی نه ما صاحبیم نه ما قرار. کسانی دیگر حضور دارند ترسانده اند همه را فراری داده اند. و ای کاش ما هم رفته بودیم. اینجا ترس همه را فرا میگیرد. بازیگران اینجا دو نفر نیستند همه ما هستیم. همه ما میترسیم. هم رفته اند همه آزاد شده اند ولی ما ماندیم و دفاع کردیم ما ماندیم و
... دیدن ادامه ››
پیروز میشویم.
پیروز؟
نه این را شک دارم. پیروزی اگر سهم ما نباشد ما نه زندگی کرده ایم نه شادی کرده ایم نه صاحب بوده ایم نه قدرت داشته ایم. اینجا پرده ی ترس می آید. اینجا امید هم رفته است. اینجا دیگر به جای رقص های بدن رقص های کلمات پیروزند. حرف از امید پیروز است تا رقص یک امید.
حالا ما رها شدیم ما میخواستیم رها شویم که گرفتار تر شدیم. گرفتار یعنی دچار استیصالی بیهوده. دیگر فهمیده ایم ما هم رفتنی هستیم. نکند آن ها که رفته اند هم نرفته اند! نکند آن ها هم در بند این زندان بانهای غریبه آشنا شده اند! آشنای مرگی انکار نشدنی. ما همه رفتنی هستیم چه به بیرون از قفس چه به درون قفسی دیگر.
پیمان شیرپور
منتفد و فعال فرهنگی