بکمان را کی یادش است؟؟؟
همسرش که او را انکار میکرد!!!
درب هایی که به روی او بسته بودند و هرگاه باز میشدند زندگی او را بدتر میکردند!!!
رودخانه ی البه هم او را نمیپذیرفت!!!!
مرگ به دنبالش!!!
و چندهزار قدمی که راه رفته بود تا رسیده بود به جایی که زمانی میشناختنش و حالا همه میخواستند او را فراموش کنند!!!
این چه بازگشت افتخارآمیزی بود؟؟؟!!!
از: خود