نمایش سفت منو بغل کرده و درگیرش شدم (درگیر دغدغهی همهی شخصیتهاش)
دارم فکر میکنم وقتی آدم تصمیم میگیره مهاجرت کنه و زندگیشو جای دیگهای
... دیدن ادامه ››
بنا کنه ، مثل اینه که یه خونهی کلنگی داره ، اونو میکوبه تا ساختمانی نوساز داشته باشه …. وااای به روزی که بره و با هجمهای از اتفافات و دلتنگیها برگرده و از مهاجرت انصراف بده … حسِ غریبیست … انگار حالا نه اون خونهی کلنگی و کهنه رو داره و نه خانهای نوساز و تازه …
اینجاست که گویی روی تلی از آوار نشسته و حسهای متناقضِ عجیبی رو تجربه میکنه
چقدر نمایش خوب و پرمغز بود
بازیها عالی و عالیتر
کارگردانی خوب
طراحی صحنه و نور خوب (دیدن تخته سیاه و گچ در دکور منو به باغهای کودکی پرتاب کرد و در دلم فریاد میزدم که دلم مقادیری قدیم میخواهد)
متن را هم خیلی دوست داشتم … روان و جذاب بدون اگزجره و عاری از شعار
اونقدر به صحنه وصل بودم که گویی دارم اون کلاس و اون حسها رو زندگی میکنم
در نهایت ، همینطور که در ذهنم همتونو بغل کردم ، ۵ ستارهی تیوال تقدیمتان
خدا قوت که خوش درخشانید 🌱