در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد آل داود درباره نمایش فردا: دیشب فرصت این رو داشتم که به تماشای اجرای فردا بنشینم و مواجه خود با ا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:54:27
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش فردا i
دیشب فرصت این رو داشتم که به تماشای اجرای فردا بنشینم و مواجه خود با این اجرا را اینجا مستند می‌کنم. اول از همه باید بگم که در مواجه‌ام با این ... دیدن ادامه ›› اجرا بیشترین چیزی که به یادش افتادم و شباهت‌ها را بررسی کردم شاهکار درخشش ابدی یک ذهن پاک بود چرا که به نوعی زمینه مرکزی هردو کار نگاه به پاک کردن حافظه به عنوان نوعی فرار است. در درخشش ابدی یک ذهن پاک (بدون لکه، Spotless) جوئل و کلمنتاین فرآیندی را طی می‌کنند که طی آن حافظه آن‌ها پاک می‌شود تا بتوانند درد جدایی خود را رفع کنند. در فردا نیز این دو شاید برادر از مواد شیمیایی برای پاک کردن تراماهای خود استفاده می‌کنند. تراماهایی که احتمالا از خشونتی که احتمالا به مادرشان روا داشته‌اند حاصل شده است. در هردو اثر، در نهایت این تلاش‌ها بی حاصل است و همانطور که خاطرات جوئل از کلمنتاین برمی‌گردد، شخصیت‌های فردا نیز درگیر یک پروسه سیکلی می‌شوند که در آن فراموشی‌شان صرفا یک امر موقتی است و بیانی که شاید مدنظر هردو اثر است این است که خاطرات چه به صورت ضمنی یادآوری شوند و چه نشوند، همواره هویت و آینده شخص را شکل خواهند داد. بیانی که فردا علاقه‌مند است داشته باشد این است که احساسات عمیق، روابط خانوادگی و .. قابل پاکسازی نیستند، احساس گناه قابل پاکسازی نیست و هر میزان تلاش برای پاک سازی این احساسات به بازگشت آن‌ها منجر خواهد شد. یکی از تم‌هایی که در این نمایش و درخشش ابدی یک ذهن پاک مشترک است، سوالی در مورد جبر و اختیار است که آیا اگر ما حافظه را پاک کنیم، احساسات منفی را پاک کنیم و شروعی دوباره (به خیال خودمان) داشته باشیم روند‌های گذشته و احساسات گذشته برای ما تکرار نخواهند شد؟ این چرخه تکراری چیزی بود که با دیدن چوب خط‌ها روی در می‌شد به آن اندیشید که این روند تکراری را چند بار این دو کاراکتر طی کرده‌اند؟ چند بار تصور کرده‌اند حافظه را پاک کرده‌اند و دوباره به مسیر قبلی برگشته‌اند. چیزی که از هر دو اثر می‌توان فهمید این است که در جهان‌بینی دو سازنده اثر، پاک کردن حافظه صرفا مواجه ما را با عواقب اتفاقات گذشته به تعویق می‌اندازد و نمی‌تواند موجب پاک شدن "لکه‌ها" شود. زمینه مرکزی هر دو اثر در نهایت تقابل حافظه، هویت و جبر و اختیار است، حافظه در نهایت یک شمشیر دو لبه است، به این معنی که هم موجب درد و هم موجب رشد و خودشناسی است. نکته مهم این است که تلاش شخصیت‌ها در فردا برای پاک کردن حافظه خود در نهایت آن‌ها را به این سوال اصلی که که هستند و چه چیزی برایشان ارزشمند است برمی‌گرداند.
در پایان مردی سیاه‌پوش پا به صحنه می‌گذارد و از دو مرد ناتوان عکس برداری می‌کند، شاید برای استفاده آیندگان، شاید برای ضبط در تاریخ و شاید هم برای نمایش اینکه در نهایت این دنیا بی‌معنی است و تلاش این دو شخصیت برای یافتن معنی در نهایت تلاش شکست خورده دیگری محسوب می‌شود (مانند صحنه‌ی پایان جیب‌هایی پر از نان) که ثبت و ضبط شده است. همانطور که شخصیت ایمان صیاد برهانی متوجه حضور مخاطبان می‌گردد و دلیل نگاه کردن آن‌ها را می‌پرسد. مرد سیاه‌پوش که با دوربین خود وارد می‌شود شاید بیانگر چند چیز است: اول اینکه در جوامع مدرن شاید ما گاها شکست‌ها و درد‌های دیگران را مستند می‌کنیم تا بعدا بدون دانستن زمینه دقیق آن‌ها قضاوتشان کنیم و شاید نیز مرد سیاه پوش و ماسک جنگی‌اش قرار است به ما این دیدگاه را نشان دهد که در بررسی بالینی این دست اتفاقات، تجربه انسانی صرفا به عنوان یک داده آزمایشگاهی دیده می‌شود که جهت استفاده آیندگان بررسی و مستند می‌گردد و این روند سیکلی تا ابد ادامه خواهد داشت.
روی بروشور کار نوشته شده است "فردای خود را به یاد بیار".
این جمله در نگاه اول یک پارادوکس آشکار است. چگونه می‌توان چیزی را به یاد آورد که هنوز رخ نداده است؟ این جمله من را به یاد یکی از زمینه‌های مهم کار می‌اندازد و آن هم این است که رابطه شخصیت‌ها با زمان و حافظه‌شان منقطع شده است و همانقدر که نمی‌توانند دیروز خود را به یاد بیاورند، فردا نیز برایشان نامشخص است و این در حالی است که احتمالا فردایشان نیز مانند دیروزشان از قبل مقدر شده است و آن‌ها در یک سیکل هستند. گویی برایشان مقدر شده باشد که تجربیات به خصوصی را دوباره زندگی کنند و این به نوعی برایمان توضیح می‌دهد که کاراکترها در یک زندان گیر افتاده اند که هر چه کنند از چرخه آن خارج نخواهند شد و به همین دلیل فردایشان به جای اینکه "ساخته" شود باید "به یاد آورده" شود.
در مورد جزئیات اجرایی کار، اولین نکته که در بدو نشستن روی صندلی شوک برانگیز بود اعطا اجازه عکس برداری به مخاطبان است که حداقل در شبی که من تماشا کردم در مقابل من رخ نداد اما به نظرم کلا مسئله‌ای نیست که حرفه‌ای تلقی شود و البته حدس می‌زنم شاید هم کارکردی روایی داشته است در راستای پاراگرافی که در مورد مرد سیاه پوش و دوربینش نوشته‌ام. در هر صورت حرکت خوبی نبود جانم.
در مورد فضای بسته‌ای که حول شخصیت‌ها شکل گرفته بود به نظرم حس گیر افتادن آن‌ها کاملا به مخاطب داده می‌شد و کاملا اجازه می‌داد مخاطب درگیر گرفتاری آن‌ها گردد. هر چند به اصطلاح بلک باکس کامل نبودن کاخ هنر، بخشی از این حس را همواره در نمایش‌ها برای من خراب کرده است و زحمات سازندگان اثر برای نورپردازی و فضاسازی را تا حدودی خراب می‌کند.
ریتم اجرا از موضوعاتی بود که واقعا دوست داشتم و اصلا حس نکردم که زمان اجرا چگونه گذشت که اگر بخواهم آن را با هار که دو روز پیش در همین سالن دیدم مقایسه کنم برایم واضح است که با چه ریتم بهتر و تنظیم تری مواجه بودم.
در مورد بازی بازیگران، در شاید نیمه اول به نظرم ایمان صیاد برهانی قوی‌تر از سعید زارعی ظاهر شد اما در نهایت هردو در اوج به پایان رساندند و در پایان از بازی‌ها راضی بودم.
امتیاز من به این کار 4 از 5 ستاره است.