۲۶ شهریور بلیط گرفتم واسه ۸ مهر. یهو اونا اینا رو زدن، افتاد عقب. بعد اینا اونا رو زدن، باز افتاد عقب. تقریبا مطمئن بودن امروزم یه آتشفشانی،
... دیدن ادامه ››
شهاب سنگی، بمب اتمی، چیزی میشه و باز نمیشه! ظهر اس ام اس دادن که نمایش یه ربع زودتر شروع میشه! اما انگاری آخرش شد! و چه شدنی…
خب به دلم چسبید
اینکه داریوش علیزاده یه خط فکری رو دنبال میکنه خیلی عالیه و خیلی هم جذاب ارائه ش میکنه. هم در سبکی و هم نارنگی
تشابه حضور بازیگرا هنگام ورود تماشاگر در دو نمایش و اینکه در هر دو نمایش بازیگر زن در صحنه حضور نداشت برام یه جور حس احترام رو داشت. دست مریزاد
از بازی ها لذت بردم، خیلی…
نحوه روایت و شگرد شروع هر قصه بزام جالب بود
طراحی لباس درگیرم نکرد. تناسبی با نمایش به چشمم نیومد و چیزی برام تداعی نمیکرد.
فضای کار انرژیی که باید رو بهم منتقل نمیکرد و احساساتی که باید رو باشدت مطلوب تحریک نمیکرد. خیلی دنبالش گشتم که علت چیه. بازی ها نبود، دیالوگها نبود، نبود دکور و اکسسوار نبود، کار کمی از ریتم خارج میشد اما این هم نبود. در نهایت به نظرم رسید از نوره. هم یکسان بودن نور و مخصوصا جنس نور مانع ایجاد فضا میشد. صحنه رو تخیل کردم با یه فیلتر اَمبر که چقدر میتونست فضا رو دگرگون کنه. هم گرم تر وهمملایم تر. الان نور زیاد از حد تیز و روشن بود.
فکر میکنم این موضوع هم روی بازی بازیگرا و هم روی منِ تماشاچی تاثیر گذاشت.
در مجموع بسیار نمایش رو دوست داشتم و لذت بردم.
ضمنا این یکی از طولانی ترین تشویق هایی بود که در مدتها دیدم. صد البته که لیاقتش رو داشتید. براوو