روایت بینظیر از یک کشور ! یه کشور که هوای بیرونش خرابه و نمیشه ازش خارج شد و هوای داخلش خراب تر و … یه کشور که یه بخش مهم از جمعیتش رو افغان هایی تشکیل دادن که ناخواسته اونجا بودن و خودشونم نمیخواستند باشند ولی چارهای ندارند... یه کشور که یه بخش مهم از جمعیتش بزگسالش رو آدمای بی سواد و متوهم و بی عقل تشکیل دادن که دکترش شغل دومش دکتری هست تو این کشور یه دسته آدم دیگه پر از عقده و اسلحه به دستن و دستهی دیگه عاشق تجمل گرایی و پز دادن... وسط این کشور یه گربه داره به خودش میپیچه و میلوله... آخرم این کشور رو چندتا بچه از این اوضاع نجات میدن نسل جوان نجات دهنده اند.