"" که زندگی دو سه نخ کام است، و عمر سرفه ی کوتاهی ست ""
.
نمیدونم دیشب ذهن من زیادی خسته بود، یا ریتم نمایش زیادی تند بود..!
اکثر تایم نمایش حس میکردم انقدر دارن تند تند دیالوگ میگن که نفس خودشون هم به شماره افتاده..!
خیلی جاها جا میموندم..، دوس داشتم یه فرصتی..، وقفه ای..، ثانیه ای باشه برای فکر کردن به ثانیه ای که گذشت..، فکر کردن به چیزی که دریافت کردم..، اما صحنه مدام فکر و دیالوگ و حس های متناقض پرت میکرد سمتم و من چیزی که دریافت کرده بودم رو هربار فراموش میکردم..!
البته میگم شایدم مغز من خسته بود..!
به هرحال مرسی که با رقص دست ها و بیان قشنگ تون، با هیچی برامون هزاران تصویر ترسیم کردید..، مرسی که در اوج سادگی حرفه ای بودید.