برای منجی:
"یار"
چه دلها برده ای از ما / ولی خود دل نمی بندی
نگاهی می کنی اما / لبت را نیست لبخندی
به بالایت اسیرم من / گره در زلف آویزم
من از آن قامت رعنا / به ترفندی گلاویزم
مگر زینجا گذر کردی / که شاهد هوش خود را باخت
خیالِِ ذهن خود را بست / شتابان در پی ات می تاخت
گذر از باغ ما کردی / زمین هم مست پایت شد
درخت و آدم و چشمه / همه در بی نهایت شد
به
... دیدن ادامه ››
من یک قاصدک می گفت / تو هم شب پای چاه می ری
نشستم پای چاه شب ها / سراغ از ما نمی گیری
یکی در ایل ما می گفت / تو در یک جمعه می آیی
دل این جمعه ها خون شد / چرا پس تو نمی آیی؟
از: خود