در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | الهام خرمی درباره نمایش هست و نیست: «هست و نیست» روایت واژه‌های در گلو مانده‌ای است که آه می‌شود و بغض می‌
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:49:12
«هست و نیست» روایت واژه‌های در گلو مانده‌ای است که آه می‌شود و بغض می‌شود؛ ندیدن‌ و نشنیدن‌ِ نشانه‌های ویرانی یک عشق؛ مرور عاشقانه‌هایی‌ که لابه‌لای روزمرگی‌های زندگی از یاد رفته‌اند.
کوهن ترانه‌ی «به ژرفای هزاران بوسه» را می‌خواند.
مرد لبریز از ناگفته‌ها همچنان نمی‌گوید. در جدالی با خویشتن، گشودنِ کمندِ خاموشی را برمی‌گزیند تا زبانِ دل سخن گوید؛ اما باز عاشقانه‌ترین دل‌گویه‌‌اش به جای«دوستت دارم» می‌شود: «حالت چجوره». گذرِ نامی همانند نام معشوق، در تیتراژ پایانیِ فیلمی، قلب‌اش را به تپش وامی‌دارد و به‌یکباره از یادآوریِ تنهایی خویش، دنیا سرش خراب می‌شود.
صدای گیتار سانتااولایا می‌آید.
دلتنگی‌های زن، ورایِ قیل و قالِ کنایه‌ها و حسادت‌ها و بی‌حوصلگی‌‌های مرد، جا خوش می‌کند وسط صندلی شماره‌ی ۱۵. خاطره‌ی جامی در دست با زمزمه‌ی ترانه‌ی «عاشقم من» دلکش، همراه با بغضی به طعم شکلات پوست پرتقالی.
زن دلتنگ عاشفانه‌هایی‌ست از جنس نامه‌های شاملو به آیدا و دل‌باختگیِ هامفری بوگارت و اینگرید برگمن در کازابلانکا. دلتنگ خاطره‌ی چتر و باران ... دیدن ادامه ›› و غریقی شناور در چالِ گونه‌اش.
سرخوش می‌خواند «مرا ببوس…»
تار و پود عشق از در هم تنیدگیِ اشتیاق و توجه بافته می‌شود؛ جای خالیِ هر یک، رابطه را بدقواره می‌کند.
شاید باید کمتر رنجید و بیشتر دوست داشت. شاید دل سپردن به هر چه هست و نیست، نفس کشیدنِ لحظه‌ها، سراپا خوش‌دل شدن، آسان‌ گذشتن و گذاردن، بوییدن کاهگلِ باران‌خورده، روزمرگی را از عشق بزداید.
شاید بتوان گفت خوش‌بختی، اندریافتی‌ست پاگرفته از زیستِ مهربانی در دهلیزهای وجود آدمی، چراکه تنها نگاهِ عاشقانه به هست و نیست، بنیانِ جهان را استوار نگه می‌دارد. جز این، به ناچار جام‌هایمان را باید در تنهایی بنوشیم.

چشم‌هایت را ببند و یک نفس عمیق بکش.
آتش عشق می‌داند از کدام دریچه زبانه بکشد.

نمایش «هست و نیست» ارزش دیدن و شنیدن و اندیشیدن دارد.
بسیار ممنونم؛
واقعا چه توصیف عمیق و پر احساسی!
از اینکه این‌چنین به لایه‌های درونی نمایش «هست و نیست» نگاه کردید و اینچنین دقیق و شاعرانه واژه‌ها را کنار هم قرار دادید شگفت‌زده و سپاسگزاریم، هم من و هم احمد فیاض که مطلب شما رو خواندند و تحسین کردند. بی‌شک این نمایش، برای کسانی که تجربه‌ی عشق و حسرت را درک کرده‌اند، مثل آیینه‌ای می‌مونه که در اون می‌تونند لحظه‌های از دست‌رفته و واژه‌های ناگفته رو ببینند و حس کنند.
خواندن نگاه شما به این نمایش، خودش بخشی از تجربه‌ی هنری ما در این کار می‌تونه باشه؛ شما با این کلمات زیبا، جان تازه‌ای به صحنه‌ها و لحظات نمایش بخشیدید.
سپاس بی‌کران
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید