چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
قبلتر هم جایی در تیوال و هم چند بار در جمعهای دوستانه به این موضوع اشاره داشتم که من تا به امروز به صورتی کاملا عامدانه، اجرایی از نمایشنامه "در انتظار گودو" ندیدم. به این علت که این نمایشنامه، بهترین نمایشنامهایه که در زندگیم خوندم و یه فضای ایدهآل از اون توی ذهنم ساختم که نمیخواستم با دیدن نمایشی از این متن، اون تصور ایدهآل و اتوپیایی به هم بخوره. از طرفی این نمایشنامه برای من بار مقدسگونهای داره. مثل حرمت یک اسم مقدس در برخی ادیان و آیینها که به زبون نمیاد یا قرآنی که بیوضو به آیاتش نمیشه دست زد.
بالاخره تصمیم گرفتم سنتشکنی کنم و این نمایش رو ببینم. بنابراین بخشی از حرفهام رو میشه پای حساب سختگیریهام نسبت به این نمایشنامه گذاشت.
اجرا رو متاسفانه در زمانی دیدم که عزالدین توفیق دیگه در جمع بازیگران نمایش نبود و از این بابت بسیار بسیار ناراحت بودم. چرا که شخصا نسبت به بازی این شخص ارادت ویژه دارم.
درباره نمایشنامه فاخر بکت نمینویسم، چرا که همه ما به خوبی با این متن آشنایی داریم. نمایش در انتظار گودو اصلا نتونست انتظار من رو از این متن فاخر برآورده کنه. همه چیز در این کار در سطح همون متن مونده بود و اجرا چندان چیزی برای عرضه نداشت. نمایش وفاداری نسبتا بالایی به متن نمایشنامه داشت و از این نظر مورد پسند من بود، چرا که حدس میزنم اقتباس نوآورانه از متن اصلی ممکن بود همه چیز رو خراب کنه. این وفاداری به متن یک حاشیه امنی بوده برای
... دیدن ادامه ››
کارگردان کار انگار که ایرادی هم به این مسئله وارد نیست.
بین بازیها تنها دو بازی خوب شاهد بودیم از بازیگر نقش دیدی و بازیگر کودک. سایر بازیگران انگار تحلیل متن رو به درستی انجام نداده بودن و فاصله زیادی از کاراکتر داشتن. دیالوگها در اغلب مواقع از طرف مقابل شنیده نمیشد و صرفا به صورتی بیروح و پینگپونگی رد و بدل میشد. همون، دیالوگهایی که باید حس ملال و بیهودگی رو در مخاطب ایجاد بکنه، رسالت خودشون رو به درستی انجام ندادن.
متن نمایش، متنیه در باب انتظاری ابزورد و ملالآور. من به عنوان مخاطب توقع دارم انتظار و ملال رو توی چهره و بدن کاراکتر گوگو ببینم نه صرفا ادای یک سری دیالوگ که انگار فقط روخوانی میشه. اون لحن، لحن گوگوی بکت نیست. در رابطه با لاکی هم همین وضع همینه. استیصال و درماندگی فرودستانه لاکی محدود شده بود به کمری خمیده. وضع پوتزو کمی باز بهتر بود. همونطور که گفتم بازیگران نقش دیدی و بچه اما همونی بودن که باید باشن.
کارگردانی اصلا خوب نبود. انگار با فضای بکت و متن فاصله چشمگیری داشت. فضای ابزوردیسم نمایشنامه صرفا به طراحی لباس محدود شده بود و در سطح مونده بود. مخاطب چندان اون فضا رو از اجرا درک نمیکرد اگه طراحی لباس رو کنار میگذاشتیم.
معنی گرههایی که روی درخت بود رو متوجه نشدم. در واقع به طور کلی درک نکردم دلیل این ایده برای درخت چی بوده. این گرهها آیا معنایی استعاری داره در نمایشی که از ریشه معناگریزه و به دور از هرگونه گره در محتوا و روایت؟ کاش طراحی این درخت به شکل سادهتری انجام میشد.
خلاصه این که این نمایش، اونی نبود که من دوست داشته باشم ببینم، اما شاید بخشی از این توقع به خاطر ارادتم به این نمایشنامه باشه، همونطور که در ابتدا عرض کردم. خیلی ممنونم از عوامل
پینوشت اول: جای عزالدین توفیق خیلی خالی بود و چقدر دوست داشتم سر صحنه ببینمش.
پینوشت دوم: من چقدر عاشق اون چند دقیقه مونولوگ لاکی توی نمایشنامه در انتظار گودو هستم: با فرض وجود هستی بدانگونه که در آثار همگانی علمای فن، در باب پروردگار فی فی فی نفسه، با یک من ریش سفید آمده فی فی فی نفسه، بیرون از کون و مکان، که از فراز بیاعتنایی مینوی اوج و مینوی روانپریشی، مینوی عاشقانه به ما عنایت دارد. با برخی استثنائات، به دلایل ناشناخته که زمان نشان خواهد داد، رنج الهی بر خود هموار میکند، به کمک کسانی که به دلایل ناشناخته، زمان نشان خواهد داد، در عذاب الهی غوطهور و در آتش شعلهور، چنانکه... (الی آخر)