کوتاه بودی
که هزار سوزن و سنجاق بر تنت فرو می رفت
وقتی که مجبور بودند محکم تر قنداقت کنند
کوتاه بودی
که دستت از آستین بیرون نمی زد
وقتی لباس های سال پیش برادرت را بر تنت می کردند
کوتاه بودی
که کسی برای هم بازی اش انتخابت نمی کرد
وقتی کنار رفیقانت ایستاده بودی
کوتاه
... دیدن ادامه ››
بودی
که هر چقدر در میز آخر انگشتت را بالا می گرفتی
معلم باز هم غیبتت را رد می کرد
کوتاه بودی
که هرچقدر دستت را بلند می کردی
نتوانستی غذا را از دست امدادگران بگیری
وقتی که زلزله آمده بود
کوتاه بودی
که نتوانستی گام هایت را بلندتر برداری
وقتی که آن روزها سگ ها در خیابان دنبالت می کردند
کوتاه بودی
که نتوانستی از دیوار زندان بالا بروی
وقتی که نگهبان ها از پشت به سمتت می دویدند
کوتاه بودی
که نتوانستی بایستی تا نفس بگیری
وقتی سرت را زیر آب می کردند
کوتاه بودی
که پایت به زمین نمی رسید
وقتی طناب دار بر گردنت تنگ تر می شد
مشکل از تو بود؛ تو کوتاه بودی
وگرنه این سرزمین عادلانه ترین جای جهان بود
#بابک_زمانی
کتاب اجسام
انتشارات فصل پنجم