تو اورژانس یه مریض همیشگی دارم، حیدرعلی
اون همیشه با شکایت از کاهش هوشیاری بر اثر اوردز با آمبولانس به بیمارستان منتقل میشه
همه مون دیگه میشناسیمش، هر بار سریع میرم بالای سرش و بهش با تایید پزشک آمپول نالوکسان تزریق میکنم تا بتونه دوباره نفس بکشه
تا چشم هاش رو دوباره باز کنه، یکم اکسیژن بگیره
و دوباره با رضایت شخصی ترخیص بشه تا دفعه ی بعد
شبیه یه چرخه ی بی پایان
یه بار بهش گفتم حیدرعلی، چرا این کار رو میکنی، یه بار قراره بیارنت و هیچ آمپولی دیگه قرار نیست برت گردونه
گفت میدونه، اما تنها چیز لذت
... دیدن ادامه ››
بخش و جذاب زندگی، همون چند ثانیه ی بعد مصرف مخدر هست براش
حیدر علی به لذت کشیدن مواد مخدر
و ما
همه ی ما
به لذت دیدن اجراهای شگفت انگیز
به امید استشمام اتمسفر سالن تو اون تاریکی مطلق قبل از اومدن نور، ادامه میدیم
اجرای فردا برای من باگ داستانی و حفره کم نداشت، اما سرمست بودم تو سالن
از شنیدن موسیقی
از هنرنمایی درخشان هر دو بازیگر
از متنی که مشخص بود روش کار شده
سرمست بودم ...
پ.ن: آخر اجرا میر سعید عزیز اومد رو صحنه دید در باز نمیشه و گیر کرده، گذاشت رفت
کاش یه توضیحی به مخاطب میدادین، من از بقیه که قبلا اجرا رو دیده بودن فهمیدم قرار بوده چیکار کنه ؛)