معلم زبانم،خانم شهری، همیشه فقط و فقط یک درخواست از من دارد:
محمد، دروغ بگو، نیازی نیست تو آزمون آیلتس در جواب سوالات دقیقا همون چیزی که اعتقاد داری رو بگی، نیازی نیست همه چی رو پیچیده کنی و بعد نتونی جمعش کنی، صرفا یه دروغ سر راست بگو
بعد، من شروع کردم به دروغ گفتن
مثلا اگر در مورد صلح جهانی یا هیتلر از من سوال میشد من تمام قد از هیتلر
... دیدن ادامه ››
دفاع میکردم
چون لغات و گرامر و idiom و pharasal verb بیشتری در مورد جنگ بلد بودم
اگر در مورد هنر یا ثروت سوال میشد
تئاتر را بیرحمانه زیر پا لگد میکردم و با ضرب المثل هایی که در مورد پول بلدم شو آف میکردم
نمایش انگلیسی برای من برشی از ۱۲ ماه اخیر زندگیم بود، است و خواهد بود
از رفتن ها، نبودن ها
دلتنگی ها
شنیدن مام به جای مامان ها
آن وقتی که شخصیت ها تاکید داشتند معلم به فارسی سخن بگوید را تماما و عمیقا درک میکردم
چون در زبان های دیگر، ما دیگر (ما) نیستیم
به همین راحتی
به همین دردناکی
پ.ن: خوشحالم تونستم این اجرا رو ببینم
تعویض پرده ها بنظرم ضعیف ترین بخش کار بود. رفتن و برگشتن چندین باره ی نور از یه جایی لذت رو ازم میگرفت و باعث قطع ارتباطم با جهان نمایش میشد،
میتونستن خیلی خلاقانه تر انجامش بدن، اما گروه اجرایی ساده ترین گزینه رو انتخاب کرده بود
دکور صرفا قابل قبول بود و اوج درخشش کار، بازی ۵ بازیگر عزیز( به مانند فامیلی یکیشان!) و کارگردانی شون بود
به امیدِ اومدن پِرمینِنِت کارت هممون :)