در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | هلیا حسینی درباره نمایش الف غین میم یا همه چشم‌ها برای او: *در لحظه لحظه ی زندگی ات مفتون چشم هایی بودی که برای تو نبود اما این ر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:26:35
*در لحظه لحظه ی زندگی ات مفتون چشم هایی بودی که برای تو نبود اما این روزها هرشب تمام چشم ها برای توست*

الف غین میم
اسمی که از همون اول مرموز ... دیدن ادامه ›› بود، مثل یه دعوت به دنیایی تاریک و ناشناخته. وقتی نمایش شروع شد، اولین چیزی که چشم‌ها رو به خودش می‌کشید، لباس‌ها بود. پارچه‌هایی که با فنس‌های فلزی ترکیب شده بودن، انگار یه قفس نامرئی رو نشون می‌دادن؛ قفسی که هم برای مردم اون دوره ساخته شده بود و هم شاید برای خودشون. اما آقا محمد خان، با اون لباس سفید ساده، از همه جدا بود؛ نه زندانی، نه قربانی. خودش سازنده‌ی این قفس‌ها بود، یه فرمانده‌ی بی‌رحم که فقط به قدرت فکر می‌کرد.

اما فراتر از قدرت، جنایت‌های او از جای عمیق‌تری شروع شده بود؛ عشقی نافرجام و عقیم شدن به دست عمه‌ای که مثل مادر برایش بود. عمه‌ای که به جای مهر، به او داغی همیشگی بخشید. این عشق بی‌ثمر برای خورشید، که نمادی از آرزوهای دست‌نیافتنی او بود، شعله‌ی خشمی شد که در نهایت به جنایت‌های خونین او دامن زد.

بازیگر نقش آقا محمد خان به‌قدری حضور قوی‌ای داشت که هر صحنه با نگاه و حرکت‌های او تسخیر می‌شد. تمام اجرا پر از انرژی و حرکت بود؛ انگار نمایش هیچ‌وقت نمی‌خواست متوقف بشه، مثل تپش‌های تند قلبی که می‌دونه لحظه‌ی آخر نزدیکه.

دیالوگ‌ها با خشونت، سرعت و تلخی بیان می‌شدن. هر کلمه مثل ضربه‌ای بود که تو رو مجبور می‌کرد بیشتر به عظمت و تنهایی شخصیت فکر کنی. پایان نمایش، جایی بود که انگار یه سکوت درونی از میان همه‌ی شلوغی‌ها شنیده می‌شد؛ آقا محمد خان در اوج قدرت بود، اما تهی. قدرتش همه چیز رو نابود کرده بود، حتی خودش رو.

اسم الف غین میم انگار یه رمز بود؛ شاید نشونه‌ای از عظمت، شاید هم اشاره‌ای به تاریکی. مردی که چشم دشمن‌هاش رو می‌گرفت، اما خودش هیچ‌وقت چیزی جز سایه‌های قدرت ندید. نمایش با طراحی لباس و صحنه‌هایی که پر از نماد بود، سعی کرد این دوگانگی رو به مخاطب نشون بده. هرچند گاهی پیچیدگی نمادها کار رو برای درک راحت‌تر سخت می‌کرد، اما همین رازآلود بودن، قدرت اصلی اثر بود.

این اجرا یه روایت متفاوت از یه شخصیت تاریخی بود. نه فقط درباره‌ی خشونت و قدرت، بلکه درباره‌ی شکنندگی پشت این عظمت؛ مردی که به ظاهر همه چیز داشت، اما زخم‌های عمیق گذشته، عشقی نافرجام، و تلخی تنهایی در نهایت چیزی جز پوچی برایش باقی نگذاشت