هم ز تفت عشق جانش سوخته
هم ز تاب جان زفانش سوخته
روزیِ آخرین روز اقامتم در تهران و پیش از راهی شدن به شیراز،سعادت تماشای سعدی و عاشقی هایش به روایت عمار تفتی عزیز و دوست داشتنی بود.
آنچه در مدت زمان این اجرا تجربه خواهید کرد بی زمانی است و به سودای عشق مشغول و از غوغای جهان فارغ خواهید شد.
جدای از محتوا و اجرای اثر،ملموس ترین اتفاق،شریک شدن در ذوق تک تک اعضای گروه بود،با همه قلب لذتی را که عشق در رگ هایشان جاری می کرد را می شد به خوبی دید و احساس کرد. هیچ چیزی گویی نمایشی نبود،بی ریایی و زلال بودن،بی پروایی،شادی،هم دلی،اشتیاق،آزادی و بی تکلّفی همان ویژگی های حقیقی عشق بود که بر صحنه می درخشید.
بر خلاف بسیاری از اجراهایی که این روزها _در سراسر جهان_ ویژگی مشترکشان مرعوب کردن و شگفت زده کردن مخاطبان است و برای نیل
... دیدن ادامه ››
بدین مقصود از تکنولوژی تا چهره های مشهور و تعدد نفرات بهره میگیرند ،این اجرا دستهایش را بر شانه های عشق گزارده بود و با سادگی تمام و بدون هیچ ادعایی که رنگ شعار به خود بگیرد با مخاطبش حرف میزند آن هم شاعرانه.
ما آدم ها سراسر گره در گره ایم و مناسبات جهان امروز نیز این کلاف را سردرگم تر کرده است،عمار تفتی که صورتش نیز از سیرت دردنوشش خبر میداد،دستانش را در دستان عالیجناب عشق،سعدی گذاشته بود و داستانش را به زبان عشق و شعر و حکمت، سرخوشانه روایت میکرد،دردنوشان حکایت آشتی انسان است با خودش و جهان.
اگر حال جهانتان چو غنچه فروبسته است،دریغ نکنید و عاشقانه با دردنوشان هم نفس شوید که گره گشاست چرا که فرمودند:
بی عشق نگشاید گره.
امید که این تلاش شریف و ستودنی که حلقه مفقوده این روزهای زندگیست مهمان همه شهرهای ایران عزیزمان گردد و عشق و خرد در جای جای این سرزمین جاری شود.
آقای عمار تفتی
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُود .