خود نمایشنامه چنگی به دل نمی زد و بر اساس یک موضوع بارها کار شده نوشته شده است. در واقع جای تعجب دارد چرا یک گروه بسیار جوان دهه هشتادی داستان و فضایی نخ نما را دستمایه اصلی تلاش خود کرده اند. گرچه ظاهرا این روایت های فیلمفارسی وار مثل اقبال مجدد به فیلم های وسترن در هالیوود بعد از سال 2000 در جامعه ما هم اخیرا طرفدارانی پیدا کرده است. از موضوع خطی و سرراست و فاقد پیچش چندان نمایشنامه که بگذریم دیالوگ نویسی ها بسیار حرفه ای و هوشمندانه صورت گرفته و دیالوگ های پینگ پونگی چاله میدانی برای من گوش نواز و لذتبخش بود. قسمت های آواز و رقص هم خیلی خوب درآمده و جزو نقاط قوت کار است. در خصوص بازی کاراکترها بازی شخصیت دله (اسم کوچکش را یادم رفت) با بازی دانیال بهلولی از همه گیراتر و درخشان تر به نظر می رسید و تمام حس و کاراکتر خاص این شخصیت را منتقل می کرد. شاید تنها اشکال سن و سال جوان بازیگر بود که تضاد آن با کاراکتر کلاه بردار کهنه کار کمی توی ذوق می زد که بازیگر با گذاشتن ریش کمی آن را جبران کرده بود. گرچه همچنان کج سلیقگی در پوشش لباس که هیچ تلاشی برای تطبیق با شخصیت نمایش نشده بود باز اندکی توی ذوق می زد. مانند طراحی لباس در مورد دکور ساده هم حرف چندانی برای گفتن وجود ندارد. فقط نفهمیدم چرا عمدا یا سهوا دیوار آبدارخانه انقدر کوتاه طراحی شده بود که پسر آبدارچی هر بار نگران خوردن سرش به سقف باشد.