خودم را نمی آلایم به این رخوت گناه اسلوب ، دهان نمیبندم در کام افلیج گونه ی خوش سای خویش، فرو مانده نمیمانم ،خانه را وا میدهم در حالی که حالم نگذاشته حالم بد شود از بس که در تار و پود کاری که مساوات به مساوات در سلول هایم پخش کرد، نقش و رنگ و طرح و دست و پا شده ،شده ام. کار آنقدر قوی نبود که بگویم حس حال پس از مثنوی و تارکفسکی دارم با این حال کارش کار بود آنچنان که دلت میخواهد بند بندش را بگسترانی بر روی زمین دلت ببینی از آن میتوان نقبی راهی چیزی به موازاتش در درون مساوات پیدا کنی ؟! خانه وا ده دادی، پسش بی پدریست هیچ میدانی؟! دست بر دهانم میگیرم کمتر بگویم؛ انگشتانم صفحه کلید گوشی ام را رها نمیکنند . دندان میچسبانم به لب در حالی که در سایش آنها روی هم نیروبی در طغبان و فوران است راهی نیست باید دست به خود خوری بزنم باید چیز دیگری شوم مثلا بع بع بع من بزم علف میخواهم ولی منکه بز نیستم معده ام درد گرفته از بس که خون مغزم را خورد برای هضم هرزه های باغ دلم ؛ کار من نیست این ورطه را در نوردیدن ،شاید تپه ای دیگری بایدم جستن ز جو . نکند بهتر باشدم اگر گرگ باشم .گوشت دوست دارم، هنگام تپیدن خون گرم و رنگینش در رگهای کثیف تمایلاتم. گوشت، دوست دارم پنچه هایم را در گرمی اش فرو ببرم گوشت باشد کوفت باشد من هم که حیوانم هر چه فکر میکنم یک بز خوب یک بز مرده است و من میخواهم زندگی کنم ولذت ببرم به هر قیمت که شده به هر حرامزاده بودنی که شده به انکار واژه ی انکار در فریب زار کشته ی خود،من گرگم درنده ام خون دوست دارم اما کمی صبر کن ببینمممم گرگ که حرامی نمی شود! گرگان ببخشندم اگر تند رفتم کمی، هر چه که سعی بود کردم تا چیز دیگری شوم اما من، منم، انساااان، دست برنده در هر چیز برای امرار معاش برای یک لحظه یک بند یک سانت بهتر از دیگری بودن منم انسان گرچه میدانم افسانه بنی آدم را دیر فهمیدم و بدترم از بنی حیوان...