بیپدر: روانگردانی برای بقا، ضد بقا.
افتخار دیدن بیپدر از محمد مساوات را داشتم و آنچه بر صحنه دیدم، چیزی فراتر از یک نمایش بود. بیپدر کابوسنامه
... دیدن ادامه ››
بود. کابوسنامهای که در نگاه نخست، لایهلایه و پر از پیچیدگی به نظر میرسد، اما در حقیقت تلهای است که هر یک از ما، خواسته یا ناخواسته، در آن گرفتار شدهایم یا خواهیم شد. برای من، که این تله را یکبار در زندگیام لمس کرده بودم، نمایش درخشش بیشتری داشت. سوار شدن تجربهی شخصی بر این متن سهمگین، خود نشانهی نبوغ نمایشنامهنویس است، نقطهای که گویی در اعماق ناخودآگاه جمعی رخنه کرده است. بیپدر داستان یک پیوند نامیمون برای بقاست، بقایی که در حقیقت چیزی جز سقوطی ناگزیر نیست. روانگردانی که نه به آگاهی میانجامد، نه به آزادی، بلکه تنها به تلاشی بیهوده برای یافتن هویت از دست رفته خودمان.
بیپدر از قصهی شنگول و منگول و حبه انگور آغاز میشود اما در چرخهای سرگیجهآور، به گردابی هولناک میرسد. مساوات در این نمایش، جهان شکنندهی هویت را میشکافد، جایی که خود بودن، امری مسلم و ثابت نیست، بلکه چیزی است که به آسانی فرو میپاشد، تحت فشار، تحت ترس، یا در خانهای که دیوارهایش در حال فروریختن است.
در بیپدر، بزها خوب میدانند که چگونه به گرگ تبدیل شوند، سرکوبشدگان یاد میگیرند که سرکوب کنند. میزها جابهجا میشوند، اما آنچه از دست میرود، هویت اولیهای است که شاید تا ابد بازیافتنی نباشد. آنها در ابتدا برای همزیستی به یکدیگر نزدیک میشوند، اما این نزدیکی نه تنها آنها را شبیه به یکدیگر نمیکند، بلکه آغازگر فسادی است که تا مغز استخوانشان نفوذ میکند. بزها از گرگ میخواهند که غرایزش را فراموش کند، اما خود آرامآرام به درندگان تبدیل میشوند.
در بیپدر، تغییر، مسیری یکطرفه نیست. ابتدا، گرگها تهدیدند، سپس، بزها دندان نشان میدهند، در این میان، مرز میان قربانی و شکارچی، میان غریزه و اخلاق، میان انسان و هیولا، محو میشود. هویتها درون خود پیچ میخورند تا جایی که دیگر نه بز بودن معنا دارد، نه گرگ بودن، آنچه باقی میماند، لاشهای فاسد است که برای ادامهی حیات، چیزی جز خود را برای بلعیدن ندارد.
در این جهان در حال اضمحلال شخصیتها هویتشان را گم میکنند، در یکدیگر حل میشوند و چیزی ناواضح و دوگانه میشوند. پدر گرگ، بز میشود، اما نه کاملا. مادر بز، گرگ میشود، اما هنوز چیزی از بز بودن در او باقیست. بچهها درهمشکستهاند، یکی در چرخهی خودخواری سقوط میکند، دیگری در ورطهی گمگشتگی. در پایان، مرزهای میان خود و دیگری از بین رفته است، آنها حتی نمیدانند چه کسانی را میخورند.
بیپدر یک تئاتر روانگردان است، نمایشی که خودش نیز مانند شخصیتهایش به ورطهی سقوط کشیده میشود. تکرار دیوانهوار جملات، منطق شکستهی گفتگوها، چرخههای بیپایان سرگردانی، درست مانند تأثیر ال اس دی، ساختار را از هم میپاشاند. مثل تجربههای روانگردان شدید، شخصیتها حس میکنند که بدنشان دیگر به آنها تعلق ندارد، در این نمایش، آنها حتی دیگر خود را به یاد نمیآورند، تنها باقیماندهی وجودشان را میجوند.
این سقوط، تدریجی اما بیبازگشت است. هویتها از هم میپاشند، مرزها فرو میریزند، و آنچه باقی میماند، یک خلأ است، یک ویرانی که نه راهی به گذشته دارد، نه آیندهای برای آن متصور است. بیپدر یک فریاد است، فریادی که در نهایت، در گلوی خودش خفه میشود.
پنج ستارهی درخشان.
ممنونم محمد مساوات.