از کودکی گوشزدمان کرده اند،پایان هر خنده ای ،قطره های اشکمان به حتم سرازیر می شود.
واین مثل را به خوبی درک کردیم در تئاتر جدید هومن سیدی.
تئاتری که از کنار هم قرار گرفتن تضاد بغض و خنده خود را آراسته و به قطع خاطره ی تماشایش با حس خوب به یاد خواهد آمد.
روایت ناتمام یک فصل معلق که ذهن ژولیده مان را به مدت 60دقیقه بین زمین و هوای گر گرفته ی بالای سرمان معلق می کند.
شروعی تلخ و پایانی تلخ تر.ونمی دانم این طعم حبه قند گوشه ی لپ هامان انتهای تماشای تئاتر،از کجای غرق شدگی مان عمق تماشای اثر منشا می شود.
"روایت ناتمام یک فصل معلق"،روایت ارتباط سه داستان تلخ،روایت پیچیدگی افکار پریشان،روایت جدایی زن و شوهر،روایت نابودی دوستی دوپسر،روایت به گل نشستن عشق دو عاشق،روایت تلخ دلتنگی های پسر،روایت بغض آلود دل شکستگی های دختر...
تئاتری که جذابیتش رابه سختی توانستیم درون سلول هامان
... دیدن ادامه ››
هضم کنیم.
به سختی توانستیم پنهان کنیم خنده ها و بغض های یواشکی مان را.
تئاتری که نتوانستیم از تراوش این همه نبوغش لذت نبریم.
نتوانستیم از صدای موسیقی اش لذت نبریم.
نتوانستیم از غرق شدگی شخصیت ها در مرداب نقش ها لذت نبریم.
تئاتری که نتوانستم از خوبی اش ننویسم.
تئاتری که به سببش زنده باد می گویم هومن سیدی را.
زنده باد هومن سیدی!
زنده باد "روایت ناتمام یک فصل معلق"!