به یکباره ابر شد دلم
مملو از حس روییدن خاطراتتم
دوباره به روی تنِ سردِ حسرت.......
دلم خوش ، به لمسِ تکاپوی نسیان
من از خود تهی گشتم آن روزها
من از حسِ انسان!من از اسم احسان!...
همان روزها
که موج میزد
در نفسهایم اکسیژن بازدَمِ تو
و وارونه میشد
همه بی کسی ها
میان دو دستِ فرو برده در هم
همان روزها
که شهریورِ بیقرارِ من و تو
به یکباره از خواب ده ساله برخواست،
همان جا گمت کردم آن روزا
همان جا تو را جا گذاشتم.
الف.خ. همان جا، همان روزها
از: الف.خ