زم ستان پیر-زنی زال گیسوی
می تاخت بر جاده ها
در جاده ای پیچان
مانده ام
با اسبی... دور از شهری
پس از تو
.
بخار از دمش مه را مضاعف کرد
جای خالی مهتاب را بیشتر کرد
اسب سیاه بود و برف سپید
دو تناقض شب را نفس گیر تر کرد
صدای سگان از هر
... دیدن ادامه ››
سو به گوش رسید
ترس را در وجودم پربار تر کرد
یادم افتاد در این آن به یاد خدا
ترس مرگ , خدای را نزدیک تر کرد
اسب صورتش را به سرم رساند
عجز یار شدن , شرمم مضاعف کرد
تا شهر فاصله ای نیست اینجا
وحشت از غربت شهر, پایم در آتش کرد
در همین راه می مانم با ترس سگان
اسب هم با ناله ای این را رعایت کرد
فردا وجودم طعمه ی سگان باشد
تن دهم ... ظرف تنم هجرت لبالب کرد .