در خیابان قدم میزنم،گودالی عمیق پیش پای من است،در آن می افتم.از دست رفته ام...بی چاره ام...تقصیر من نیست،یافتن برون رفت تا ابد طول می کشد.
در همان خیابان قدم میزنم،گودالی عمیق پیش پای من است،وانمود می کنم که نمی بینمش،دوباره در آن می افتم.باورم نمی شود که در همان جای قبلی هستم،اما تقصیر من نیست،باز هم زمانی طولانی می کشد تا از آن درآیم.
در همان خیابان قدم میزنم،گودالی عمیق پیش پای من است،میبینمش که آنجاست،باز هم در آن می افتم...عادت شده است...چشمانم باز هستند،می دانم کجا هستم،تقصیر خودم است.بی درنگ بیرون می آیم...
در همان خیابان قدم میزنم،گودالی عمیق پیش پای من است،آن را دور میزنم.
حالا در خیابان دیگری قدم میزنم.
از: دبی فورد