http://farheekhtegan.ir/content/view/68544/40/
جاودانگی به بهای مرگ
فرهیختگان/عاطفه بزرگنیا: میخواستم یادداشتم را با این جمله شروع کنم که «آدمی از همان وقت که پایش را روی کره خاکی گذاشت، در جستوجوی عمر جاوید بود» اما یادم افتاد که پدرجد همه ما «آدم ابوالبشر» خیلی زودتر از اینکه پایش به زمین برسد به طمع زندگی جاوید افتاد و اصلا همین عشق به جاودانگی بود که پاشنه آشیل آدم شد و باعث شد گول شیطان رجیم را بخورد و به هوای رسیدن به بیمرگی و زندگی ابدی، دست به سوی میوه ممنوعه دراز کند و دربهدر این کره خاکی بشود.
خضر نبی و اسکندر پادشاه هم اولین و آخرین انسانهایی نبودند که به دنبال آب حیات وجب به وجب ظلمات را زیرپا گذاشتند. جاودانگی و حیات ابدی
... دیدن ادامه ››
دغدغه همیشه بشر بوده و هست. به همین سبب است که میکوشد تا اثری از خود برجای بگذارد؛ حالا این اثر میتواند نقشی عظیم بر دل سنگ باشد و اسمش بشود «طاق بستان» یا «تخت جمشید» یا شاهکاری از حکایت سیمرغ و سام نریمان باشد و اسمش بشود «شاهنامه»! هر اثری که بشر میآفریند، نامش هرچه که باشد، غایتش جاودانگی است، در واقع گریزی است از واقعیت تلخ و ابهامآمیز مرگ؛ گریز از فناپذیری جسم خاکی و تلاش برای ادامه حیات در کالبدی دیگر؛ کالبدی که فرسایش و فنا را در آن راهی نیست و میتواند حیاتی به قدمت تاریخ داشته باشد. شخصیت اصلی نمایشنامه «مرد بالشی» نوشته مارتین مک دونا، یعنی «نویسنده» هم در جستوجوی فناناپذیری است. نام اول و وسط و نام خانوادگی او تکرار یک کلمه است. شاید این شوخطبعی خانوادگی را هم بشود به حساب تلاشی برای متفاوت بودن گذاشت. او در دوران کودکی شاهد و ناظر خشونتی است که بر برادر عقبافتادهاش رفته است و این خشونت بعدها تبدیل میشود به سوژه داستانهای مرد نویسنده؛ داستانهایی که همگی به مرگی فجیع ختم میشوند و نویسنده همچنانکه از آن در گریزی دائم است، مثل ردی از خون آن را در همه آثارش به جای میگذارد. تنها داستان نویسنده که این رد خونین را در خود ندارد داستان بچه خوکی است که رنگ پوستش همرنگ جماعت خوکان نیست و حتی یک لحظه هم نمیخواهد همرنگ بقیه باشد؛ بچه خوکی که نماد شخصیت خود نویسنده است.
سرانجام وقتی نویسنده بر سر دوراهی مرگ خود و مرگ داستانهایش قرار میگیرد، آگاهانه مرگ خود را برمیگزیند؛ یعنی قتلهایی که مرتکب نشده را به گردن میگیرد با این شرط که آثارش طعمه حریق نشوند و در جایی محفوظ بمانند. در واقع نویسنده میخواهد جاودانگی را به بهای فنای خود به دست بیاورد....«مرد بالشی» داستانی نه درباره خشونت که درباره میل انسان به فناناپذیری و گریز از مرگ است. انتخاب متنی بسیار قوی و جذاب و بهرهگیری از گروه بازیگرانی که همگی ستارههای عرصه بازیگری به شمار میروند و استفاده از ویدئوآرت که به خوبی به مدد روایت داستان میآید، دستمایه محمد یعقوبی و آیدا کیخایی شد تا حاصل کار نمایش زیبایی باشد که این روزها در سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر میزبان علاقهمندان هنرهای نمایشی است. هرچند پرداختن به برخی نکات درخصوص انتخاب بازیگران، موسیقی متن و ویدئوآرت میتوانست اجرایی به مراتب قویتر و تاثیرگذارتر را به دنبال داشته باشد ولی رضایت از تماشای نمایشی خوشساخت و تاملبرانگیز احساسی خواهد بود که در پایان کار تا مدتها همراه شماست. «مرد بالشی» را از دست ندهید.