در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال انابل پیروز | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:55:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خوب من هنوز ندیدم ممنون میشم یکی بیاد بگه بازی ها چه طور بود در مقایسه با مرد بالشی بهتر بود یا ضعیف تر عمل شد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همه داستان های تو آزاردهنده است*


نویسنده: اشکان خطیبی

«مارتین مک دوناف» ایرلندی-انگلیسی امروز دیگر تنها یک نمایشنامه نویس و خالق ملکه زیبای لینین به حساب نمی آید. «مک دوناف» باساختن دو فیلم تحسین شده «در بروژ» و «هفت روان پریش» (که در آن به وضوح شاهد خودنمایی شخصیت ها و فضاهای مورد علاقه اش هستیم) جای خود را در میان سینمادوستان هم محکم کرده. فیلم «در بروژ» به شدت وامدار فضای نمایشی (و بیشتر مستخدم ماشینی پینتر) بود اما وی با پرداختی به شدت سینمایی، ثابت کرد که تفاوت این دو مدیوم را به خوبی می شناسد و با آگاهی کامل به عرصه فیلمسازی ورود پیدا ... دیدن ادامه ›› کرده است.
نسخه اولیه «مرد بالشی» نوشته «مارتین مک دوناف» در سال ١٩٩٥ روخوانی شد اما اولین بار در سال ٢٠٠٣ بود که در تئاتر ملی انگلستان به روی صحنه رفت و دو جایزه «لارنس اولیویه» و منتقدان نیویورک را از آن خود کرد. دو جایزه تونی هم به اجرای اثر تعلق گرفت.
مرد بالشی حکایت نویسنده ای به نام کاتوریان است که به دلیل شباهت هایی که بین داستان های «برادران گریم»وارش و قتل تعدادی کودک وجود دارد، به همراه برادرش تحت بازداشت و بازجویی پلیس هستند.
به رغم مجهول ماندن مکان اتفاق نمایش، ارجاعات و فضای حاکم بر بازجویی ها، کشور انگلستان با آن سیاست های پیشگیری جرم قبل از وقوع را به ذهن متبادر می سازد.
سه صحنه رویارویی شخصیت ها که خود طولانی هستند با چند تک گویی کاتوریان که داستان هایش را روایت می کند به هم متصل می شوند.
«یعقوبی» با توجه به اصرار بر حفظ تمامیت متن و همچنین برای همراه کردن مخاطب در سرتاسر نمایش، از تصاویر انیمیت شده ای که حال و هوای کلی داستان های کاتوریان را نشان می دهد، استفاده کرده است اما در اجرای چنین متنی (با توجه به طولانی بودن مدت نمایش و دیالوگ های سرضرب مک دوناف) آنچه مهم است حفظ ریتم خارق العاده بازی ها و دیالوگ هاست که متاسفانه در چند صحنه، شاهد افت این روند هستیم. البته یقین دارم «مرد بالشی» از آن دست نمایش هایی است که با جلوتر رفتن اجراها، ریتم حقیقی خود را پیدا می کند.
در این میان اصرار بر استفاده از کلمه لعنتی به عنوان جایگزین فارسی لفظ رکیک، به شدت آزاردهنده است.
انتخاب موسیقی نمایش برخلاف طراحی صحنه آن (به خصوص میز پینگ پنگ ناکارآمد) از نقاط قوت آن است.
«علی سرابی» با حضور تک پرده ای اش، رنگ بدیعی به صحنه می بخشد. «سرابی» مانند همیشه از هر اتفاق جزیی لحظه ای ماندگار می سازد و روح اثر«مک دوناف» را به خوبی به نمایش می گذارد. «پیام دهکردی» هم با یک بازی متفاوت در بسیاری از لحظات حضوری خیره کننده دارد. «نوید محمدزاده» که اجرای بخش زیادی از خشونت های نهفته در متن بر عهده اش بوده، از عهده اجرای نقش «اریل» برآمده. تلاش «احمد مهران فر» هم که جرات کرده تا اصلی ترین شخصیت نمایش را با کمتر از دو هفته تمرین به اجرا برساند، قابل تقدیر است.
در آخر می خواهم یادی کنم از «داریوش موفق» که به دلیل یک بدبیاری جسمانی از اجرای نقش کاتوریان باز ماند. امیدوارم به زودی شاهد بازگشتش به صحنه ها باشیم.
نمایش «مرد بالشی» که هر شب ساعت 8:30 در تماشاخانه شماره یک ایرانشهر اجرا می شود نمایشی است که حتی شنیدنش برای گوش هایتان غنیمت است.
*بخشی از دیالوگ مایکل به برادرش
حالا من نمیفهمم شما از احمد مهرانفر با جمله آخرت تقدیر کردی یا زیر سوال بردی ؟
اونجایی که گفت :
تلاش «احمد مهران فر» هم که جرات کرده تا اصلی ترین شخصیت نمایش را با کمتر از دو هفته تمرین به اجرا برساند، قابل تقدیر است.
در آخر می خواهم یادی کنم از «داریوش موفق» که به دلیل یک بدبیاری جسمانی از اجرای نقش کاتوریان باز ماند. امیدوارم به زودی شاهد بازگشتش به صحنه ها باشیم.
۲۱ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرز باریک خیال و واقعیت

http://www.baharnewspaper.com/News/92/04/11/14152.html

تئاتر (9) / سما بابایی

می‌شود ماند و تمام سختی‌ها را تحمل کرد. می‌شود مهاجر شد. فرقی نمی‌کند که چه تصمیمی گرفته شود. مهم «حسرت‌هایی» است که با هر تصمیمی در دل می‌ماند. آرزوهایی که انگار هیچ‌یک برآورده نمی‌شوند. برآورده هم که بشوند باز هم دل را آرام نمی‌کنند. آدمی که می‌خواهد برود، ‌باید برود، ‌بماند، می‌شود آدمی با حسرت رفتن. آن هم که می‌رود، می‌ماند با‌ هزار حسرت و غربت. وطن هم بنفشه نیست که بشود کولش کرد و با خود برد به این طرف و آن طرف. چیزی هم تعارف ... دیدن ادامه ›› ندارد، ‌باید انتخاب کرد میان رفتن و ماندن. حالا این دستمایه نمایش «اینجا کجاست؟» است. نمایشی معلق میان خیال و رویا و واقعیت که «نغمه ثمینی» آن را نوشته، شیوا مسعودی کارگردانی‌اش کرده و ریما رامین‌فر به خوبی از عهده نقشش برآمده است.

درباره انتخاب متن «اینجا کجاست؟» توضیح می‌دهید؟ این نمایش درباره مهاجرت است؛ مسئله‌ای که به نظر می‌رسد این روزها به عنوان یک دغدغه مهم در جامعه امروز ایران مطرح است، با این وجود به اجرای متن تا چه اندازه به عنوان یک ضرورت نگاه کردید؟
شیوا مسعودی: ایده این نمایش را خانم ثمینی یک‌بار به شکلی کلی مطرح کردند. زنی در فرودگاه است و در چمدان‌هایش چیزهایی متفاوت و حتی عجیب و غریب دیده می‌شود، آن زمان ایده در همین حد بود، اما من دوستش داشتم، به‌خصوص این‌که پیش از این تجربه تئاتر عروسکی داشتم و فاصله میان رویا و واقعیت که در این نمایش وجود داشت، برایم جذابیت بسیاری داشت و وسوسه‌برانگیز بود. این نمایش از بستر واقعی شروع و در جاهایی میان خیال و واقعیت معلق می‌شود. در طول این نمایش، ‌این سوال برای مخاطب پیش می‌آید که آنچه می‌بیند، در خیال زن می‌گذرد یا این‌که همه‌چیز واقعی است؟ مسئله دیگر این بود که همان‌طور که شما اشاره کردید، «مهاجرت» و تردید میان رفتن و ماندن همیشه در جامعه ما وجود داشته و نوعی دغدغه اجتماعی است. این از گذشته‌های دور در کشور ما وجود داشته است و می‌توان گفت حتی به نوعی «کهن‌الگوی قوم ایرانی» است. این اتفاق در حالی رخ‌ می‌دهد که همه ما وابستگی‌هایی داریم که ترک کردنشان بسیار دشوار است و همین تردید میان رفتن و ماندن را به عنوان یک دغدغه اجتماعی جذاب درآورده است. به‌هرحال از زمانی که خانم ثمینی طرح اولیه این نمایشنامه را بیان کردند تا زمانی که این طرح به نتیجه رسید، ما روی آن کار کردیم؛ در واقع این‌گونه نبود که متنی نوشته شده باشد و من آن را برای اجرا انتخاب کنم، بلکه نمایشنامه حتی در طول تمرین هم بازنویسی شد، به‌خصوص این‌که چون خانم رامین‌فر، خودشان نمایشنامه‌نویس هستند، جزییاتی را وارد کار کردند که این دغدغه را کامل‌تر کرد.
به نظر می‌رسد مهاجرت در این سال‌ها از یک دغدغه اجتماعی به یک اپیدمی بدل شده است.
شیوا مسعودی: این ایده برای خانم ثمینی در تابستان 90 شکل گرفت، یعنی همان زمانی که خودش در موقعیت مهاجرت قرار گرفته بود، یعنی این نمایش به نوعی از تجربه شخصی‌اش الهام گرفته است. مهاجرت موقعیت سخت و درعین‌حال هیجان‌آوری است، اما به‌هرحال تجربه سختی به شمار می‌رود.
«اینجا کجاست؟» نمایشی تک‌پرسوناژی است که اجرای آن به نوعی برای هر بازیگری نوعی آزمون است و درعین‌حال بازی در آن جسارت فراوان می‌خواهد.
رامین‌فر: ملاک هر بازیگری برای این‌که چه نقشی را بازی کند، این است که چقدر با آن نقش ارتباط می‌گیرد؟ برای اولین‌بار دو سال پیش خانم مسعودی، این متن را برای من فرستاد و به اندازه‌ای از خواندن آن شگفت‌زده شده و لذت بردم که به این موضوع که چقدر سخت است و آیا می‌توانم از عهده آن برآیم یا نه، فکر نکردم. بعد از اولین خوانش، گفتم حتما این کار را بازی خواهم کرد و از خانم مسعودی خواستم که: «لطفا به کس دیگری فکر نکن.»البته اتفاقی که برای کار ما افتاد، این بود که به دلایلی کار مدام عقب افتاد و تمرین‌هایمان به شکلی بود که برای مدتی از آن فاصله می‌گرفتیم و دوباره چیزهایی از دل این تجربه بیرون می‌زد. در این میان متن نیز چند باری بازنویسی شد اما من در تمام این مدت مطمئن بودم که می‌خواهم این نقش را بازی کنم. اگرچه تا به حال کار تک‌پرسوناژ انجام نداده بودم و طبیعی است که از آن می‌ترسیدم.
با توجه به این‌که شما خودتان هم نمایشنامه‌نویس هستید، چقدر در شکل‌گیری این نمایشنامه نقش داشتید؟ این را از این جهت می‌پرسم که نمایشنامه چند بار بازنویسی شده و از آن طرف در طول تمرینات نیز تغییر کرده است؟
ریما رامین‌فر: ‌الان نمی‌توانم بگویم چند‌درصد نمایشنامه‌ای که روی صحنه رفته است، برای من است اما بسیاری از جاهای آن پیشنهادهای من است که خانم ثمینی آن را به متن اضافه کردند، به‌هرحال روند شکل‌گیری این کار بسیار طولانی بود. گاهی من جملاتی را می‌نوشتم و به نغمه می‌دادم که اگر صلاح دید، به کار اضافه کند. به همین خاطر است که تا حدی من نیز در شکل‌گیری این نمایشنامه دخیل بوده‌ام اما متن صددرصد برای خانم ثمینی است.
یک ویژگی مهم متن این است که مرز میان واقعیت و خیال محسوس نیست اما در ‌درصد قابل توجهی از اجرا، انگار همه‌چیز در یک بستر واقعی رخ می‌دهد و هرچه به لحظه‌های پایانی نزدیک می‌شویم، این خیال بودن نمایان می‌شود. اما در بخش‌های پایانی اندک اندک فکر می‌کنیم که خیال است.
شیوا مسعودی: ‌این همان چیزی بود که در متن هم وجود دارد، یعنی آگاهانه می‌خواستیم در یک مدت نسبتا مشخصی تماشاگر در این وهم باشد که جایی که این شخصیت در آن وجود دارد، فرودگاه است. حتی تصاویر و صداهایی هم به کار بردیم که این مسئله را تداعی می‌کرد، اما از همان ابتدا نشانه‌های بسیار خردی وجود دارد که این مسئله را نشان می‌دهد.
رامین‌فر: یعنی در 20 دقیقه اول هم می‌شود اولین نشانه‌ها را دید که از جمله آنان لاکی است که دیده می‌شود.
شیوا مسعودی: برای مثال در صداهای محیطی، هشدار نامحسوسی وجود دارد که می‌گوید من واقعی نیستم؛ ولی نشانه‌ای که به شکل مشخص این خیال را برای ما به تصویر می‌کشد، در دقایق پایانی است که جنازه مادرش را می‌بیند و ما را وارد فضای متفاوتی می‌کند.
با همه این‌ها انگار فرودگاه واقعی است و این نشانه‌ها غیرواقعی و برگرفته از خیال شخصیت نمایش.
شیوا مسعودی: می‌شود از دو زاویه به آن نگاه کرد، یعنی از دو طرف قابل خوانش است. همین ماجرا از نظر شکلی و فرمی برای من جذاب بود که مشخص نشود چند‌درصد این اتفاقات واقعی است و چند‌درصدش غیرواقعی.
ریما رامین‌فر: این پرت و پلاگویی که «اعظم» و مدام حرف‌های خودش را نقض می‌کند هم نشانه مشخصی برای این مسئله است. آدم با خودش فکر می‌کند شاید این آدم روان‌پریش است یا واقعا همه این‌هایی که می‌گوید در خیال است.
اعظم نماینده طبقه الیت نیست و طبیعتا دغدغه‌های خود را در مهاجرت دارد؛ اما این روزها انگار دغدغه‌های مهاجرت شکل کلان‌تری به خود گرفته است و اصلا قشر خاص‌تری به مهاجرت فکر می‌کنند.
شیوا مسعودی: بله، اعظم به‌طور مشخص جزو طبقه الیت نیست و حتی یک طعنه‌ای هم به این قشر می‌زند و می‌گوید که خانم نویسنده‌ای در هواپیما بوده که انگار ممنوع‌الخروج بوده یا عضو فیس‌بوک است. او فکتی هم از نویسنده‌ای فرانسوی برای اعظم آورده است. آن نویسنده ممکن است به خاطر دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش مهاجرت کرده باشد، اما اعظم مهاجرت را از زاویه دیگری نگاه کرده است و ساده‌ترین چیزها مثل قیچی کردن موهایش در دوران دبیرستان یا بی‌اهمیت انگاشته شدنش در جامعه او را به فکر مهاجرت انداخته است. ضمن این‌که به قول خانم ثمینی، مهاجرت چیزی نیست که یک‌شبه اتفاق بیفتد و شخص یکباره چنین تصمیمی بگیرد، بلکه همه‌چیز روی هم انباشته می‌شود تا او را به این فکر وامی‌دارد، از یک تحقیرشدن ساده از دوران دبیرستان تا همه اتفاقات دیگر که سبب می‌شود چنین تصمیمی گرفته شود. این برای هر قشر آدمی می‌تواند رخ دهد؛ اما چیزی که در این نمایشنامه مهم است، این‌که این آدم بسیار معمولی است و دغدغه مهاجرت نیز در همین ذهن معمولی رخ می‌دهد.
اما به نظر می‌رسد که اعظم هم‌اکنون بیشتر دچار ترس است تا تردید.
ریما رامین‌فر: ترس و تردید بسیار به هم نزدیک‌اند. اعظم آدم هوشمند یا تحصیلکرده‌ای نیست؛ اما این را خوب می‌داند که هیچ‌کس را در جهان خارج از ایران ندارد، در اینجا هم همین‌طور است و او واقعا تنهاست. من فکر می‌کنم این تنهایی به او لطمه بسیاری زده است و انگار یک زن تنها، هیچ جایگاهی ندارد. برای او هر روز اتفاقات ناگواری می‌افتد که شاید خود ما به راحتی از کنار آن عبور کنیم؛ اما او زجر می‌کشد، تحقیر می‌شود و خجالتش می‌دهند. او هرگز بلیتی نخریده است، اما این ترس‌ها و تردیدها و درعین‌حال تنهایی او را آزار می‌دهد.
اصلا آدمی مثل اعظم فکر مهاجرت هم می‌کند؟
ریما رامین‌فر: چرا که نه. فکر را که همه می‌کنند.
شیوا مسعودی: این آزمونی است که ما را درگیر یک کار دراماتیک می‌کند. در واقع این‌که ندانیم در نقطه بعدی چه اتفاقی می‌افتد یا این‌که یک خطا رخ می‌دهد. ما این شخصیت را با تمام ترس‌ها و تردیدهایش وارد این کار دراماتیک کرده‌ایم.
رامین‌فر: این سوال را واقعا نمی‌فهمم. من چند سال در خارج از کشور زندگی کردم و آنجا پراز «اعظم» بود، آن‌قدر که با دیدن بعضی از آن‌ها ناخودآگاه از خودت می‌پرسیدی که: «تو دیگر اینجا چه کار می‌کنی؟» حالا اعظم این نمایش که می‌خواهد از راه قانونی از کشور خارج شود، خیلی‌ها هستند که از راه کاملا غیرقانونی خودشان را با مشکلات بسیار به آنجا می‌رسانند و یکباره خودشان را به یک دنیای نامعلوم پرتاب می‌کنند.
به تک پرسوناژ بودن نمایش اصرار داشتید؟
شیوا مسعودی: شاید این سوال را هم باید نویسنده جواب دهد؛ اما فکر می‌کنم او اجباری نداشته که حتما نمایشنامه تک‌پرسوناژی باشد؛ اما به‌هرحال این اتفاق رخ داده است. یعنی در پروسه خلق اثر به این نتیجه رسیده که اعظم خودش به تنهایی برای به دوش کشیدن تمام بار دراماتیک اثر کافی است، به‌خصوص این‌که تمام کسانی که با او حرف می‌زنند، به تدریج از یک بستر واقعی که ممکن است آدم‌های دوروبرش باشند، تبدیل به تماشاگران می‌شوند.
البته به نظر می‌رسد استفاده از ویدیو تلاشی برای جبران این فضاست.
چون این نمایشنامه مونولوگ بود، ما خواه ناخواه در خطر مونوتون شدن قرار داشتیم، در نتیجه به این تصویرها رسیدیم؛ تصویرهایی که اتفاقا گاهی خیلی هم مبهم هستند اما درعین‌حال اشاراتی به ماجرا دارند. پیشنهاد گذاشتن دوربین مداربسته را آقای «حسین ذوقی» که بخش‌های تصویری کار را انجام می‌دادند، کردند و من فکر کردم که ایده خوبی است و کارکردهای بسیاری دارد و ما به وسیله آن توانستیم روی زاویه‌های مختلف و همچنین اشیا فوکوس کنیم و ترکیب‌های تصویری با صحنه به وجود آید.
طراحی صحنه، کمک بسیاری به این فضای وهم‌آلود کرده است. انگار فضایی مثل سردخانه را تداعی می‌کند.
ریما رامین‌فر: ما این را قبلا هم شنیده‌ایم، به‌خصوص این‌که اعظم در پایان نمایش می‌گوید که: «نه اینجایم، نه آنجا، پس اینجا کجاست؟» و مخاطب با خودش فکر می‌کند که شاید او مرده است. تعدادی هم می‌گویند که شبیه دست‌شویی است که اعظم چند باری درباره آن حرف می‌زند و به این اشاره دارد که در آنجا همیشه فکر می‌کند.
خانم رامین‌فر، شما از نسل بازیگران تئاتر هستید که دو سال برای به صحنه آوردن یک نمایش وقت می‌گذارید و همچنان به قولی که برای حضور در یک نمایش داده‌اید، وفادار می‌مانید. این اتفاق در نسل جدید تئاتر رخ نمی‌دهد، چرا؟
ریما رامین‌فر: من نمی‌دانم الان چنین وضعیتی هست یا نه، حتی فکر می‌کنم که همچنان همین‌طور است، اما یک چیز مهمی که به ما آموختند، «تعهد» بود. حال ممکن است خیلی‌ها، بعضی کارها در مدیوم‌های دیگر را از سر ناچاری انجام دهند، ‌چون به‌هرحال مشکلات مالی در هنر تئاتر وجود دارد و ما خواه ناخواه زیر فشار مالی هستیم؛ اما وقتی در تئاتر کاری را از قبل می‌کنید و اتفاقا دوستش هم دارید، قطعا از چیزی فروگذار نمی‌کنید.
چه چیزی در اعظم وجود داشت که اینچنین شما را جذب کرده بود؟
ریما رامین‌فر: با این‌که «اعظم» ارتباط چندانی با شخصیتم ندارد اما من بسیار دوستش دارم. آدم‌هایی مثل او بسیار ملموس‌اند و این نمایشنامه نیز بسیار خوب نوشته شده و جزییات در آن به خوبی لحاظ شده است.
به نظرتان اعظم زیاد درگیر نوستالژی نیست؟
ریما رامین‌فر: چرا هست.
شیوا مسعودی: اعظم یک آدم معمولی است و همه داشته‌هایش همین است. طبیعی است که به آن‌ها ببالد.
اما او تا جایی زندگی پویایی داشته است، مثلا از کتاب تن‌تن به ربکا می‌رسد، اما از جایی به بعد متوقف می‌شود.
رامین‌فر: او تا زمانی به عنوان یک دختر این پویایی را در زندگی‌اش حفظ می‌کند، اما از جایی به بعد امثال او دلشان می‌خواهد به اصطلاح کسی در خانه‌شان را بزند و ازدواج کنند. این اتفاق برای اعظم رخ نداده است. او شکست‌های زیادی را از سر گذرانده است. پدرش شخصیتی دارد که چندان قابل توجه نیست و درعین‌حال مادرش را که بسیار به او وابسته بوده از دست داده و علاوه بر آن هیچ‌کسی با او ازدواج نکرده است. حتی با وجودی که شاغل است؛ اما در فضای کاری‌اش نیز نتوانسته موفق شود. این به معنای آن نیست که او پویا نیست بلکه فضایی که در اختیار دارد، بسیار محقر است.
اعظم دارای شخصیتی برون‌گراست و طبیعتا نباید این اندازه تنها باشد. انگار او دوستی هم ندارد که با او حرف بزند یا با او همفکری کند.
شیوا مسعودی: شاید چون در سن و سال او آدم‌های ازدواج‌نکرده کم هستند و همین او را تنها کرده است.
ریما رامین‌فر: آدم‌هایی که با او بزرگ شده‌اند، حالا درگیری‌های ذهنی متفاوتی از او دارند؛ البته احتمالا او هم دوستانی دارد اما عمق رابطه‌هایش عمیق نیست و به همین خاطر او درباره دوستی حرف می‌زند که برای 33 سال پیش است و او را دستاویز برای رفتن کرده است.
شما چندی قبل در نمایش ترن حضور داشتید و حالا هم در «اینجا کجاست» این را می‌توان به معنای حضور دوباره شما در عرصه تئاتر دانست؟ ‌
ریما رامین‌فر: البته در ترن روزهای کمی ماندم، اما دوست دارم که این طور باشد. با وجود آن‌که از بسیاری از کارهای تصویری که همراه با گروه‌های خوب انجام می‌شود هم لذت می‌برم اما هیچ لذتی برای من با حضور در صحنه برابری نمی‌کند.
از اجرای نمایش «همان همیشگی» که اجرایی با متنی از شما بود، 10 سال می‌گذرد، ‌برای بسیاری از ما خاطره آن اجرا هنوز در ذهن مانده است، در این سال‌ها اما هیچ متنی را ننوشتید، چرا؟
ریما رامین‌فر: دلیلش را خودم هم نمی‌دانم، شاید بخشی از آن به تنبلی برگردد، بخشی از خاطرات سختی که از آن اجرا برایم به یادگار مانده است و شاید هم مسئولیت‌های خانوادگی. اما این‌ها هیچ‌یک مهم نیست، مهم این است که 10 سال است متن جدیدی را ننوشتم. البته خیلی خرد نمایشنامه‌هایی دارم که هیچ‌یکشان کامل نشده‌اند. بعضی وقت‌ها چیزهایی به من الهام می‌شود؛ اما باید آن‌ها را نوشت و پرورش داد.
نگران نیستید این فرآیند 20 سال طول بکشد؟
نه واقعا اگر وقتش برسد، پیش می‌آید؛ اما من اصولا آدم چندان نگرانی نیستم.
خانم مسعودی، اجرای «اینجا کجاست؟» مدت‌ها دچار اما و اگرهای فراوان برای اجرا بود.
درست است؛ اما این مناسبات تئاتر ماست. شاید هم این تاخیر در روند شکل‌گیری نمایش ما تاثیر خوبی داشت و باعث شد تا ایده‌های بسیاری در زمینه اجرا از تصویر گرفته تا متن و کارگردانی پیش بیاید. ضمن این‌که من چندان آدم عجولی نیستم. برای من کار کردن در تئاتر شکل و شمایل متفاوتی دارد، مثلا همین که شما هنوز بعد از 10 سال نمایش «همان همیشگی» را یادتان مانده است، اتفاق مهمی است، ‌من اعتقاد دارم اگر یک نمایش آن هم با استانداردهای بالا را به اجرا درآورد و حتی در طول 10 سال یک کار خوب انجام داد، ‌کافی است تا این‌که به خاطر دلایلی اصرار کنید هر سال یا دو سال یک‌بار کاری را روی صحنه بیاورید. من این کار را دوست دارم و هنوز برای من تمام نشده است و امیدوارم که بشود در فاصله‌ای کوتاه در سالن‌های دیگر نیز به اجرا درآورد. دوست دارم فعلا در این اجرا بمانم.
shalan و برنا این را خواندند
نینو، شکوه حدادی، طاهره بیگلر، فاطمه رشیدی و نسرین این را دوست دارند
کارهای خانوم ریما فر رو دوست دارم بدون هیچ گونه نقدی
۱۲ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش ”مرد بالشی” (نظریه پردازی عمیق در طنز سیاهی از خشونت)

فروغ سجادی:
«مرد بالشی» نمایشنامه ای از مارتین مک ‌دانا ایرلندی است که هر چند در سینما دستی برآتش داشته است، یک بار نیز به خاطر فیلم کوتاهش، «شش تیرانداز»، جایزه اسکار را از آن خود کرد و الان نیز در هالیود به سر می برد، اما ریشه های اصلی اش بیش ‌تر از سینما، در تئاتر است و نمایشنامه‌ هایش جوایز معتبری همچون تونی و لارنس الیویه را کسب کرده‌ اند. خشونت و سرمستی شرورانه وجه تشابه همه نمایشنامه های اوست.

شاید هم ریشگی فرهنگی او به عنوان یک ایرلندی الاصل با نویسندگان بزرگی چون برنارد شاو، اسکار وایلد، ساموئل بکت و ... در خلق آثارش که ترکیبی از طنز سیاه، تخیل و افسانه های شیرین کهن و ابزوردی پنهان هستند، بی تأثیر ... دیدن ادامه ›› نبوده است.
مک دانا نویسنده ای است که همواره ارتباط خود را با دنیای کودکانه و فانتزی اش حفظ کرده است. او در لندن به دنیا آمد و تمام کودکی تا بزرگسالی اش را در لندن گذراند، اما برای نوشتن به سراغ افسانه های ریشه ای و تجربه های برآمده از جهان کودکی با همه داستان ها و قصه هایش رفت به طوری که در ابتدا خلق شش داستان کودکانه او هر بار، زمانی شکل گرفت که برای دیدن پدر و مادرش به شهر کوچک آنان در ایرلند می رفت. این داستان نویسی کودکانه آمیخته با تصور، تخیل و فانتزی بعدها به درون نمایشنامه های او نیز راه یافت.
نمایشنامه «مرد بالشی» نمونه مشخصی است از این نگاه و سبک منحصر به فرد مک دانا. این نمایشنامه داستان مرد نویسنده ای به نام کاتوریان است که با برادر معلول ذهنی خود مایکل کاتوریان زندگی می کند و داستان هایی که برای کودکان و نوجوانان می نویسد همواره با مضمونی درباره خشونت والدین و بزرگسالان نسبت به این کودکان در دنیای بی رحم آدم بزرگ هاست که با فانتزی و تخیلی جذاب خلق شده و مخاطبان زیادی را در جامعه به خود جذب کرده است. این داستان ها که همگی برآمده از کودکی و زندگی گذشته نویسنده به ویژه رفتار خشونت آمیز والدینش با برادر عقب افتاده ذهنیش است، از نظر قدرت حاکمه و پلیس امنیت، مخل امنیت ملی است (به طوری که موجب قتل چند کودک هم شده است. بنابراین پلیس، کاتوریان را به عنوان مظنون اصلی این قتل ها دستگیر می کند و مورد بازجویی قرار می دهد. در جریان این حبس و دستگیری است که داستان های نویسنده در موقعیت های مختلف روایت می شود و فضاسازی دراماتیزه شده دیگری را داخل نمایش برای مخاطب ایجاد می کند و از نیمه دوم نمایش، کاتوریان در بازداشتگاه و در مواجه با برادرش که او نیز دستگیر شده، متوجه می شود که قاتل همه این قتل های زنجیره ای کودکان، برادر عقب افتاده اش، مایکل بوده و همین نقطه اوج نمایشنامه می شود.
برای بررسی «مرد بالشی» با دو رویکرد می توان به تحلیل متن پرداخت. یکی رویکرد معنایی و روانشناختی درونمایه ای اثر و دیگر رویکرد ساختاری و ریخت شناسانه، که هر دو رویکرد در کارگردانی و اجرای صحنه ای به خوبی استفاده شده است.
«مرد بالشی» را بیش از هر چیز باید یک نمایش گروتسک خشن با طنزی بسیار تلخ برشمرد. اثری که طنزش با شکی عمیق آمیخته و جهانی سیاه با آینده ای مبهم و نامعلوم برای بشر مغروق در خشونت و دور شده از ذات طبیعی اش متصور است. در این نمایش، "مک دانا" با رویکردی روانشناختی به تحلیل تأثیر جامعه بر انسان مدرن و انسان بر جامعه مدرن می پردازد. انسانی که در بستر آموزش های شرطی و کلیشه ای خانواده و جامعه تربیت می شود و بقا می یابد، قانونگذار و قانون پذیر می شود، به خلقی نادرست دست می یابد، بی رحمانه مجازات شده و ناگزیر از بی عدالتی به سرنوشت نامعلوم آینده هدایت می شود.
مک‌ دانا نویسنده ای است که داستان هایش بُعد زمانی و مکانی ندارد و موقعیتی انسانی را از بُعد روانشناسانه و جامعه شناسانه به چالش می کشد. جغرافیا و تاریخ را خودش بر حسب فانتزی درون اثرش می سازد و می‌خواهد جنجال خاص خود را پدید آورد. از همین رو گروتسک را در قلمش جاری می کند و به موقعیت فراطنز می رسد. او در نمایشنامه «مرد بالشی» به سراغ همین موقعیت می رود و با استفاده از ایجاز و پارادوکس های مفهومی مفهوم و تم خشونت را واکاوی می کند.
کاتوریان نویسنده کودک و نوجوان در یک سلاخی کار می کند و این در معنای نشانه شناسی، نشانگر تضاد مفهومی درباره یک جامعه نیمه دموکراتیک در حال پیشرفت است. نمادی از مدرنیته افراطی که فرد را از هویت اصلی خود دور می کند و با تحمیل واقعیت های موجود خود، به او در هر مقطع انسانی که باشد، یک کارکرد خشن ابزاری می دهد یا در معنای دیگر خشونتی که در چنین جامعه هایی در بعد فردی و اجتماعی نهادینه می شود به جایی می رسد که یک نویسنده، دنیای فانتزی و معصوم کودکان را به یک سلاخ مبدل می کند.
در واقع با نگاهی به رویکرد اصلی متن درباره تم خشونت، می توان این گونه نتیجه گرفت که سرنوشت مختوم مایکل کاتوریان، برادر نویسنده اش و تمام انسان های پرورش یافته در یک جامعه اصول گرا، چیزی جز یک خشم نهفته نیست که زایده یک نظام مطلق گرای اجتماعی، خانوادگی و فرد محور است.
”«مرد بالشی» را بیش از هر چیز باید یک نمایش گروتسک خشن با طنزی بسیار تلخ برشمرد. اثری که طنزش با شکی عمیق آمیخته و جهانی سیاه با آینده ای مبهم و نامعلوم برای بشر مغروق در خشونت و دور شده از ذات طبیعی اش متصور است. در این نمایش، "مک دانا" با رویکردی روانشناختی به تحلیل تأثیر جامعه بر انسان مدرن و انسان بر جامعه مدرن می پردازد.“

آن چه به نمایش «مرد بالشی» رویکردی روانشناسانه و جامعه شناسانه می دهد، همین نگاه نویسنده است؛ کاتوریان نویسنده جوان که داستان های غم انگیز و خشن او امنیت اجتماعی مخاطبان جوان و خردسالش را به مخاطره انداخته؛ نماینده روشنفکر و هنرمندی است که در اثر قرار گرفتن در یک سیستم نادرست تربیت خانوادگی و آموزشی فشار، به درکی ناخواسته نادرست از روشنگری دست می یابد که نه تنها نمی تواند به مبارزه با خشونت نهادینه شده در خلق آثارش برسد، بلکه ناخودآگاه خود نیز عامل خشونت و جنایت می شود. برادر ناتوان ذهنی او نیز در مجاورت با همین آثار و قصه های خشونت ستیز نویسنده است که به دلیل نداشتن قدرت تشخیص و تفکر (نقص دانستن و آگاهی) به برداشتی معکوس و مخرب از آن می رسد که شاید خطای پنهان تراژدی اثر در همین هم باشد، پس دست به فاجعه و جنایت می زند. پلیس نیز به عنوان مجری عادلانه قانون و یکی از مبارزان، با خشونت و بی عدالتی برای برقراری امنیت و اجرای قانون به خشونت دست می زند؛ بازپرسانی که یکی الکلی است و دیگر قربانی از خشونت های اجتماعی و خانوادگی در کودکی. در واقع از این نگرش می توان به این تحلیل رسید که در نمایشنامه «مرد بالشی»، از نگاه نویسنده همه انسان ها در هر موقعیت اجتماعی و میزان آگاهی خود قربانیان اجتماعی هستند که آن اجتماع خود قربانی افراد زیرمجموعه است. بنابراین از نگاه مک دانا، فرد و اجتماع با همه رویکردهای روانشناختی، سیاسی، جامعه شناسی، زنجیره وار به هم مربوطند و همچون یک رابطه علت و معلولی فرد از اجتماع جدا نیست و اجتماع خود شاکله ای است از افرادی که هر کدام مملو از عقده ها، کمبودها و ناآگاهی هایی هستند برآمده از یک جریان تربیتی و آموزشی همان اجتماع و در این میان تم خشونت به عنوان زیر مبنای درونی اثر، معنایی جز این ندارد که در یک جامعه، خشونت برآمده از رفتارهای نادرست، خشن و غیرانسانی والدینی که خود شکل گرفته از خشونت والدینی دیگر هستند و این والدین در کنار هم جامعه ای را می سازند که به طور طبیعی خشونت درون آن نهادینه است.
از سوی دیگر روی سخن مک دانا فقط والدین و مردم عامه جامعه نیست. او با قرار دادن شخصیت یک نویسنده مشهور در نمایشنامه خود در نقش اصلی، به نوعی بر این نگاه است که روشنفکر برآمده از یک جامعه خشونت محور اصول گرا نیز محکوم به سرنوشتی بهتر از دیگر افراد نیست و ناخواسته به دلیل نداشتن امکان و فضای باز و درست دریافت آگاهی، راه به خطا می برد و می تواند به برداشتی نادرست از آگاهی منجر شود و مروج خشونت در جامعه اش باشد، زیرا این نویسنده برای رهایی برادر زیر شکنجه خانواده اش مجبور می شود به خشونت و قتل پدر و مادرش دست بزند. همچنین در آینده آثار او منبع غیرمستقیمی می شوند برای فراهم شدن زمینه خشونت های دیگر. بنابراین بنیادگرایی فکری و خشونت های فردی و اجتماعی، برآمده از عقده ها و رنج هایی است که خود برآمده از عقده های دوران کودکی و نوجوانی ناشی از دگماتیسم اجتماعی است.
به روایتی دیگر از نظر مک دانا، اجتنابی از نشانه های عملکرد، مکانیسم دفاعی است که به وضوح می تواند در رفتار شخصیت های آثارش نمود یابد. در واقع اجتناب یا همان دوری از افراد یا موقعیت هایی که می توانند با تحریک بعضی تجارب یا احساسات ناخودآگاه سرکوب شده، انسان را دچار اضطراب کنند و به شکل رفتاری واکنشی تلافی گر ناشی از ترس، آزار، سرخوردگی یا خشم خود را بروز دهند و در نهایت فردی که مظلوم ترین قربانی خشونت ناعادلانه طبیعت، والدین و اجتماع است (مایکل کاتوریان کند ذهن) در پایان اثر به عامل بی رحم خشونت ساز تبدیل می شود. هرچند نگاه عمیق و تحلیل نگر نویسنده آن قدر به درون مسائل وارد می شود که مخاطب هرگز نمی تواند در تعیین مقصر و عامل اصلی خشونت به قضاوت بنشیند و تنها در اعماق درون خود به رنجی تلخ از یک همزاد پنداری دست می یابد.
در واقع نمی توان رفتار خشونت بار مایکل را که آنچنان دست به قتل چهار کودک زده است را رفتاری غیرمنطقی دانست، زیرا او درکودکی مورد کودک آزاری و شکنجه های پیاپی والدینش قرار گرفته و رشد ذهنی (آگاهی ) او متوقف، خواسته ها و نیازهایش در درون کشته شده، پس با ارتکاب قتل به نوعی ناخودآگاه در پی آزادسازی و بیرون راندن تمام عقده های خود است و گریز موقتی است برای دغدغه های روانی اش که سال هاست ناخواسته درگیر آنها بوده است. همین طور خود کاتوریان نویسنده (برادر بزرگ تر) هرچند از شرایط کاملا متفاوتی از نظر برخورد والدینش رو به رو بوده است، اما در شکل دیگری محصور فشارها و عقده های درونی خود می شود که در اثر یک سیستم آموزشی نادرست و سختگیرانه رشد می کند و در آینده به شکل سیستم انتقام و خشم در قتل والدینش خود را بروز می دهد. کارگاه اریل جوان قربانی دیگری از کودک آزاری است که اکنون مثل شکنجه گر در دستگاه امنیتی پلیس عمل می کند و کارگاه توپولسکی میانسال که خشونتی نهفته در درون دارد و با پناه آوردن به الکل می تواند تا حدودی بر عقده های درونی خود سرپوش بگذارد.

از نظر ساختاری هم می توان این نمایشنامه تخت را نمونه یک کار ابزورد از نوع ابزوردهای یونسکو دید که ابتدا در قالب روایت داستان های نویسنده در دل تئاتر، گره افکنی های مبهمی ایجاد می کند، در پایان با قرار گرفتن همین روایت ها درون اتفاق داستان اصلی نمایش و پیوند سرنوشت شخصیت های داستانی با شخصیت های نمایشی گره های نمایشنامه یکی یکی باز می شود. روایت این داستان های فانتزی و تلخ در دل دیالوگ ها در اجرا، به نمایش فضای سوررئالیستی می دهد که با ایده خوب کارگردانی -استفاده از تصاویر انیمیشنی به صورت پخش از طریق ویدیو پروجکش- این امکان به تماشاگر داده می شود در عین تشخیص تفاوت فضاسازی بین ساخت فضای روایی داستان، نویسنده نمایش و فضای واقعی اجرا به تأملی لذت بخش و سرگرم کننده از لذت تماشا برسد.

همچنین شکل دیالوگ نویسی مک دانا هر چند آمیخته با بازی های زبانی و ساده نویسی خاص نوع نمایشنامه های ابزوردی است، اما در شکل اجرایی با رویکرد مینی مالیستی کارگردان، بازی های استرلیزه و زیرپوستی بازیگران نمایش به نوعی هرس شده و اجرایی قابل توجه در راستای شاخصه ها و ویژگی های نظریه پردازانه جامعه شناختی و روانشناسانه کارگردانی مثل محمد یقوبی می سازد که وقتی در کنار آشنازدایی در صحنه آرایی و طراحی های دیگر نمایش قرار می گیرد از آن اثری ارائه می دهد که از هر لحاظ قابل قبول و حتی پیشرفتی شگرف در کارنامه این بازیگران و کارگردانان نمایش است.

منبع:ایران تئاتر
روییدن گل های نفرت
بخش قابل توجهی از جذابیت نمایش "مرد بالشی" در موضوع و داستان تازه، هولناک و جهان هراس آلودی است که این چنین تلخ و تکان دهنده مقابل دیدگان مخاطب قرار می‌دهد. انتخاب متنی این قدر بکر هوشمندانه بوده و یعقوبی تلاش کرده بی آنکه دخل و تصرف فراوانی در اجرا داشته باشد، قصه را سرراست و بدون لکنت تعریف کند.

ماجرای زندگی اندوهناک کاتوریان (احمد مهرانفر) و پایان تراژیک سرنوشت او و مایکل (علی سرابی) به عنوان قربانیان خشونت تماشاگر را درگیر می کند. قصه پرتعلیق است و نویسنده از همه امتیازهای این تازگی و موقعیت هایی که برای فضاسازی و ایجاد اضطراب فراهم می کند، استفاده کرده است.

صحنه آغازین و مواجهه تماشاگر با دو مامور و کاتوریان، این موقعیت را به ذهن متبادر می کند که کاتوریان نگون بخت به دلایل سیاسی و اختناق دستگیر شده و دو مامور بداخلاق و خشن قرار است این نویسنده خلاق را به جرم اشاره های سیاسی‌اش نابود کنند. اما روند داستان شوکه کننده است.

مایکل معصومیتی ... دیدن ادامه ›› ویران شده را به تماشا می گذارد. قاتلی زنجیره ای که لذت بازآفرینی قصه را به شکلی مازوخیستی تجربه کرده. نویسنده تصویر آشنای چنین کودکانی را که معمولا در آثار هنری پاک و بی‌گناه تصویر می شوند می‌شکند و از این قربانی خشم، کینه و جنون قاتلی غریب می سازد.

"مرد بالشی" روایتی تو در تو دارد، به جز قصه مایکل و کاتوریان، چند قصه توسط کاتوریان روایت می‌شود که تکان دهنده اند و عمق نگاه تلخ این نویسنده را که در فضایی مرگ بار رشد کرده و تربیت شده نشان می دهند، قصه خوک سبز، دختر مصلوب، مرد بالشی و ...

وجوهی تاریک از دنیایی را ترسیم می کنند که کاتوریان می شناسد. او به عنوان قربانی خشونت دنیای آرام و شاد را نمی‌شناسد. شیوه سختی که پدر و مادر برای او و مایکل انتخاب کرده‌اند باعث شده هر یک به شکلی امکان زندگی کردن به شکل ساده و مرسوم را از دست بدهند.

این قصه‌های فرعی از جمله قصه مربوط به فرزند توپولسکی (پیام دهکردی) و پدر دستیارش اریئل (نوید محمدزاده) ریشه های به قهقهرا رفتن یک جامعه را نشان می دهد. جامعه ای که مانند قصه های کاتوریان به یک پایان خوش نیازمند است. تلاش کاتوریان برای حفظ قصه هایش و قولی که الییر برای بایگانی آنها می دهد می تواند آخرین تلاش‌های یک هنرمند برای جاودانه شدن باشد. این تناقض برای بقا و حفظ هنر در نویسنده از بخش های جذاب قصه است.

بخش بازیگری "مرد بالشی" مانند بیشتر نمایش‌های یعقوبی قابل توجه است. احمد مهرانفر با انعطاف و در یک بازی درونی ترس، مهر و اندوه کاتوریان را ترسیم می‌کند. تسلطش روی متن و درگیر شدنش با نقش کمک کرده استیصال و خشونت سرکوب شده نویسنده را به خوبی منتقل کند. پیام دهکردی از نقش‌های قبلی‌اش فاصله گرفته، استفاده ای که این بار از صدایش کرده در راستای نقش است و این فرصت را به تماشاگر می دهد که شخصیت درهم ریخته و پریشان توپولسکی را ببیند بی آنکه صدای گرم بازیگر او را جادو کند.

نوید محمدزاده پرانرژی است و از آن دست بازیگرانی که روی صحنه با برونگرایی مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد، جذابیت تبدیل شدن به یک ستاره تمام و کمال را در تئاتر دارد و می تواند سیمای قهرمان‌های عاصی و تلخ را به شکلی باورپذیر هرچند گاه توام با اغراقی دلنشین جان ببخشد. شاید تنها بازیگری که در "مرد بالشی" در جای خود نیست، علی سرابی است. باید پذیرفت حتی بازیگر درجه یکی مثل او هم مناسب هر نقشی نیست. سرابی مثل هر بازیگر دیگری ویژگی‌های ظاهری و شخصیتی خود را روی صحنه می آورد، شیک بودن، موقر بودن و آراستگی ذاتی او برای نقشی با مختصات مایکل مناسب نیست. و این نقش دشوار با همه جذابیتش همانی نیست که باید باشد.

نکته دیگری که می‌شود درباره "مرد بالشی" گفت رویکرد طنازانه یعقوبی است. او درام نویسی است که ترکیب طنز و موقعیت های جدی را دوست دارد، در تلخ ترین نمایشنامه هایش با استفاده از طنز، حلاوت ایجاد می کند و نگاه طنازانه اش به زندگی و روابط انسانی تلطیف کننده جدیتی است که در پس آثارش می توان دید، اما در "مرد بالشی" بعضی موقعیت ها که به خنده تماشاگر منجر می شود می توانست وجود نداشته باشد، بعضی حرکات مایکل، یا بعضی دیالوگ های او و دو مامور پلیس، فضای هولناک نمایش را کمرنگ می‌کند و اثر تلخی موقعیت را برای مخاطب کاهش می دهد.

علاقه به یک هنرمند گاهی به محدود کردن او از سوی دوستدارانش می‌انجامد، بسیاری از ما که با آثار یعقوبی زندگی کرده ایم شاید بیشتر بپسندیم نویسنده و کارگردان محبوبمان به سراغ درام‌های زن و شوهری برود و در فضایی سرشار از طنز واقعیتی را برایمان ترسیم کند که شبیه روزگارمان است، اما هنرمند حق دارد با ورود به عرصه‌های تازه دغدغه‌هایش را تعریف کند و به دنبال ترسیم جهانی باشد که درک می‌کند.

"مرد بالشی" حرکتی تازه در کارنامه یکی از بهترین کارگردانان تئاتر، نمایشی متفاوت و دریادماندنی است. نمایشی در تقبیح دنیای بدون عشق، بدون کودکان، دنیای بدون قصه و روایت که روایتگری و داستانگویی خود بخشی از زندگی و لذت‌های آن است. فاصله گرفتن از دنیای رویاها و افسانه‌ها است که روزگار را این چنین تلخ کرده است، به همین دلیل است که باقی ماندن داستان‌های کاتوریان نوعی پایان خوش برای این نمایش محسوب می‌شود.

منبع:خبر گزاری هنر ایران
از احمد مهرانفر و نوید محمد زاده خوب گفته البته با تعریفش در مورد این دو نفر زیاد موافق نیستم
۰۶ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://farheekhtegan.ir/content/view/68544/40/

جاودانگی به بهای مرگ


فرهیختگان/عاطفه بزرگ‌نیا: می‌خواستم یادداشتم را با این جمله شروع کنم که «آدمی از همان وقت که پایش را روی کره خاکی گذاشت، در جست‌وجوی عمر جاوید بود» اما یادم افتاد که پدرجد همه ما «آدم ابوالبشر» خیلی زودتر از اینکه پایش به زمین برسد به طمع زندگی جاوید افتاد و اصلا همین عشق به جاودانگی بود که پاشنه آشیل آدم شد و باعث شد گول شیطان رجیم را بخورد و به هوای رسیدن به بی‌مرگی و زندگی ابدی، دست به سوی میوه ممنوعه دراز کند و دربه‌در این کره خاکی بشود.

خضر نبی و اسکندر پادشاه هم اولین و آخرین انسان‌هایی نبودند که به دنبال آب حیات وجب به وجب ظلمات را زیرپا گذاشتند. جاودانگی و حیات ابدی ... دیدن ادامه ›› دغدغه همیشه بشر بوده و هست. به همین سبب است که می‌کوشد تا اثری از خود برجای بگذارد؛ حالا این اثر می‌تواند نقشی عظیم بر دل سنگ باشد و اسمش بشود «طاق بستان» یا «تخت جمشید» یا شاهکاری از حکایت سیمرغ و سام نریمان باشد و اسمش بشود «شاهنامه»! هر اثری که بشر می‌آفریند، نامش هرچه که باشد، غایتش جاودانگی است، در واقع گریزی است از واقعیت تلخ و ابهام‌آمیز مرگ؛ گریز از فناپذیری جسم خاکی و تلاش برای ادامه حیات در کالبدی دیگر؛ کالبدی که فرسایش و فنا را در آن راهی نیست و می‌تواند حیاتی به قدمت تاریخ داشته باشد. شخصیت اصلی نمایشنامه «مرد بالشی» نوشته مارتین مک دونا، یعنی «نویسنده» هم در جست‌وجوی فناناپذیری است. نام اول و وسط و نام خانوادگی او تکرار یک کلمه است. شاید این شوخ‌طبعی خانوادگی را هم بشود به حساب تلاشی برای متفاوت بودن گذاشت. او در دوران کودکی شاهد و ناظر خشونتی است که بر برادر عقب‌افتاده‌اش رفته است و این خشونت بعدها تبدیل می‌شود به سوژه داستان‌های مرد نویسنده؛ داستان‌هایی که همگی به مرگی فجیع ختم می‌شوند و نویسنده همچنان‌که از آن در گریزی دائم است، مثل ردی از خون آن را در همه آثارش به جای می‌گذارد. تنها داستان نویسنده که این رد خونین را در خود ندارد داستان بچه خوکی است که رنگ پوستش همرنگ جماعت خوکان نیست و حتی یک لحظه هم نمی‌خواهد همرنگ بقیه باشد؛ بچه خوکی که نماد شخصیت خود نویسنده است.
سرانجام وقتی نویسنده بر سر دوراهی مرگ خود و مرگ داستان‌هایش قرار می‌گیرد، آگاهانه مرگ خود را برمی‌گزیند؛ یعنی قتل‌هایی که مرتکب نشده را به گردن می‌گیرد با این شرط که آثارش طعمه حریق نشوند و در جایی محفوظ بمانند. در واقع نویسنده می‌خواهد جاودانگی را به بهای فنای خود به دست بیاورد....«مرد بالشی» داستانی نه درباره خشونت که درباره میل انسان به فناناپذیری و گریز از مرگ است. انتخاب متنی بسیار قوی و جذاب و بهره‌گیری از گروه بازیگرانی که همگی ستاره‌های عرصه بازیگری به شمار می‌روند و استفاده از ویدئوآرت که به خوبی به مدد روایت داستان می‌آید، دستمایه محمد یعقوبی و آیدا کیخایی شد تا حاصل کار نمایش زیبایی باشد که این روزها در سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر میزبان علاقه‌مندان هنرهای نمایشی است. هرچند پرداختن به برخی نکات درخصوص انتخاب بازیگران، موسیقی متن و ویدئوآرت می‌توانست اجرایی به مراتب قوی‌تر و تاثیرگذارتر را به دنبال داشته باشد ولی رضایت از تماشای نمایشی خوش‌ساخت و تامل‌برانگیز احساسی خواهد بود که در پایان کار تا مدت‌ها همراه شماست. «مرد بالشی» را از دست ندهید.
عطفه بزرگ نیا گفته :سرانجام وقتی نویسنده بر سر دوراهی مرگ خود و مرگ داستان‌هایش قرار می‌گیرد، آگاهانه مرگ خود را برمی‌گزیند؛ یعنی قتل‌هایی که مرتکب نشده را به گردن می‌گیرد

این جملش به نظر من در زندگی آدم های امروزی کاملا مشهود است هستش ببنید وقتی کسی مورد ضعف واقع میشه یا در واقع جامعه اونو ضعیف گیر میاره ی اخودش ، خودش رو باور نداره دچار چنین حس دوگانگی میشه که بله من ضعبفم و همه باید تو سر من بزنن پس در نتیجه کاری رو که حتی نکرده رو به گردن میگیره
۰۲ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://www.theater.ir/fa/conversation.php?id=34712

گفت و گو با ”محمد یعقوبی” و ”آیدا کیخایی” کارگردانان نمایش ”مرد بالشی”

پیمان شیخی:
نمایش "مرد بالشی" نام تازه ترین اثری است که محمد یعقوبی به همراه آیدا کیخایی برای کارگردانی و اجرا انتخاب کرده و مدتی است در تماشاخانه شماره یک ایرانشهر در حال اجراست. "مرد بالشی" نمایشی ظریف و غیرایرانی نوشته مارتین مک دونا است که با بازی پیام دهکردی، علی سرابی، احمد مهرانفر و نوید محمدزاده اجرا می شود.

این نمایش اثری متفاوت با بازی چهار بازیگر توانمند تئاتر کشورمان است که برگ زرین دیگری را در کارنامه کاری خود رقم زده‌اند.
در زیر گفت‌و‌گوی ... دیدن ادامه ›› سایت ایران تئاتر را با محمد یعقوبی و آیدا کیخایی می خوانید:
محمد یعقوبی بیش از این‌که به عنوان کارگردان شناخته شده باشد به عنوان نویسنده شناخته می شود. چه شد که از نوشته‌های خود برای اجرا استفاده نکردید و به سراغ "مرد بالشی" رفتید؟
برای این‌که نمی‌گذارند به راحتی متن‌هایم را اجرا کنم. در جریان هستید که سال 1390 برای اجرای نمایش "خشکسالی و دروغ" با چه دردسری روبه‌رو شدیم. مدتی متوقف و سپس رفع توقیف شد، اما هرگز اجرای آن تمدید نشد و حتی از اجرای این نمایش در شیراز نیز جلوگیری شد. پس از آن بود که دیگر حجت برای من تمام شد که نمی‌گذارند نمایش‌نامه‌هایم را اجرا کنم، بنابراین رفتم سراغ برنامه‌های دیگرم اجرای نمایش‌نامه‌های دیگران. البته من تئاتر حرفه‌ای را نخستین بار با نمایش‌نامه‌ نویسنده‌ای دیگر شروع کردم، نخستین‌ کارم در تئاتر شهر اجرای نمایش "شب بخیر مادر" نوشته مارشا نورمن بود. بعد از ماجرای "خشک‌سالی و دروغ" هم نمایش "برهان" را کار کردم که نوشته دیوید اوبورن بود و آن را چندین بار بازنویسی کردم.
آن گونه که از اطلاعات بروشور نمایش بر می‌آید، در "مرد بالشی" بازنویسی انجام نشده است.
بله، چون نیازی به بازنویسی نداشت. خلاصه‌ این نمایش‌نامه را چند سال پیش در وب‌سایت آمازون خوانده بودم که توجه مرا جلب کرده بود. قصد داشتم از آیدین برادر آیدا کیخایی بخواهم که از کانادا آن را برایم بیاورد که در این بین، نمایش‌نامه‌ی "برهان" و "شام با دوستان" به زبان انگلیسی به دستم رسید، اما نمایش‌نامه "مرد بالشی" به دستم نرسید تا آن‌که پارسال خانم زهار جواهری ترجمه‌ خود را از "مرد بالشی" برای ما فرستاد.
با توجه به این‌که شما با زبان انگلیسی آشنا بوده و به آثار نمایشی روز دنیا دسترسی دارید، چه چیزی در این اثر وجود داشت که آن را برای اجرا انتخاب کردید؟
سوژه‌ و نگاه متفاوت نویسنده به سوژه. به نظرم بحث خشونت موضوع خوبی برای نوشتن است و همیشه از موضوعاتی بوده که برای آن کمین کرده‌ام تا درباره‌اش بنویسم. علاوه بر این، نگاه پر از طنز این نمایش‌نامه‌نویس که شیوه‌ دل‌خواه من است. گرچه به گمانم فضای ما از هم متفاوت است، اما در تکنیک نگارش به او احساس نزدیکی می‌کنم. تکرارها و طرح موضوعی تلخ همراه با شوخی. و همین نیز توجه مرا تا حد زیادی به خود جلب کرد. به نظرم این نمایش‌نامه از نظر پردازش و تکنیک نمایش‌نامه‌نویسی خیلی آموزنده و پر تعلیق است.
چه شد که این نمایش را همراه آیدا کیخایی کارگردانی کردید؟
وقتی خانم جواهری، مترجم، نمایش‌نامه را برای‌مان فرستاد، آیدا زودتر از من نمایش‌نامه‌ را خواند و خیلی از آن خوشش آمد و گفت می‌خواهد کارش کند. متن را برای شرکت در جشنواره‌ تئاتر سال گذشته فرستاد که در مرحله‌ بازخوانی پذیرفته شد. بازی‌گران کار حسن معجونی، داریوش موفق، نوید محمدزاده و علی سرابی شروع به تمرین کردند. در آن زمان حسن معجونی نقش توپولسکی، علی سرابی نقش کاتوریان و نوید محمدزاده نقش مایکل برادر کاتوریان و داریوش موفق نقش اریل را بازی می‌کرد. در واقع این متن پیش از پیوستن من به این کار تا حدودی تمرین شده بود. قرار بوده در تالار حافظ اجرا شود ولی ایرادهایی به کار گرفتند که آیدا را واداشت "شام با دوستان" را برای اجرا در تالار حافظ پیش‌نهاد کند و مسئولان تالار حافظ به اجرای "شام با دوستان" پاسخ مثبت دادند و زمان اجرا را هم اعلام کردند.
آیدا کیخایی: در واقع به دلیل مدت اجرای نمایش اختلاف پیدا کردیم، زیرا تاکید داشتند می بایست در کنار "مرد بالشی" یک اثر نمایشی دیگر به صورت دو اجرایی در روز روی صحنه برود و من نمی‌خواستم زمان نمایش را کوتاه کنم. در آن زمان که تصمیم به اجرای نمایش "مرد بالشی" داشتم، زمان اجرای آن بیش از دو ساعت و نیم بود، ولی حالا 115 دقیقه است. من قصد داشتم یک نمایش را ولو سه ساعته و با آنتراکت اجرا کنم و همین مهم‌ترین دلیل انصراف من از اجرای نمایش "مرد بالشی" در تالار حافظ شد.
فکر می کنم سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر برای اجرای این اثر، مناسب‌تر از تالار حافظ است، نظر شما چیست؟
آیدا کیخایی: بله همین طور است.
محمد یعقوبی: بله، به این نتیجه رسیدیم که نمایش "شام با دوستان" در تالار حافظ اجرا شود که البته آقای سیفی مدیر بنیاد رودکی بدقولی کرد. به هرحال ما آماده بودیم که "مرد بالشی" را در ایران‌شهر اجرا کنیم. صادقانه بگویم که در ایرانشهر به من فرصت اجرا دادند و می‌خواستند من کاری در این تماشاخانه اجرا کنم. من هم به آیدا پیش‌نهاد کردم "مرد بالشی" را در این تماشاخانه اجرا کنیم. البته سال‌ها بود که می‌خواستیم به صورت مشترک یک اثر نمایشی را کارگردانی کنیم. وقتی وارد کار "مرد بالشی" شدم نخستین شرطی که گذاشتم این بود که نمی‌توانم یک نمایش سه ساعته را تحمل کنم؛ خودم به عنوان تماشاگر حوصله‌ یک کار سه ساعته را ندارم، انتراکت هم دردی از آدمی مثل من دوا نمی‌کند. وقتی کارگردانی مشترک‌مان شروع شد حسن معجونی اعلام کرد به دلیل حضور در نمایش امیررضا کوهستانی نمی‌تواند در این نمایش باشد و وقتی قرار شد که پیام دهکردی در گروه حضور یابد، فکر کردم که نقش ها جا به جا شود و این پیش‌نهاد را به آیدا کیخایی دادم و پذیرفت. بنابراین علی سرابی در نقش مایکل، نوید محمدزاده در نقش اریل و داریوش موفق در نقش کاتوریان ایفای نقش کردند. البته داریوش موفق طی تمرین‌های اجرای نمایش "باغ آلبالو" از ناحیه پا دچار صدمه شد که باید عمل جراحی می‌کرد و احمد مهرانفر به جای او وارد گروه شد.
خانم کیخایی چقدر در کارگردانی این اثر نقش دارید؟
بیش‌تر قسمت هایی که نمایش "مرد بالشی" فانتزی شده، مربوط به سلیقه‌ من است. برای مثال، دو داستان وجود داشت که محمد یعقوبی برای کوتاه‌کردن زمان نمایش می‌خواست حذف‌شان کند، اما من تا روز آخر با چنگ و دندان اصرار کردم نباید حذف شود و باید کاری انجام دهیم. آن زمان قصد داشتیم این صحنه‌ها را به صورت عروسکی کار کنیم، تا این‌که به این نتیجه رسیدیم که آن‌ها را تصویرسازی کنیم.
محمد یعقوبی: به هر حال آیدا بازی‌گر است. به او گفتم که تو به عنوان یک بازی‌گر، به مراتب بهتر از من می‌توانی کارگردانی کنی و می‌توانی جزئیاتی را مطرح کنی که شاید حتی من به آن توجه نداشته باشم. بنابراین بخشی از جزئیات بازی‌گری نمایش مدیون حضور آیدا کیخایی است.
آیدا کیخایی: می‌خواستم به این نکته اشاره کنم که در بازی نوید محمدزاده، علی سرابی یا احمد مهرانفر توانستم به محمد یعقوبی ایده بدهم، گو این‌که تفاوت دیدگاه‌هایی هم داشتیم. برای مثال، می‌توانم به این اشاره کنم که محمد یعقوبی دوست نداشت به سمت فانتزی پیش برود، اما من گفتم که فضای مارتین مک دونا این است.
”تئاتر هنری زنده است و بازیگر به صورت زنده بازی می‌کند و وقتی یک موسیقی زیر متن می‌آید، من به عنوان تماشاگر احساس می‌کنم موسیقی خود را تحمیل می‌‌کند. البته در کل انکار نمی‌کنم، اما در نوع تئاتری که من کار می‌کنم استفاده از موسیقی زیرمتن، نچسب است. من فکر می کنم صدای بازیگر ساز اوست و اگر درست بازی کند، موسیقی وجود دارد.“
آقای یعقوبی با توجه به این‌که "مرد بالشی" را در تماشاخانه ایران‌شهر اجرا می‌کنید، آیا برای حضور احمد مهران‌فر به جنبه چهره تلویزیونی بودن او نیز فکر کردید؟
وقتی به احمد گفتم بیا و این نقش را بازی کن، تاکید کردم که در کارنامه کاری او نقش متفاوتی است و کسی پیش‌بینی نمی‌کند چنین نقشی را بازی کنی، چون مردم از او شوخی و کمدی می‌خواهند. مهران‌فر یکی از اولین کارهایی که در تئاتر بازی کرده با من بود در نمایش "دل سگ". دو سال پیش هم در نمایش "خشکسالی و دروغ" با ما بود و همیشه جزو گزینه‌های ما بوده. وقتی هم که داریوش موفق گفت که نمی‌تواند در نمایش حضور داشته باشد، ما به چند گزینه فکر کردیم که یکی از آن‌ها احمد بود که پذیرفت. جالب این‌جاست که ما از داریوش خواسته بودیم خودش هم گزینه‌ای به ما معرفی کند و وقتی متوجه حضور احمد شد، گفت که خودش هم می‌خواست احمد مهران‌فر را معرفی کند.
آیدا کیخایی: من هم به احمد مهران‌فر برای این نقش فکر کرده بودم و زمانی که قصد اجرای این نمایش را در جشنواره تئاتر داشتم از احمد برای بازی دعوت کردم ولی برای نقش دیگری او را در نظر گرفته بودم.
برای کدام نقش؟
برای نقش کارآگاه اریل. قصد داشتم اریل را قدری فانتزی‌تر در نظر بگیرم، اما در آن زمان احمد مهران‌فر به دلیل حضور در مجموعه تلویزیونی "پایتخت" نمی‌توانست در نمایش حضور داشته باشد.
خانم کیخایی با توجه به این‌که حسن معجونی بیش‌تر به عنوان بازیگر شناخته می شود، دلیل انتخاب او برای طراحی صحنه نمایش چه بود؟
وقتی حسن معجونی در تمرین‌های نمایش حضور یافت و درباره کار صحبت کردیم، احساس کردم یک‌سری ایده‌هایمان به هم نزدیک است. برای مثال، این‌که فضای نمایش را بازداشتگاه در نظر نگیریم و می‌بینیم که مثلا میز پینگ پونگ وجود دارد. از سوی دیگر هم بچه‌های گروه به من گفتند که حسن معجونی طراحی صحنه نمایش‌های خودش را انجام می دهد و کارش هم خوب است و من هم فکر کردم که چه بهتر که طراحی صحنه این نمایش را نیز انجام دهد.
طراحی صحنه این نمایش یک زیرزمین متروکه را تداعی می‌کند.
آیدا کیخایی: ما نمی خواستیم بگوییم که اینجا یک بازداشتگاه یا مقر پلیس است.
با توجه به این‌که برای طراحی صحنه نمایش هم‌فکری صورت گرفته چند درصد در آن دخالت داشتید؟
آیدا کیخایی: حسن معجونی در ابتدا ایده دیگری داشت و بعد از این‌که قرار شد این نمایش هم‌زمان با شام با دوستان روی صحنه برود، سراغ ایده‌های دیگر رفتیم. من، حسن معجونی و محمد یعقوبی به این نتیجه رسیدیم که به ایده‌ای دیگر فکر کنیم. جالب است که هر بار حسن معجونی ایده‌ای را ارائه می کرد، ماکت آن را نیز می ساخت و همراه خود می آورد و درباره آن نیز توضیح می‌داد.
محمد یعقوبی: حسن ذهنش را نبسته بود و ایده وجود پینگ‌پنگ را در روزهای پایانی تمرین‌ها ارائه کرد. ولی چیزهایی را هم ما از او خواستیم؛ مثلا گفتیم که یک میز یا یک توالت فرنگی می‌خواهیم و یا این‌که می‌خواهیم ویدئو پروژکشن داشته باشیم و او هم فکر کرد که چه صحنه‌ای بسازد که بشود از ویدئو پروژکشن هم استفاده کرد.
به نظر من فضای نمایش شما فضایی آمریکایی یا انگلیسی زبان است، بنابراین چرا باران کوثری به عنوان طراح لباس نمایش، لباس پلیس‌ها را طوسی در نظر گرفته؟
آیدا کیخایی: یکی از دلایل مهم باران کوثری این بود که قصد داشت هیچ رنگی به جز رنگ خون دیده نشود و رنگ لباس‌ها خنثی باشد. اتفاقن رنگ‌هایی در لباس مایکل که علی سرابی این نقش را بازی می‌کند وجود دارد که فانتزی است و مناسب نقش اوست.
محمد یعقوبی: تصورم این است که باران کوثری و حسن معجونی که هر دو بازی‌گران شناخته‌شده‌ای هستند تماشاگران را قانع کرده‌اند که این کارشان را هم بلدند.
چرا رنگ موسیقی تا این اندازه در نمایش شما کم است؟
محمد یعقوبی: تصورم این است که بیش‌تر از کارهای دیگرم در این نمایش از موسیقی استفاده کرده‌ام. در بیش‌تر کارهایم موسیقی نقش فاصله‌ صحنه‌ها را بازی می‌کند، چون خوشم نمی‌آید زیرمتن دیالوگ، موسیقی وجود داشته باشد. در این نمایش برخلاف کارهای گذشته‌ام در زیر متن دو صحنه‌ قصه‌گویی کاتوریان موسیقی وجود دارد که بهرنگ بقایی زحمت آن را کشیده است.
دلیل اینکه در آثارتان از موسیقی استفاده نمی کنید، چیست؟
محمد یعقوبی: تئاتر هنری زنده است و بازیگر به صورت زنده بازی می‌کند و وقتی یک موسیقی زیر متن می‌آید، من به عنوان تماشاگر احساس می‌کنم موسیقی خود را تحمیل می‌‌کند. البته در کل انکار نمی‌کنم، اما در نوع تئاتری که من کار می‌کنم استفاده از موسیقی زیرمتن، نچسب است. من فکر می کنم صدای بازیگر ساز اوست و اگر درست بازی کند، موسیقی وجود دارد.
پیام دهکردی در بسیاری از آثارش نقش کسی را بازی کرده که سال ها از او بزرگ‌تر است و در این نمایش نیز چنین است. این بنا به خواست خودش بود یا پیش‌نهاد شما؟
محمد یعقوبی: فکر می‌کنم پیام یک بار در چنین نقشی و چنین سنی خوب دیده شد و بعد مدام پیش‌نهادهای این چنینی به او شد. او در نمایش "تیغ کهنه" خوب دیده شد. در آن نمایش پیام خیلی خوب ایفای نقش کرد و من هم روزهای اول تمرین مرد بالشی به شوخی به پیام گفتم که در این نمایش می‌خواهیم پیام‌زدایی کنیم و هر آن‌چه که تو را با آن به عنوان پیام می شناسند از تو بگیریم و دیگر به دانسته‌ها و توان‌مندی‌های خودت پناه نبر تا یک پیام تازه از تو ساخته شود و خوش‌بختانه این اتفاق افتاد. شناخت تماشاگر از پیام، بازی‌هایی است که تاکیدگذاری‌هایی خاص دارد. سر تمرین‌ها هم به او می‌گفتم: نمی‌خواهم دیالوگ‌ها را این طور مقطع بگویی. "تیغ کهنه" را فراموش کن. پیام در آن کارها خوب دیده شد، به این دلیل دعوتش نکردیم نقشی بالاتر از سن خودش را بازی کند، یعنی اگر در این نمایش قرار بود سن جوان‌تر را هم بازی کند بدون شک از پیام دهکردی دعوت به عمل می آوردیم. در این نمایش پیام فقط یک جا گریه می‌کند که همان‌جا هم گریه‌اش بیش‌تر مضحک به نظر می‌رسد. ما در این نمایش یک پیام دهکردی تازه می‌خواستیم و خوش‌بختانه این اتفاق افتاد، چون خودش هم سرش درد می‌کرد برای متفاوت‌بودن. من فکر می‌کنم در این نمایش راحت‌ترین کار برای ما و پیام این بود که نقش کاتوریان- را که احمد مهران‌فر آن را بازی می کند- بازی کند؛ زیرا کاملا در مشتش بود، اما نه برای من و آیدا کیخایی لذتی داشت و نه برای خود پیام. همین‌طور که علی سرابی متفاوتی را در این نمایش می‌بینید. علی دلش می‌خواست نقش کاتوریان را بازی کند، ولی مطمئنم بازی در نقش مایکل فرصت بهتری برای او بود که نقشی متفاوت در کارنامه‌ کاری خودش داشته باشد.
خانم کیخایی با توجه به این‌که نوید محمدزاده گزینه خوبی برای نقش کاراگاه جوان است، اما چه شد که به این بازیگر جوان رسیدید؟
من در ابتدا هم نوید محمدزاده را برای همین نقش در نظر گرفته بودم. من به او گفتم تو را برای این نقش در نظر گرفته‌ام، چون فکر می‌کنم از عهده‌ آن برمی‌آیی، اما نقش مایکل را هم می‌توانی بازی کنی و متفاوت باشی، ولی پیش‌نهاد من کارآگاه اریل است. نوید گفت که می‌خواهد مایکل را کار کند. وقتی نقش مایکل را خواند، دیدم که جالب می‌خواند. من دوست داشتم اریل برخلاف زورگویی که دارد جُثه‌ای کوچک داشته باشد و به همین دلیل هم داریوش موفق را انتخاب کردم.
در این نمایش نوعی روان‌شناسی نقش نیز صورت گرفته؛ زیرا فردی با جثه‌ای کوچک تا این حد پرخاشگر و زورگو نیز هست.
آیدا کیخایی: بله، به دلیل مسئله‌ای که در کودکی برایش اتفاق افتاده است، می‌خواستم آدمی ضعیف‌الجثه باشد.
به لحاظی روحی؟
آیدا کیخایی: بله، البته این هم می‌توانست دیدگاه جالبی باشد که به دلیل مسائل دوران کودکی‌اش آدمی قوی هیکل باشد که آن هم نوعی کمدی به همراه داشت، اما از ابتدا انتخاب من برای این نقش، نوید بود. البته نوید محمدزاده از نمایش "یک دقیقه سکوت" به بعد در تمام کارهای من حضور دارد، مگر این‌که نمایشی مثل "شام با دوستان" باشد که از لحاظ سنی امکان حضور او نبود. به نظر من او بازی‌گری خلاق، منعطف و بسیار بااخلاق است؛ از دیدگاه من خلاق ‌بودن کافی نیست.
محمد یعقوبی: وقتی در کرج تئاتر درس می‌دادم، به گمانم سال 81، نوید محمدزاده جزو هنرجویان کلاسم بود. در کلاس‌ها خوب کار می‌کرد. ولی تا پیش از این‌که در کارهای من بازی کند در یک دقیقه سکوت به کارگردانی آیدا کیخایی بازی کرد و خیلی خوب بازی کرد. آیدا از اخلاقش تعریف کرد. برای من هم اخلاق پشت صحنه خیلی مهم است. بعد در نمایش "زمستان 66" بازی کرد که خوب از پس نقش خود برآمد. من آینده خوبی برای او پیش‌بینی می‌کنم به شرط این‌که همین‌طور در انتخاب کار و نقش دقیق و زیرک باشد و تن به بازی در هر کاری ندهد. سخت است ولی شدنی‌ست. امیدوارم همین راه را ادامه دهد.
محمد یعقوبی کارگردان نمایش خشکسالی ودروغ نیست؟فکر کنم دو سال پیش این نمایش رفت رو صحنه؟
۰۱ تیر ۱۳۹۲
محمد عمروابادی (mohammad)
درسته خانم صباغ
۰۱ تیر ۱۳۹۲
رو صحنه برد اما با کلی اذیت شدن خود محمد یعقوبی گفت دیگه فعلا شرایط رو مساعد نمیبینم تا دست به قلم ببرم و بیشتر ترجیح میدم آثار ترجمه شده کار کنم تا مدت ها منتظر بمونم تمایشنامم از مرز تایید رد بشه
۰۲ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای نمایش های "مرد بالشی" و "شام با دوستان"برای تئاتربازها

برای دیدن نمایش های "مرد بالشی" و "شام با دوستان" اجراهایی در روزهای یکشنبه و دوشنبه مورخ 2 و 3 تیر ماه با تخفیف ترتیب داده شده است.

نمایش "مرد بالشی" نوشته "مارتین مک دونا" و به کارگردانی "محمد یعقوبی، آیدا کیخایی" و با بازی "پیام دهکردی، احمد مهرانفر، نوید محمدزاده و علی سرابی" در "سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر" به صحنه می‌رود.

نمایش "شام با دوستان" نوشته "دونالد ماگولیز" و به کارگردانی "آیدا کیخایی" و با بازی "نیکی کریمی، امیر دلاوری، بهناز جعفری و احمد ساعتچیان" در "سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر" به صحنه می‌رود.

قیمت بلیت 20 هزار تومان می‌باشد که برای ثبت‌نام کنندگان با تخفیف 25 درصد 15 هزار تومان در ... دیدن ادامه ›› نظر گرفته خواهد شد.

برای رزرو بلیت با تخفیف تئاتربازها با شماره 09366362899 تماس بگیرید.

ساعت اجرای نمایش "مرد بالشی" ۲۰:۳۰
ساعت اجرای نمایش "شام با دوستان" ۱۸:۳۰
سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر
آرزومند این را خواند
نازنین شریعتی و آوا فیاض این را دوست دارند
انابل عزیز ممنون از اینکه منو در اطلاع رسانی کمک می کنی...
۰۲ تیر ۱۳۹۲
خواهش عزیزم
راستی چیزی در مورئ ثبت نمایشنامه فهمیدی ؟ راستی یه سایتی هستش به نام سایت ادبیات نمایشی اونجا هم نمایشنامه ثبت می کنن به نظرت سایت درستی هستش ؟
۰۲ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://fromtheater.blogfa.com/post-232.aspx

تماشای یک تئاتر: مرد بالشی
چرا؟ واقعا چرا؟!

من نه تئاتر سرم میشه نه ادعا دارم.من فقط دارم می پرسم چرا؟!
من هیچی نیستم و دارم دست و پا میزنم که یه روزی به جایی برسم که تو سالنای خوب این شهر اجرا برم.من دارم سعی می کنم از کسایی که اساتید ما هستن یاد بگیرم.من وقتی کار میکنم برای بازیگرام بازی فلانی و فلان کَسَک ... دیدن ادامه ›› رو مثال میزنم!
چرا من باید دو ساعت تمام بشینم توی سالن شماره یک تماشاخونه ی ایرانشهر و بپرسم چرا؟!
چرا منه دانشجو باید 20تومن پول بلیط بدم،برای دیدن کاری که دوتا آدم (بد و خوب نمیکنم) نام دار تئاتر این مملکت کارگردانشن؛چهارتا بازیگری که من بارها ازشون کار خوب دیدم توش بازی میکنن؛و تنها چیزی که تهش بدست میارم این سوال باشه:
چرا؟! واقعا چرا؟!
آدم به پشتوانه اسم کسی بره کار ببینه؟! (آیدا کیخایی عزیز؛محمد یعقوبی ارجمند،نوید محمدزاده دوست داشتنی،پیام دهکردی بزرگوار،علی سرابی محترم،احمد مهرانفر تاج سر...چرا؟!)
به پشتوانه متن بره اجرا ببینه؟ (با اتفاقات عجیب و غریب این روزا؛با نگرشای مختلف کارگردان ها بنده شخصا نمی تونم به متن اکتفا کنم.چون گاهی بهترین متنا با تمام قوا بد اجرا میشن و گاهی آدم اجرایی از یک متن میبینه که تو مخیله اش نمیگنجه.ضمن اینکه آدم به همه متون دسترسی نداره)
به پشتوانه جایی که اجرا میبینه؟ (ترکوندمون از بس این چند وقت بزرگ و کوچیک توی هر نشستی گفتن "ایرانشهر داره موج جدیدی از تئاتر در ایران بوجود میاره و و و ...! مثلا ما نرفتیم لاله زار،اما کاش می رفتیم! تهش می فهمیدیم خندیدیم بی خود و بیجهت! شورای انتخاب نمایش تماشاخانه ایرانشهر،چرا؟!)
راستش فکر کنم اعصاب نداره نمیدونم چرا این قدر این خانوم به هم ریخته هستش ؟ حالا اگه بازی بد بود دیگه قرار نیست همه رو زیر سوال ببری ؟
۳۰ خرداد ۱۳۹۲
بیشتر داشت عصبانیت شخصی میگفت تا نقد
۰۱ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان شرمنده این پست رو اینجا میزارم لطفا نخندید دی :
من سال ها فیلم نامه و نمایشنامه برای کمد اطاقم نوشتم اما الان میخوام اون ها رو ثبت کنم باید چی کار کنم ؟
البته تو تهران میخوام ثبت کنم
نمایشنامه رو کجا ثبت کنم ؟
فیلم نامه رو کجا ثبت کنم ؟
حمید خورشیدی، نیلوفر ثانی، سید علیرضا معصومی، آوا فیاض و shalan این را خواندند
بهرنگ این را دوست دارد
یه زمانی فیلمنامه رو خانه سینما ثبت می کردیم...اما الان که جایی نیست واقعا!

فقط اگه می خوای به این دلیل ثبت کنی که اگه کسی از روشون کپی کرد، مدرک داشته باشه که خودت نوشتی، یه نسیخه از متن رو مهر و موم شده با پست پیشتاز به آدرس خودت بفرست...

توی دادگاه تاریخ این پست سندیت داره.
۲۷ خرداد ۱۳۹۲
بذارید دقیق بپرسم خبر می دم
۲۸ خرداد ۱۳۹۲
به گمانم الان وزارت ارشاد و کتابخانه ملی هر دو این کار رو انجام میدن.
۲۹ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش ”مرد بالشی” (نظریه پردازی عمیق در طنز سیاهی از خشونت)

http://www.theater.ir/fa/reviews.php?id=34618

فروغ سجادی:
«مرد بالشی» نمایشنامه ای از مارتین مک ‌دانا ایرلندی است که هر چند در سینما دستی برآتش داشته است، یک بار نیز به خاطر فیلم کوتاهش، «شش تیرانداز»، جایزه اسکار را از آن خود کرد و الان نیز در هالیود به سر می برد، اما ریشه های اصلی اش بیش ‌تر از سینما، در تئاتر است و نمایشنامه‌ هایش جوایز معتبری همچون تونی و لارنس الیویه را کسب کرده‌ اند. خشونت و سرمستی شرورانه وجه تشابه همه نمایشنامه های اوست.

شاید هم ریشگی فرهنگی او به عنوان یک ایرلندی الاصل با نویسندگان بزرگی چون برنارد شاو، اسکار وایلد، ساموئل بکت و ... در خلق آثارش که ترکیبی ... دیدن ادامه ›› از طنز سیاه، تخیل و افسانه های شیرین کهن و ابزوردی پنهان هستند، بی تأثیر نبوده است.
مک دانا نویسنده ای است که همواره ارتباط خود را با دنیای کودکانه و فانتزی اش حفظ کرده است. او در لندن به دنیا آمد و تمام کودکی تا بزرگسالی اش را در لندن گذراند، اما برای نوشتن به سراغ افسانه های ریشه ای و تجربه های برآمده از جهان کودکی با همه داستان ها و قصه هایش رفت به طوری که در ابتدا خلق شش داستان کودکانه او هر بار، زمانی شکل گرفت که برای دیدن پدر و مادرش به شهر کوچک آنان در ایرلند می رفت. این داستان نویسی کودکانه آمیخته با تصور، تخیل و فانتزی بعدها به درون نمایشنامه های او نیز راه یافت.
نمایشنامه «مرد بالشی» نمونه مشخصی است از این نگاه و سبک منحصر به فرد مک دانا. این نمایشنامه داستان مرد نویسنده ای به نام کاتوریان است که با برادر معلول ذهنی خود مایکل کاتوریان زندگی می کند و داستان هایی که برای کودکان و نوجوانان می نویسد همواره با مضمونی درباره خشونت والدین و بزرگسالان نسبت به این کودکان در دنیای بی رحم آدم بزرگ هاست که با فانتزی و تخیلی جذاب خلق شده و مخاطبان زیادی را در جامعه به خود جذب کرده است. این داستان ها که همگی برآمده از کودکی و زندگی گذشته نویسنده به ویژه رفتار خشونت آمیز والدینش با برادر عقب افتاده ذهنیش است، از نظر قدرت حاکمه و پلیس امنیت، مخل امنیت ملی است (به طوری که موجب قتل چند کودک هم شده است. بنابراین پلیس، کاتوریان را به عنوان مظنون اصلی این قتل ها دستگیر می کند و مورد بازجویی قرار می دهد. در جریان این حبس و دستگیری است که داستان های نویسنده در موقعیت های مختلف روایت می شود و فضاسازی دراماتیزه شده دیگری را داخل نمایش برای مخاطب ایجاد می کند و از نیمه دوم نمایش، کاتوریان در بازداشتگاه و در مواجه با برادرش که او نیز دستگیر شده، متوجه می شود که قاتل همه این قتل های زنجیره ای کودکان، برادر عقب افتاده اش، مایکل بوده و همین نقطه اوج نمایشنامه می شود.
برای بررسی «مرد بالشی» با دو رویکرد می توان به تحلیل متن پرداخت. یکی رویکرد معنایی و روانشناختی درونمایه ای اثر و دیگر رویکرد ساختاری و ریخت شناسانه، که هر دو رویکرد در کارگردانی و اجرای صحنه ای به خوبی استفاده شده است.
«مرد بالشی» را بیش از هر چیز باید یک نمایش گروتسک خشن با طنزی بسیار تلخ برشمرد. اثری که طنزش با شکی عمیق آمیخته و جهانی سیاه با آینده ای مبهم و نامعلوم برای بشر مغروق در خشونت و دور شده از ذات طبیعی اش متصور است. در این نمایش، "مک دانا" با رویکردی روانشناختی به تحلیل تأثیر جامعه بر انسان مدرن و انسان بر جامعه مدرن می پردازد. انسانی که در بستر آموزش های شرطی و کلیشه ای خانواده و جامعه تربیت می شود و بقا می یابد، قانونگذار و قانون پذیر می شود، به خلقی نادرست دست می یابد، بی رحمانه مجازات شده و ناگزیر از بی عدالتی به سرنوشت نامعلوم آینده هدایت می شود.
مک‌ دانا نویسنده ای است که داستان هایش بُعد زمانی و مکانی ندارد و موقعیتی انسانی را از بُعد روانشناسانه و جامعه شناسانه به چالش می کشد. جغرافیا و تاریخ را خودش بر حسب فانتزی درون اثرش می سازد و می‌خواهد جنجال خاص خود را پدید آورد. از همین رو گروتسک را در قلمش جاری می کند و به موقعیت فراطنز می رسد. او در نمایشنامه «مرد بالشی» به سراغ همین موقعیت می رود و با استفاده از ایجاز و پارادوکس های مفهومی مفهوم و تم خشونت را واکاوی می کند.
کاتوریان نویسنده کودک و نوجوان در یک سلاخی کار می کند و این در معنای نشانه شناسی، نشانگر تضاد مفهومی درباره یک جامعه نیمه دموکراتیک در حال پیشرفت است. نمادی از مدرنیته افراطی که فرد را از هویت اصلی خود دور می کند و با تحمیل واقعیت های موجود خود، به او در هر مقطع انسانی که باشد، یک کارکرد خشن ابزاری می دهد یا در معنای دیگر خشونتی که در چنین جامعه هایی در بعد فردی و اجتماعی نهادینه می شود به جایی می رسد که یک نویسنده، دنیای فانتزی و معصوم کودکان را به یک سلاخ مبدل می کند.
در واقع با نگاهی به رویکرد اصلی متن درباره تم خشونت، می توان این گونه نتیجه گرفت که سرنوشت مختوم مایکل کاتوریان، برادر نویسنده اش و تمام انسان های پرورش یافته در یک جامعه اصول گرا، چیزی جز یک خشم نهفته نیست که زایده یک نظام مطلق گرای اجتماعی، خانوادگی و فرد محور است.
”«مرد بالشی» را بیش از هر چیز باید یک نمایش گروتسک خشن با طنزی بسیار تلخ برشمرد. اثری که طنزش با شکی عمیق آمیخته و جهانی سیاه با آینده ای مبهم و نامعلوم برای بشر مغروق در خشونت و دور شده از ذات طبیعی اش متصور است. در این نمایش، "مک دانا" با رویکردی روانشناختی به تحلیل تأثیر جامعه بر انسان مدرن و انسان بر جامعه مدرن می پردازد.“
آن چه به نمایش «مرد بالشی» رویکردی روانشناسانه و جامعه شناسانه می دهد، همین نگاه نویسنده است؛ کاتوریان نویسنده جوان که داستان های غم انگیز و خشن او امنیت اجتماعی مخاطبان جوان و خردسالش را به مخاطره انداخته؛ نماینده روشنفکر و هنرمندی است که در اثر قرار گرفتن در یک سیستم نادرست تربیت خانوادگی و آموزشی فشار، به درکی ناخواسته نادرست از روشنگری دست می یابد که نه تنها نمی تواند به مبارزه با خشونت نهادینه شده در خلق آثارش برسد، بلکه ناخودآگاه خود نیز عامل خشونت و جنایت می شود. برادر ناتوان ذهنی او نیز در مجاورت با همین آثار و قصه های خشونت ستیز نویسنده است که به دلیل نداشتن قدرت تشخیص و تفکر (نقص دانستن و آگاهی) به برداشتی معکوس و مخرب از آن می رسد که شاید خطای پنهان تراژدی اثر در همین هم باشد، پس دست به فاجعه و جنایت می زند. پلیس نیز به عنوان مجری عادلانه قانون و یکی از مبارزان، با خشونت و بی عدالتی برای برقراری امنیت و اجرای قانون به خشونت دست می زند؛ بازپرسانی که یکی الکلی است و دیگر قربانی از خشونت های اجتماعی و خانوادگی در کودکی. در واقع از این نگرش می توان به این تحلیل رسید که در نمایشنامه «مرد بالشی»، از نگاه نویسنده همه انسان ها در هر موقعیت اجتماعی و میزان آگاهی خود قربانیان اجتماعی هستند که آن اجتماع خود قربانی افراد زیرمجموعه است. بنابراین از نگاه مک دانا، فرد و اجتماع با همه رویکردهای روانشناختی، سیاسی، جامعه شناسی، زنجیره وار به هم مربوطند و همچون یک رابطه علت و معلولی فرد از اجتماع جدا نیست و اجتماع خود شاکله ای است از افرادی که هر کدام مملو از عقده ها، کمبودها و ناآگاهی هایی هستند برآمده از یک جریان تربیتی و آموزشی همان اجتماع و در این میان تم خشونت به عنوان زیر مبنای درونی اثر، معنایی جز این ندارد که در یک جامعه، خشونت برآمده از رفتارهای نادرست، خشن و غیرانسانی والدینی که خود شکل گرفته از خشونت والدینی دیگر هستند و این والدین در کنار هم جامعه ای را می سازند که به طور طبیعی خشونت درون آن نهادینه است.
از سوی دیگر روی سخن مک دانا فقط والدین و مردم عامه جامعه نیست. او با قرار دادن شخصیت یک نویسنده مشهور در نمایشنامه خود در نقش اصلی، به نوعی بر این نگاه است که روشنفکر برآمده از یک جامعه خشونت محور اصول گرا نیز محکوم به سرنوشتی بهتر از دیگر افراد نیست و ناخواسته به دلیل نداشتن امکان و فضای باز و درست دریافت آگاهی، راه به خطا می برد و می تواند به برداشتی نادرست از آگاهی منجر شود و مروج خشونت در جامعه اش باشد، زیرا این نویسنده برای رهایی برادر زیر شکنجه خانواده اش مجبور می شود به خشونت و قتل پدر و مادرش دست بزند. همچنین در آینده آثار او منبع غیرمستقیمی می شوند برای فراهم شدن زمینه خشونت های دیگر. بنابراین بنیادگرایی فکری و خشونت های فردی و اجتماعی، برآمده از عقده ها و رنج هایی است که خود برآمده از عقده های دوران کودکی و نوجوانی ناشی از دگماتیسم اجتماعی است.
به روایتی دیگر از نظر مک دانا، اجتنابی از نشانه های عملکرد، مکانیسم دفاعی است که به وضوح می تواند در رفتار شخصیت های آثارش نمود یابد. در واقع اجتناب یا همان دوری از افراد یا موقعیت هایی که می توانند با تحریک بعضی تجارب یا احساسات ناخودآگاه سرکوب شده، انسان را دچار اضطراب کنند و به شکل رفتاری واکنشی تلافی گر ناشی از ترس، آزار، سرخوردگی یا خشم خود را بروز دهند و در نهایت فردی که مظلوم ترین قربانی خشونت ناعادلانه طبیعت، والدین و اجتماع است (مایکل کاتوریان کند ذهن) در پایان اثر به عامل بی رحم خشونت ساز تبدیل می شود. هرچند نگاه عمیق و تحلیل نگر نویسنده آن قدر به درون مسائل وارد می شود که مخاطب هرگز نمی تواند در تعیین مقصر و عامل اصلی خشونت به قضاوت بنشیند و تنها در اعماق درون خود به رنجی تلخ از یک همزاد پنداری دست می یابد.
در واقع نمی توان رفتار خشونت بار مایکل را که آنچنان دست به قتل چهار کودک زده است را رفتاری غیرمنطقی دانست، زیرا او درکودکی مورد کودک آزاری و شکنجه های پیاپی والدینش قرار گرفته و رشد ذهنی (آگاهی ) او متوقف، خواسته ها و نیازهایش در درون کشته شده، پس با ارتکاب قتل به نوعی ناخودآگاه در پی آزادسازی و بیرون راندن تمام عقده های خود است و گریز موقتی است برای دغدغه های روانی اش که سال هاست ناخواسته درگیر آنها بوده است. همین طور خود کاتوریان نویسنده (برادر بزرگ تر) هرچند از شرایط کاملا متفاوتی از نظر برخورد والدینش رو به رو بوده است، اما در شکل دیگری محصور فشارها و عقده های درونی خود می شود که در اثر یک سیستم آموزشی نادرست و سختگیرانه رشد می کند و در آینده به شکل سیستم انتقام و خشم در قتل والدینش خود را بروز می دهد. کارگاه اریل جوان قربانی دیگری از کودک آزاری است که اکنون مثل شکنجه گر در دستگاه امنیتی پلیس عمل می کند و کارگاه توپولسکی میانسال که خشونتی نهفته در درون دارد و با پناه آوردن به الکل می تواند تا حدودی بر عقده های درونی خود سرپوش بگذارد.

از نظر ساختاری هم می توان این نمایشنامه تخت را نمونه یک کار ابزورد از نوع ابزوردهای یونسکو دید که ابتدا در قالب روایت داستان های نویسنده در دل تئاتر، گره افکنی های مبهمی ایجاد می کند، در پایان با قرار گرفتن همین روایت ها درون اتفاق داستان اصلی نمایش و پیوند سرنوشت شخصیت های داستانی با شخصیت های نمایشی گره های نمایشنامه یکی یکی باز می شود. روایت این داستان های فانتزی و تلخ در دل دیالوگ ها در اجرا، به نمایش فضای سوررئالیستی می دهد که با ایده خوب کارگردانی -استفاده از تصاویر انیمیشنی به صورت پخش از طریق ویدیو پروجکش- این امکان به تماشاگر داده می شود در عین تشخیص تفاوت فضاسازی بین ساخت فضای روایی داستان، نویسنده نمایش و فضای واقعی اجرا به تأملی لذت بخش و سرگرم کننده از لذت تماشا برسد.

همچنین شکل دیالوگ نویسی مک دانا هر چند آمیخته با بازی های زبانی و ساده نویسی خاص نوع نمایشنامه های ابزوردی است، اما در شکل اجرایی با رویکرد مینی مالیستی کارگردان، بازی های استرلیزه و زیرپوستی بازیگران نمایش به نوعی هرس شده و اجرایی قابل توجه در راستای شاخصه ها و ویژگی های نظریه پردازانه جامعه شناختی و روانشناسانه کارگردانی مثل محمد یقوبی می سازد که وقتی در کنار آشنازدایی در صحنه آرایی و طراحی های دیگر نمایش قرار می گیرد از آن اثری ارائه می دهد که از هر لحاظ قابل قبول و حتی پیشرفتی شگرف در کارنامه این بازیگران و کارگردانان نمایش است.

منبع:ایران تئاتر
سید علیرضا معصومی این را خواند
یگانه کربلایی، حمید خورشیدی، shalan و Godot این را دوست دارند
وقتی این نقد رو خونم فهمیدم که محمد یعقوبی خوب کسی رو برای نقش قاتل انتخاب کرده چون خوده مک دونا هم انگار فردی آرام بوده و این قتل ها ریشه در ذهن ناخود آگاه اون داشته و در واقع این قتل هارو خود مک دونا در ذهن ناخود آگاهش انجام میداده و اون ها رو به صورت داستان رو کاغذ مینوشته
به نظر اگر مهرانفر رو بدون تپق در نظر بگیریم برای نقش گزینه عالی هستش و میشه گفت ریسک محمد یعقوبی چندان با شکست مواجه نشده
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
این نقد رو خانم فیاض هم گذاشته بودن که واقعاً نقد کامل و خوبی هست که خب سایت ایران تئاتره و نقدای خوب و حرفه ایش دیگه.
۲۷ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://www.honaronline.ir/Pages/News-29360.aspx

روییدن گل‌های نفرت/ تقبیح دنیای بدون عشق و کودک

سرویس تئاتر هنرآنلاین، بخش قابل توجهی از جذابیت نمایش "مرد بالشی" در موضوع و داستان تازه، هولناک و جهان هراس آلودی است که این چنین تلخ و تکان دهنده مقابل دیدگان مخاطب قرار می‌دهد. انتخاب متنی این قدر بکر هوشمندانه بوده و یعقوبی تلاش کرده بی آنکه دخل و تصرف فراوانی در اجرا داشته باشد، قصه را سرراست و بدون لکنت تعریف کند.

ماجرای زندگی اندوهناک کاتوریان (احمد مهرانفر) و پایان تراژیک سرنوشت او و مایکل (علی سرابی) به عنوان قربانیان خشونت تماشاگر را درگیر می ... دیدن ادامه ›› کند. قصه پرتعلیق است و نویسنده از همه امتیازهای این تازگی و موقعیت هایی که برای فضاسازی و ایجاد اضطراب فراهم می کند، استفاده کرده است.

صحنه آغازین و مواجهه تماشاگر با دو مامور و کاتوریان، این موقعیت را به ذهن متبادر می کند که کاتوریان نگون بخت به دلایل سیاسی و اختناق دستگیر شده و دو مامور بداخلاق و خشن قرار است این نویسنده خلاق را به جرم اشاره های سیاسی‌اش نابود کنند. اما روند داستان شوکه کننده است.

مایکل معصومیتی ویران شده را به تماشا می گذارد. قاتلی زنجیره ای که لذت بازآفرینی قصه را به شکلی مازوخیستی تجربه کرده. نویسنده تصویر آشنای چنین کودکانی را که معمولا در آثار هنری پاک و بی‌گناه تصویر می شوند می‌شکند و از این قربانی خشم، کینه و جنون قاتلی غریب می سازد.

"مرد بالشی" روایتی تو در تو دارد، به جز قصه مایکل و کاتوریان، چند قصه توسط کاتوریان روایت می‌شود که تکان دهنده اند و عمق نگاه تلخ این نویسنده را که در فضایی مرگ بار رشد کرده و تربیت شده نشان می دهند، قصه خوک سبز، دختر مصلوب، مرد بالشی و ...

وجوهی تاریک از دنیایی را ترسیم می کنند که کاتوریان می شناسد. او به عنوان قربانی خشونت دنیای آرام و شاد را نمی‌شناسد. شیوه سختی که پدر و مادر برای او و مایکل انتخاب کرده‌اند باعث شده هر یک به شکلی امکان زندگی کردن به شکل ساده و مرسوم را از دست بدهند.

این قصه‌های فرعی از جمله قصه مربوط به فرزند توپولسکی (پیام دهکردی) و پدر دستیارش اریئل (نوید محمدزاده) ریشه های به قهقهرا رفتن یک جامعه را نشان می دهد. جامعه ای که مانند قصه های کاتوریان به یک پایان خوش نیازمند است. تلاش کاتوریان برای حفظ قصه هایش و قولی که الییر برای بایگانی آنها می دهد می تواند آخرین تلاش‌های یک هنرمند برای جاودانه شدن باشد. این تناقض برای بقا و حفظ هنر در نویسنده از بخش های جذاب قصه است.

بخش بازیگری "مرد بالشی" مانند بیشتر نمایش‌های یعقوبی قابل توجه است. احمد مهرانفر با انعطاف و در یک بازی درونی ترس، مهر و اندوه کاتوریان را ترسیم می‌کند. تسلطش روی متن و درگیر شدنش با نقش کمک کرده استیصال و خشونت سرکوب شده نویسنده را به خوبی منتقل کند. پیام دهکردی از نقش‌های قبلی‌اش فاصله گرفته، استفاده ای که این بار از صدایش کرده در راستای نقش است و این فرصت را به تماشاگر می دهد که شخصیت درهم ریخته و پریشان توپولسکی را ببیند بی آنکه صدای گرم بازیگر او را جادو کند.

نوید محمدزاده پرانرژی است و از آن دست بازیگرانی که روی صحنه با برونگرایی مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد، جذابیت تبدیل شدن به یک ستاره تمام و کمال را در تئاتر دارد و می تواند سیمای قهرمان‌های عاصی و تلخ را به شکلی باورپذیر هرچند گاه توام با اغراقی دلنشین جان ببخشد. شاید تنها بازیگری که در "مرد بالشی" در جای خود نیست، علی سرابی است. باید پذیرفت حتی بازیگر درجه یکی مثل او هم مناسب هر نقشی نیست. سرابی مثل هر بازیگر دیگری ویژگی‌های ظاهری و شخصیتی خود را روی صحنه می آورد، شیک بودن، موقر بودن و آراستگی ذاتی او برای نقشی با مختصات مایکل مناسب نیست. و این نقش دشوار با همه جذابیتش همانی نیست که باید باشد.

نکته دیگری که می‌شود درباره "مرد بالشی" گفت رویکرد طنازانه یعقوبی است. او درام نویسی است که ترکیب طنز و موقعیت های جدی را دوست دارد، در تلخ ترین نمایشنامه هایش با استفاده از طنز، حلاوت ایجاد می کند و نگاه طنازانه اش به زندگی و روابط انسانی تلطیف کننده جدیتی است که در پس آثارش می توان دید، اما در "مرد بالشی" بعضی موقعیت ها که به خنده تماشاگر منجر می شود می توانست وجود نداشته باشد، بعضی حرکات مایکل، یا بعضی دیالوگ های او و دو مامور پلیس، فضای هولناک نمایش را کمرنگ می‌کند و اثر تلخی موقعیت را برای مخاطب کاهش می دهد.

علاقه به یک هنرمند گاهی به محدود کردن او از سوی دوستدارانش می‌انجامد، بسیاری از ما که با آثار یعقوبی زندگی کرده ایم شاید بیشتر بپسندیم نویسنده و کارگردان محبوبمان به سراغ درام‌های زن و شوهری برود و در فضایی سرشار از طنز واقعیتی را برایمان ترسیم کند که شبیه روزگارمان است، اما هنرمند حق دارد با ورود به عرصه‌های تازه دغدغه‌هایش را تعریف کند و به دنبال ترسیم جهانی باشد که درک می‌کند.

"مرد بالشی" حرکتی تازه در کارنامه یکی از بهترین کارگردانان تئاتر، نمایشی متفاوت و دریادماندنی است. نمایشی در تقبیح دنیای بدون عشق، بدون کودکان، دنیای بدون قصه و روایت که روایتگری و داستانگویی خود بخشی از زندگی و لذت‌های آن است. فاصله گرفتن از دنیای رویاها و افسانه‌ها است که روزگار را این چنین تلخ کرده است، به همین دلیل است که باقی ماندن داستان‌های کاتوریان نوعی پایان خوش برای این نمایش محسوب می‌شود.

ممنون خانوم پیروز بابت این نقدی که آپلود کردین.

البته نه انقدر مهران فر سرِ جاش بود به نظرم و نه انقدر علی سرابی سرِ جاش نبود!
درباره ی رویکردِ طنازانه هم من خودم شاید دوست داشتم تلخ باشه به اندازه ی خود داستان ها، ولی هم طبیعتِ مایکل و هم برای خیلی تلخ نبودن نمایش به نظرم خوب بود کار آقای یعقوبی.
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
مرسی آقای خورشیدی
هرچند من هنوز تئاتر رو ندیدم اما احساس می کنم مهرانفر پیشرفت هایی نسبت به شب های قبل داشته هر چند کاستی در اجراهاش وجود داره اما دیگه نمیشه گفت این کاستی ها در اجرا داره موج میزنه
به هرحال امید آن دارم تا بتوانم ببینم ولی با این اوصاف انتخاب مهرانفر برای اصلی ترین نقش الان و در حال حاضر میتونم بگم نه اشتباه بود و نه درست چیزی در حد اعتدال
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تخفیف ویژه‌ی نمایش‌های «شام با دوستان » و «مرد بالشی»


دو نمایش «شام با دوستان » کار آید کیخایی و «مرد بالشی» کار مشترک محمد یعقوبی و آیدا کیخایی روز یکشنبه 26 خرداد ماه با تخفیف ویژه به صحنه می‌روند.


هر دو نمایش که آثاری از گروه تئاتر این روزها هستند‌، در سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر به صحنه می‌روند و 26 خرداد ماه با 25 درصد تخفیف برای دانشجویان رشته‌های مختلف ‌، هنرجویان آموزشگاه‌ها و کلیه هنرمندان حوزه‌های گوناگون ... دیدن ادامه ›› اجرا می‌شوند.

نمایش «شام با دوستان» با بازی بهناز جعفری‌، نیکی کریمی‌، امیررضا دلاوری‌ و احمد ساعت‌چیان‌ هر شب ساعت 18 و 30 دقیقه و نمایش «مرد بالشی» با بازی علی سرابی ‌، پیام دهکردی‌، احمد مهران‌فر‌ و نوید محمد‌زاده‌ ساعت 20 و 30 دقیقه در سالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر اجرا می‌شوند.
بهرنگ این را خواند
غزاله کهن دل، مهسا علی پور، محیا پارسایی و الهام حصاری این را دوست دارند
مگه قرار نبود یکشنبه ها و دوشنبه های هر هفته برای دانشجویان تخفیف 25% داشته باشه؟؟!
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
من چون نخریدم نمیدونم اما سایت زیر با تخفیف میده


دوستان هم میتونن با عضویت در سایت نیت برگ از 30% تخفیف بهره مند شن

آدرس سایت نیت برگ:www.netbarg.com

البته در این سایت تخفیف با مدت زمان 2 روز می باش
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://baharvin.ir/1392/03/%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%B4%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86/

مرد بالشی: متن و دیگر هیچ



مرد بالشی قبل و بیش از هر چیز دیگری متن دارد، یعنی ایده‌ی اصلی، آن‌چه ممکن است شما را روزها و هفته‌ها به خود مشغول نگه دارد متن است، نه اجرای متوسط و نه چندان خلاقانه‌ی محمد یعقوبی و بازی سراسر افتضاح احمد مهرانفر. درواقع مهرانفر اصلا بازی نمی‌کند، فقط متن نمایشنامه را با صدایی یکنواخت و بدون لحن تکرار می‌کند، آن‌هم با چاشنی تپق‌های کلامی متعدد، دست‌کم این چیزی بود که در اولین شب اجرا نصیب ما شد. بازی نوید محمدزاده هم دست‌کمی از بازی ... دیدن ادامه ›› مهرانفر ندارد با این تفاوت که او نقش اول داستان نیست و بازی تصنعی‌اش می‌تواند در کنار بازی‌های قابل قبول پیام دهکردی و علی سرابی نادیده گرفته شود. اما احمد مهرانفر اشتباه جبران‌ناپذیر این اجرای مایوس‌کننده از یک متن بی‌نظیر است. راستش بازی مهرانفر آن‌قدر بد و ناشیانه و روی اعصاب بود که اگر قبلا او را در نقش آن سرگرد عجیب و بامزه در نمایش‌نامه‌ی «خانواده تت» ندیده بودم بعید نبود بگویم این آدم اصلا بازیگری بلد نیست. نقش سرگرد در خانواده‌ی تت با بازی مهرانفر هنوز هم یکی از ماندگارترین نقش‌ها در ذهن من است و هیچ جوره هم با این افتضاح کاتوریان در مرد بالشی جور نمی‌شود.

به هر‌حال، هر چقدر متن با پیچیدگی‌های تو در تو و غافلگیری‌های تکان دهنده مخاطب را مجذوب خودش می‌کند، اجرای سردستی و نه چندان خلاقانه‌ی یعقوبی کسالت تماشاگران را به همراه می‌آورد. دقیقا همین تضاد میان عمق و جذابیت متن با اجرای باری به هر جهتِ یعقوبی بود که باعث شد این پست را بنویسم. من البته مخاطب حرفه‌ای تئاتر نیستم، ادعایی هم ندارم، آن‌چه می‌نویسم نظرات شخصی‌ام به عنوان یک تماشاگر معمولی و غیرحرفه‌ای است. با این‌حال آن‌چه وادارم کرد همین چند خط را در مورد این نمایش بنویسم، همان تضاد میان عمق و جذابیت متن با ضعف و میان‌مایه بودنِ اجرا بود، گذشته از این‌که فکر می‌کردم چنین اجرایی یک‌جور خیانت تاسف‌بار نسبت به متن است، گذشته از اجرا، سوال اصلی‌‌ترم این بود که اصلا ما در میان نمایش‌نامه‌های ایرانی، متنی در حد و اندازه‌های مرد بالشی داریم؟ چند وقت پیش‌تر، اجرایی دیدم از «شب روی سنگفرش خیس» نمایش‌نامه‌ای از اکبر رادی، با کارگردانی هادی مرزبان. مضمونی شعاری و تکراری با دیالوگ‌ها و اجرایی تکراری‌تر. انگار مثلا اجرای تئاتر از جنس وظایف روزمره‌ی یک کارمند پشت باجه‌ی بانک باشد، به همان اندازه مکانیکی، تکراری، فاقد خلاقیت و البته از سر وظیفه. این چیزی بود که در اجرای «مرد بالشی» هم توی ذوق می‌زد، در اجرای حسن معجونی از «باغ آلبالو»ی چخوف هم اصلی‌ترین ویژگی نمایش بود، یعنی در میانه و بعد از نمایش من بارها از خودم و دیگران پرسیدم واقعا هدف کارگردان از اجرای این نمایش چه بود؟ چه چیز جدیدی به اجراهای قبلی از این نمایش افزوده بود؟ بازیگران با این بازی‌های تصنعی و از سر وظیفه چه هدفی از بازی در این نمایش داشتند؟ و دروغ چرا، دست‌کم احساس اصلی من این بود که این آدم‌ها دارند نمایشی را اجرا می‌کنند چون شغل‌شان است، همین کار را بلدند، از این راه نان می‌خورند. و اتفاقا این چیزی است که از متن درخشان «مرد بالشی» غایب است، این‌که اتفاقا آدم حس نمی‌کند طرف این نمایش‌نامه را نوشته چون شغل‌اش نمایش‌نامه‌نوسی بوده، آدم حس می‌کند نویسنده اگر این متن را نمی‌نوشته یک چیزی‌اش می‌شده، مجنونی چیزی مثلا، یک‌جور هیاهوی ذهنی چاره‌ناپذیر که تنها بیان‌اش در قالب کلمات می‌توانسته نویسنده‌اش را از شرشان خلاص کند.

علاوه بر این متن «مرد بالشی» بیان‌گر مضمونی جهان‌وطنی و فراگیر است، یعنی یک‌جوری نوشته شده که برای منِ ایرانیِ بزرگ شده در یک فرهنگ و جغرافیای متفاوت هم به همان اندازه قابل درک و درگیرکننده است که برای هم‌وطنان نویسنده در همان اتمسفر فرهنگی خودشان. مضمون اصلی رنج فزاینده زندگی است که هرچه بزرگ‌تر می‌شویم بیشتر و بیشتر نصیب‌مان می‌شود، مضمون اصلی این است که اگر فردی پیدا شود که به کودکان آن‌چه را در آن آینده‌ی هراس‌انگیز در انتظارشان است، نشان دهد و آن‌ها از ادامه‌ی حیات منصرف شوند اما چون خودکشی یک کودک بیش از حد غم‌انگیز است، کمک‌شان کند آن‌ها در یک حادثه از دنیا بروند، چنین وظیفه‌ای نقشی چه جور چیزی است؟ اخلاقی و نیک است یا غیراخلاقی و شر؟ آیا نیت و تلاش برای کم کردن شر و رنج از جهان (نیت و تلاشی که مثلا راسکلنیکف در جنایات و مکافات را هم به انجام قتل پیرزن رباخوار وادار می‌کند) آیا چنین نیت و تلاشی از شر و رنج جهان کم می‌کند یا ناخواسته و به شکلی تراژیک بر آن می‌افزاید؟

به گمانم چنین مضمونی، چنین دغدغه‌ای حاصل تجربیاتی عمیق و یگانه است، تجربیاتی که هیچ نمی‌فهم‌ام چرا در میان نمایش‌های ایرانی اثری ازشان نیست، نمایش‌های ایرانی به کنار، حتی همین متن‌های درخشان در اجرای کارگردانان ایرانی به چیزی میان‌مایه و باری به هر جهت تبدیل می‌شود، به چیزی که آدم حس می‌کند کارگردان و بازیگران و غیره انجامش می‌دهند چون شغل‌شان است، بدون این‌که علاقه قلبی و عمیقی به آن داشته باشند، نمی‌گویم لزوما تجربه و علاقه و دغدغه‌ای در کار نیست و همه چیز یک جور دورهمی شغلی اهالی تئاتر است، می‌گویم این‌طور به نظر می‌رسد، یعنی وقتی آدم آن متن را با چنین اجرایی مقایسه می‌کند، یک‌ همچو چیزی به نظرش می‌رسد، این‌که انگار همه چیز از سر کسالت انجام شده است، از سر این‌که به هرحال هر کس شغلی دارد، ما هم شغل‌مان اجرای نمایش است، یک‌جور ادای کار هنری درآوردن، از سر دغدغه‌های شغلی و غیرهنری. . مساله‌ام دقیقا همین بود که چرا این‌گونه است؟ چرا در ایران، در میان نمایش‌نامه‌های ایرانی در دو سه دهه‌ی اخیر متنی در حد و اندازه‌های مرد بالشی پیدا نمی‌شود یا دست‌کم به تور من نخورده است؟ چه چیز کم است؟ کمبود تجربه‌ی زیسته‌ی عمیق و منحصر به فرد داریم؟ زندگی‌ در این مملکت زیادی یکنواخت و کم فراز و نشیب است؟ این طور نیست که، پس مشکل کجاست؟ اصل تجربه را نداریم یا توان و مهارت بیان‌اش را؟ سوال اصلی‌ای که این همه روز بعد از نمایش با آن کلنجار می‌روم، یک همچو چیزی است، این‌که چرا ادبیات‌مان، اعم از رمان و داستان کوتاه و نمایش‌نامه مدت‌هاست به سرگرمی صنفی و درون گروهی عده‌ای تبدیل شده است که خودشان همزمان هم نویسنده‌اند هم مخاطب اصلی متن‌های یکدیگر، چرا آن دوره‌ی درخشان ادبیات دهه‌های چهل و پنجاه تکرار نمی‌شود؟ چه چیز کم است واقعا؟

کاف، یکی از همراهان آن شب‌مان معتقد بود البته همین هم خودش غنیمت است، می‌گفت در این فضای سانسور و بگیر و ببند و دردسرهای مجوز، همین که یک عده آدم هنوز انگیزه و انرژی دارند که یک همچو نمایشی را روی صحنه ببرند، قابل تحسین و قدردانی است، معتقد بود هر نقدی هم که به این اجرا وارد باشد، قبل از هر چیز تحسین برانگیز و امیدوارکننده بودنِ نفس اجرای چنین نمایشی در چنین شرایطی است که باید مورد بیان و تاکید قرار گیرد. من و سین، یکی دیگر از همراهان آن شب، مخالف بودیم، معتقد بودیم چنین ارزیابی‌ای نه فقط نادرست و زیان‌بار است بلکه چه‌بسا توهین‌آمیز است، یک‌جوری انگار ضعف هر نوع کار هنری را به واسطه‌ی شرایط فعلی در ایران فرض گرفته است و حالا در مقایسه با آن ضعف فزاینده و قابل انتظار، اشکالات چنین اجرایی را به دیده‌ی اغماض نگاه می‌کند، انگار بگوید خب به هرحال انتظار زیادی هم نباید داشت، با این وضعیت مجوز و ممیزی و چه و چه، همین که اصلا یکی پیدا می‌شود نمایشی را روی صحنه ببرد مایه‌ی امیدواری و تحسین است، من و سین معتقد بودیم یک همچو دیدگاهی بالقوه توهین‌آمیز است چون از پیش ضعف و میان‌مایگی آثار هنری ایرانی را فرض می‌گیرد درحالی‌که می‌تواند این‌گونه نباشد، ما می‌‌توانیم بالاترین استانداردها را از اجراهای نمایش در ایران انتظار داشته باشیم چون از قضا فرض‌مان بر این است که هنر در ایران چیزی از باقی جاهای دنیا کم ندارد بنابراین توجیهی برای اجرای ضعیف وجود ندارد. درواقع من و سین معتقد بودیم هنر تنها کورسوی امید در چنین شرایطی است، هنر نمی‌تواند خودش به بازتولیدی مایوس‌کننده از شرایط موجود جامعه تبدیل شود، اتفاقا هنر هنر است چون بدیلی برای این شرایط است، امکان‌های دیگر بودن، همان کورسوی امید گفتم.

پی‌نوشت: بله حواسم هست دو سه روز مانده به انتخابات من ترجیح می‌دهم راجع به نمایش‌هایی بنویسم که دیده‌ام، راجع به انتظاراتم از هنر به عنوان یک مخاطب غیرحرفه‌ای و معمولی، راجع به سیاست نمی‌نویسم، نه این‌که حالا ننوسم، “احتمالا” تا مدت مدیدی دیگر هیچ نوع تحلیل و تجویز و پیش‌بینی سیاسی‌ای ارائه نخواهم داد، دلیل‌اش را کمی‌ بعدتر خواهم گفت، وقتی از همه چیز مطمئن‌تر شدم به خصوص از این‌که از سر جوگیری و احساسات تصمیم نگرفته‌ام.


خانومِ پیروز ممنون که نقد خانومِ آروین رو گذاشتین و اینکه اجراهای الآن به نظرم خیلی روان تر و بهتره و بازی مهران فر نسبتاً قابل قبول تر شده و با اینکه کم تمرین کرده نسبت به بقیه و دیرتر اضافه شده و نقش اصلی هم هست نسبتاً خوبه و سخته کارش دیگه، البته دلیلی بر بازیِ ضعیف نمیشه اینا و قابل توجیه نیست کاملاً.
۲۴ خرداد ۱۳۹۲
بیتا نجاتی (tina2677)
خانم انابل پیروز عزیز، موافقم با شما در اینکه "مرد بالشی" جذابیتش را به متن فوق العاده اش مدیون است و خلاقیت در اجرای این اثر، کمرنگ است.
درخصوص بازیها و ضعفهایی که اشاره کردید، همه دوستان به آن پی بردند ولی به نظر می رسد با اجراهای بعدی، قدری بازی آقای مهرانفر ارتقائ پیدا کرد و بر برخی از این ضعفها چیره شد.
متاسفانه متونی که امروزه به قلم نویسنده های ایرانی نگاشته
می شوند، برای اجرا کم مایه اند و اجرای متون نویسندگان خارجی نتیجه بهتری دارد بخصوص چنین متنی که درک آن سراسر تامل و تعمق نیاز دارد و مخاطب را به چالش می کشد.والبته در ایران با همه کاستیها و محدودیتها ، هستند هنرمندانی که خلاقیت می آفرینند و اجرای آنها کمی از استانداردهای بین المللی یک نمایش ندارد.از همینجا بر آنها درود می فرستم و بی صبرانه انتظار دیدن اثر بعدی آنها را می کشم.
۲۴ خرداد ۱۳۹۲
راستش من فکر کنم خانوم آروین دارن کمی زیاده روی می کنن چون با توجه به شنیده ها و گفته های دوستانم اجرا رو به سوی خوب شدن بازی مهرانفر داره پیش میره و این جای خوشحالی داره چون مهرانفر دیرتر به گروه پیوسته این ناهماهنگی ناشی از دیر پیوستن به گروه هستش
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان خوشحال میشم بدونم نقش نازنین بیاتی ، پگاه اهنگرانی و احمد مهرانفر در این فیلم چیه ؟ یک جا خوندم فیلم پر از حاشیه بوده در طول اکران جشنواره فیلم فجر ؟
نازنین بیاتی که نقش اول فیلمه و یک دانشجوی شهرستانیه که پزشکی دانشگاه تهران(فکر کنم!) قبول شده و دنبال خونه می گرده...
پگاه آهنگرانی هم خونه اونه...
و احمد مهرانفر هم صاحب مغازه عطر فروشیه که پگاه آهنگرانی اونجا کار می کنه...
۲۳ خرداد ۱۳۹۲
دیگه فکر کنم اگه بگم کل فیلمو تعریف کردم!
ایشالا اکران که شد خودتون ببینید..
۲۳ خرداد ۱۳۹۲
مرسی و ممنون
۰۱ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان سلام میشه یکی به من بگه موضوع نمایش یرما چی هستش ؟ چون من یک نوشته خوندم از دکتر علی رفیعی که خیلی به خاطر یرما اذیت شده کنجکاو شدم ببینم یرما چه نمایشنامه ای هستش ؟ مگه سیاسیه ؟
اگر مشکلی بوده باشه من احتمال میدم که بخاطر کلمات داخل نمایش هست. به هر حال مترجم اثر لورکا شاملو بوده.
فکر کنم تکرار کلمه پستان از تکرار کلمه "خوان" (نام همسر لورکا) بیشتر باشه.
موضوع نمایش درباره زنی است که همسرش بهش توجه لازم رو نمیکنه و برعکس یرما علاقه ای به بچه دار شدن نداره. از طرف دیگه یرما با کسی دیدار میکنه که حس یک عشق قدیمی ولی واقعی رو براش زنده می کنه. مردم شروع به حرف زدن پشت یرما می کنند و الی آخر.
۱۹ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان من هنوز نتونستم برم و مرد بالشی رو ببینم اینو گفتم که یک موقع فکر نکنید من فقط از جانب دوستان مینویسم هر چند نقدها دوستان رو هم دارم میشنوم اما با وجود مسافرت های پیش رویی که دارم احتمال رفتن رو فقط 10 درصد میدونم با این حال باز سعی می کنم برم و خودم مرد بالشی رو از نزدیک ببینم
با تشکر
خوشحال مبشم خودتون هم ببینید.
۲۳ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خوب دوباره یکی دیگه از دوستام رفت نمایش رو دید و اومد برام تعریف کرد که البته بعد از این که اومده بود کلی چپ چپ نگام کرد یعنی بهتره خودتم بری تئاتر رو ببینی این قدر تنبلی نکنی دی :
دوستم این طور تعریف کرد :
ما رفتیم تئاتر دیدیم آیا ؟
وقتی رفتم تو سالن انگار منتظر یک معجزه بودم که بهم سرازیر بشه و همش لحظه شماری میکردم تا معجزه شروع بشه . خلاصه نمایش شروع شد و منم با کلی ذوق و شوق نشستم به دیدن نمایش تئاتر . کار محمد یعقوبی رو درست میدارم و قبول دارم و میدونم همیشه کاراش ته مزه یک کار ناب داره که همیشه زیر زبونت تازگی می کنه . وقتی تئاتر شروع شد همه چی خوب بود . دکور خوب بود . صحنه پردازی خوب بود . لباس ها بد نبود . آهنگ خوب بود اما جای کار داشت ولی قابل قبول بود . تایم طولانی بود تا جایی که اخرش دنبال پاپ کورن میگشتم . ولی بازی ها از عالی تا ضعیف بود .
پیام دهکردی عالی بود تا جایی که گاهی اوقات با خودت حس میکردی خودت داری اون نقش رو بازی میکنی و حس هاش عالی بود و من همیشه دوست دارم کارهاش رو ببینم چون میدونی چی داره بازی می کنه میدونی کجای نمایشنامه ... دیدن ادامه ›› هستی .
علی سرابی بد نبود اما جای کار داشت و میتونست بهتر باشه ولی خوب بود نمیگم نمره قبولی میگیره اما اگه سعی کنه خوب میشه البته عالی نمیشه
نوید محمد زاده زیر متوسط بود با اون دادهای عجیب غریب که من نمیفهمیدم آخه چرا داره این قدر عصبی بازی درمیاره انگار واقعا همه رفتن رو اعصابش و کم مونده به تماشاچی ها دعوا بگیره که شماها به من استرس میدی . حالا تو این هاگیر واگیر حس نگرفتنش هم به همه اینا اضافه کن و که من هی عین مرغ سرکنده دنبال حس میگردم که این چرا حالش خرابه و داد میزنه انگار نه انگار که صحنه تئاتره نه چاله میدون . تماشاچی ها هم هربار داد میزد یک دور از خواب بیدار میشدن ( حالا میگم چرا میخوابیدن ) چون خودم هم یک چرت 5 دقیقه ای خوابیدم
احمد مهرانفر بد نبود خوب هم نبود زیر متوسط هم نبود بالای متوسط هم نبود عالی نبود افتضاح هم نبود اصلا احمد مهرانفر نبود . من مونده بودم که چرا درگیر حس نبود یک جورایی انگار زور داشت بازی میکرد اصلا حسی به من نداد من هی دنبال حس بودم فقط با اون صدای آروم خواب نصیبم میشد . انگار یک کتاب داستان داره میخونه و ساعت 9 شب هستش و شب به خیر کوچولو . این ها بماند که من موندم چرا موقعی که داشت با پیام دهکردی بازی می کرد حتی اونجا هم نمیتونست حس بگیره . من موندم پیام دهکردی خوابش نگرفت خیلیه . هر بار احمد مهرانفر حرف میزد تماشاچی میخوابید با داد نوید محمد زاده بیدار میشد . خودم هم یک چرت خوابیدم . تپق میزد اما نه اون قدر که میگفتن و من وقتی رفتم نشستم فقط منتظر تپق بودم . کلا به درد نقش نمیخورد . نقش اول کار حروم شد و محمد یعقوبی ریسک کرد اما نتیجه اش خوب نشد .
در کل تئاتر خوبی بود بد نبود اما کاستی هم داشت یک کار فوق العاده بینظیر نبود شاید اگه جای نقش ها عوض میشد بهتر بود و وقتی تئاتر تموم شد تقریبا راضی بودم اما میدونستم یک جای کار میلنگه .
این نقد دوستم بود حالا ببینم نظر شما چیه ؟
هر بار احمد مهرانفر حرف میزد تماشاچی میخوابید با داد نوید محمد زاده بیدار میشد :D عالی بود این یه تیکه +شب بخیر کوچولو :)
۱۳ خرداد ۱۳۹۲
دوستتون درست گفته. البته پیاز داغشو زیاد کرده
۱۸ خرداد ۱۳۹۲
آره موافقم ولی دیگه وقتی همه میگن صدای مهرانفر خود مهرانفر به نقش نمیخوره دیگه پیاز داغ نداره هر چند من هنوزم رو حرفم هستم که کارگردان میخواد موضوع کلیشه ای قاتل بیرحم رو از اذهان پاک کنه یا تغییر بده
۱۹ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من کلا اینجا پست میزارم از طرف دوستام میزارم بنابراین نقد من نیست نقد دوستانم هستش
خوب یکی دیگه از بچه ها رفته بود و این طور میگفت :
من فکر کردم جایی که میرم و نمایشی که میبینم یک نمایش فوق العاده عالی و بسیار زیبا هستش اما متاسفانه با نقش اول همه چیز خراب شده در واقع کل کار گروه خراب شده . صدای مهرانفر اون قدر ضعیفه که تو باید به جای دو گوش چهار تا گوش داشته باشی تا چیزی از دستت در نره و من مانده ام که چرا محمد یعقوبی این نقش را برای مهرانفر انتخاب کرد . هر چند در بعضی از جاها صدا تقریبا واضح بود اما تپق های مهرانفر باز هم روی اعصاب بود . موسیقی خوب بود اما دلهره آور نبود . دیالوگ ها خوب بود و همه به جا بود اما صداتی رسای پیام دهکردی و صدای پایین مهرانفر در واقع یک ضد حال بود . درست در جایی که میخواستی حس بگیری و بفهمی چرا نویسنده قاتل است و باید صدا بلند می بود صدا ناگهانی کم میشد و این بزرگترین ضعف بود . چیزی که من دیدم تئاتر محشری نبود اما خوب بود . جای حرف داشت و حرفی برای گفتن اما بزرگترین ضعفش صدا و بیخیالی مهرانفر و فرو نرفتنش در نقش بود درست مثل کرم رایانه ای که هی مدام کامپیتر را ریستارت میکند روی اعصاب بود . جایی میخواستم بلنگو را ببرم کنار دهنش تا همه بفهمند ایراد از بلند گو نیست از صدای خیلی ریلکس مهرانفر است . هر چند نوید محمد زاده و علی سرابی بد نبودند اما چراغ قرمزی را که مهرانفر با آن چشمک میزد کل کار گروه را تحت تاثیر قرار داده و این دقیقا روی اعصاب بود . هر چند وقتی از روی صندلی بند شدم از این که به دیدن تئاتر آمده بودم پشیمان نبودم اما به دنبال این بودم که چرا یک جای کار میلنگد و چرا محمد یعقوبی با این همه دقت و نمایشنامه به این خوبی دنبال کسی رفته که نه تنها صدای قاتل را ندارد بلکه آدم حس میکند آدم آمده دارد دورخوانی تئاتر میبیند .
این نقدش بود حالا ببینم نظرتون چیه
من به شخصه همه دیالوگ‌های مهران‌فر رو شنیدم، بیشتر به نظر من حسش درست در نیومده بود، و کمی هم تپق بود که اصلا مهم نبود تو کلیت ماجرا.

به قول خانم محمدی، واقعا هم دیگه به این شدت نبود.
۱۲ خرداد ۱۳۹۲
حالا این نظر دوستمه
دوستم خیلی سختگیره و کلا همه چی رو زیر ذره بین داره اتفاقا موقعی که داشت میرفت تئاتر رو میدید بهم گفت جایی نقد و نظری نخوندی ببینی خوبه یا نه ؟ منم گفتم چندجا خوندم همه تعریف می کردی دی :
ولی خوب من گفتم خوبه این شد اگه بد میگفتم رسما پا میشد میرفت رو صحنه تئاتر رو به هم میریخت
حالا باز اگه کسی از دوستام رفت نقدشون رو میزارم
ولی منم با دوستان موافقم که ( هر چند اجرا رو ندیدم ) که صدای مهرانفر پایینه و به درد این نقش نمیخوره ولی خودش بازیگر قابلیه
۱۲ خرداد ۱۳۹۲
این دوست شما اصلا اعصاب نداره ها! کلا نقدهای منفی رو بهش نگید. به تماشاگرا رحم کنید خانم انابل پیروز ;)
البته فکر میکنم هرچی از اجرای کار بگذره و آقای مهران فر این فیدبک هارو ببینه بازیش بهتر میشه.
۱۲ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این طوری که عزیزان گفتن معلومه اصلا از بازی مهرانفر راضی نبودید البته شاید برمیگرده به محمد یعقوبی که که برای انتخاب نقش اشتباه کرده چون مهرانفر یک صدای آرومی داره و شاید به یک قاتل نخوره اما من این طور احساس می کنم که شاید به خاطر استرس باشه چون کلا ادم پر استرسی هستش و قرار گرفتن در مقابل بقیه بازیگرا تو روزهای اول اجرا براش سخته و باید نشست و دید
البته این امکان هم وجود داره که نقش ها عوض بشه که شاید از اون لحظا بهتر بشه
ولی خوب باید کار رو ببینم تا نظر بدم
آخه برای کسی مثه آقای مهرانفر که سال ها تجربه بازیگری در تئاتر رو دارن استرس داشتن عجیبه!!!منم هنوز این تئاتر رو ندیدم ولی امیدوارم روز های بعد بهتر باشه!
۰۸ خرداد ۱۳۹۲
راستش شاید باید نقش رو عوض کنن و به یکی دیگه بدن ولی خوب به نظر من آقای مهرانفر تو کار تئاتر حرفه ای هستن ولی خوب اینی که شما میگید یعنی بیتجربه در مقابل یک سری حرفه ای که من نمیتونم زیاد قبول کنم هر چند در مورد تئاتر همه چیز درباره آقای ف هم میگفتن مهرانفر تپق میزنه ولی باز جای حرف داره
۰۸ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید