انتظار نداشتم از کار خوشم نیاید و فقط به یک «دیدم» آن هم با اغماض بسنده کنم، امّا نتیجه جز این نبود!
«یعقوبی» متأسفانه با دمدستیترین و سادهترین تمهیداتی که میتوانست نمایشنامهی «مکدونا» را روی صحنه برده بود.
چهقدر ایده که هدر رفته بود و عملی نشده بود!
چهقدر از سادهترین ایدهها و اوّلین راهحلهایی که به فکر خطور میکند برای اجرا استفاده شده بود!
چهقدر نمایشنامه سَرتَر، قَدَرتَر و منسجمتر از اجرایی بود که امشب دیدم.
حین خواندن نمایشنامهی 140 صفحهای، آخرین باری که صفحه را نگاه کردم حدود صفحهی 90 بودم. چشم باز کردم دیدم 137 هستم و دارم کلمات را با چشمهایم میبلعم!
امّا اجرا با آن هــمــه یکنواختیِ نور و صحنه و با اکتهای محدود، با «ماسیدگی» بازیگران بر سر جایشان، خستهام کرد و حوصلهام
... دیدن ادامه ››
را سر برد.
اگر فردا یکی از دو اجرا را در پیِ یک روزِ خستهکننده به تماشا نشستید، چندان نگران نباشید! چون خواهید توانست چشمهایتان را مدّت کوتاهی ببندید تا خستگی بگیرید و وقتی آنها را باز کنید، بازیگران را همانجا و در همان حالتی خواهید دید که قبل از بستن چشمها، دیدهاید.
+ اصلاً راضی نبودم و نمیدانم اگر «پیام دهکردی» و آن پسر بچهی کَرِ چینی مسخرهاش نبودند، چطور دقایق آخر را تاب میآوردم.
اضافهشده، نیم ساعت بعد:
از نظر قدرت بصری مقایسه شود با نقّاشیِ یک دخترک پروجکشنشده به پردهی پشت سر آقای سرابی:
http://www.playbill.com/images/photo/p/m/pm1.jpg