مرد گفت:"پریا هیچی نگفتن/زار و زار گریه می کردن پریا/مثل ابرای باهار گریه می کردن پریا"
دختر غلتی زد و گفت:" بابا.مگه نه که این قسته تو اون کتابه مال یه مرد کهنه است که موهای سفید داره؟"
مرد گفت:"چرا دخترم...ولی اون مرد کهنه نیست.پیره."
دختر گفت:"خب.اون مرد پیره. که کهنه نیست.ننوشته چرا پریا گریه می کردن؟"
مرد با خنده ای زورکی گفت:"عزیزم این قصه است..." ( کتاب .چیزی در همین حدود. نوشته ئاکره ای)