فصل کشتار-Killing Season 2013
دنیرو رو به جان تراولتا:
یه پیرمرد ایتالیایی می خواد پیشِ یه کشیش محلی اعتراف کنه...دیگه روی لبه ی تیغه و می خواد حساب کتابشُ با خدا درست کنه.پس به کشیش میگه:پدر موقع جنگ یه زن خوشگل اومد خونه من و ازم
خواست که دربرابر نازی ها ازش محافظت کنم.پس منم تو زیرشیرونی خونم قایمش کردم...کشیش میگه:خُب تو کاره شگفت انگیزی کردی فرزندم،دلیلی برای اعتراف نیست.
پیرمرد میگه:ولی بدتر میشه پدر.اون شروع کرد در ازاش از طریق جنسی دِینِ منو ادا کنه.میدونی که چی میگم...کشیش میگه:خُب هردوتون توی خطر بزرگی بودین پسرم.جنگ از همه مون گناهکار ساخت.پس تو بخشیده میشی....
پیرمرد میگه:خُب پدر ممنون، خیالم خیلی راحت شد....ولی یه سوال دیگه ای دارم پدر؟
پدر:سوالت چیه فرزندم؟
پیرمرد:آیا باید بهش میگفتم که جنگ تموم شده بود؟!!!!!