تنهایی، نسیان، واپسزدگی، سرخوردگی و در نهایت جدا افتادگی از اجتماع مفاهیمی هستند که در این نمایش با آنها دست و پنجه نرم میکنیم. با شخصیتهایی طرف هستیم که تنهاییشان را روایت میکنند. شاید بهتر باشد به جای تنهایی از واژه تنهاماندگی استفاده کنم. انسانهایی که اجتماع اطرافشان را دوست ندارند. ارزشهای کنونی را به استهزا میگیرند، برای فرار از آنها سعی در فراموشیشان دارند، انکارشان میکنند و گاهی هم سعی در بازگشت به گذشته دارند اما چیزی که از همه بیشتر آزارشان میدهد تنهایی است. همان اضطراب جامعه مدرن. اما همهشان برای فرار از این اضطراب به موسیقی پناه میبرند و از نظر من جادوی این نمایش همینجاست. شخصیتها قسمتی از زندگیشان را روایت میکنند و در اوج دلتنگی شروع به زمزمه ترانهای قدیمی زیر لب میکنند آنگاه است که لحظه اوج شروع میشود و نوای زیبای پیانوی آقای احتشامی به همراه صدای گیرای آقای زند وکلیلی به قطعه جان میدهند. به نظرم قطعهای که بازیگر اجرا میکند در حقیقت آماده کردن مخاطب برای شنیدن موسیقی است. اینبار موسیقی کامل کننده احساس در نمایش نیست که نمایش است که در خدمت موسیقی است. بازیگر تبدیل به نوازنده میشود و نمایشنامه به نت او بدل میگردد و پیش درآمدی اجرا میشود تا موسیقی شروع شود. جالب اینجاست که نه فقط از ترانههای قدیمی ایرانی که از ترانههای قدیمی خارجی که تصور میکنم همهمان از آنها نیز خاطرات خوب و بد بسیاری در یاد داریم هم با اجرای خوب آقای خطیبی استفاده شده است. به هر صورت که دیدن این نمایش برای من بسیار لذت بخش بود.