توجه توجه : شاید این نوشته منصفانه نباشد
همیشه سعی کردم اگه نظری یا نقدی می نویسم در مورد تیاتری (چه مثبت چه منفی) بگذارم چند روزاز دیدن اجرا بگذره که منطقم بر احساسم غلبه داشته باشه ولی امروز می خوام با تمام احساس و تحت تاثیر تمام لحظه های زیبایی که تجربه کردم بنویسم. بنویسم از ترانه های قدیمی محمد رحمانیان که من رو برد به سالهای دور و نه چندان دور و لحظه های نابی برام خلق کرد که خیلی وقت بود تجربش نکرده بودم.. نمی دونم چه اتفاقی برام افتاد تحت تاثیر چی بودم وقتی تیاتر شروع شد یهو به قول یکی از دوستان قلابم گیر کرد.. از همون لحظه اول..درگیر شدم..سرم رفت جلوتر از بدنم دستام رفت زیر چونه ام تا آخر موندم همین طور..مسحور صحنه شدم.. اول فکر کردم من اوضاعم اینطوره هی نگاه کردم به همراهام دیدم اوناهم اوضاعشون بهتر از من نیست..خیالم راحت شد..خودم رو رها کردم..شنیدم و دیدم ترانه های قدیمی رو که انگار همه شون ترانه قدیمی گذشته من و نزدیکانم بودن..از همه چیز لذت بردم..از سامان احتشامی که مثل همیشه بااحساس می نواخت..علی زند وکیل که وظیفه اش رو خوب انجام می داد..افشین هاشمی بازیگر و نویسنده وکارگردانی که حالا کمانچه هم می نواخت وتواناییش رو بیش ازپیش به همه نشون داد..علی سرابی که ثابت کرد یکی از بهترین بازیگرای تیاتر حال حاضره..اشکان خطیبی که عالی خوند اونچه رو که باید میخوند..علی عمرانی و مهتاب نصیرپور همیشه مسلط و عالی.. و متن فوق العاده ی رحمانیان که در کنار این بازیها حسابی با احساس همه بازی کرد..همه چیزدست به دست هم دادن شب استثنایی بسازه برای من و همراهام..آخر هم که جناب کارگردان با لحن بغض آلود و نوای پیانوی احتشامی که رضا موتوری رو می نواخت حضور مسعود کیمیایی رو اعلام کرد و ضربه آخر رو به همه زد..نمی دونم از زبان یه مخاطب نیمه حرفه ای تیاتر چقدر درسته گفتن این حرف که ترانه های قدیمی یکی از بهترین تیاترایی بوده که دیدم با همه کاستی هایی که داشت و با یک نگاه
... دیدن ادامه ››
مستقل به اثر و بی توجه به اینکه کارگردان فنز و مانیفست چو بعد چهار سال اونو اجرا کرده..چون شاید من توقعم از تیاتر همین لحظه ها و احساساتی هست که تجربه اش کردم..
حسرت همیشگیم بعد از دیدن هر تیاتری این بوده که دیالوگهای ماندگارش به یادم نمی مونه ولی نمی دونم چرا این جمله از زبان علی سرابی با اون لهجه شیرین ارمنیش در اپیزود کافه نادری یادم مونده:
"یاد گرفتم که:
هروقت چند نفر دور یه میز بشینن و حرف بزنن دنیا جای قشنگ تریه"