تا انتهای مبهم آهم نمی رسی افسوس
هرگز به طعنه های نگاهم نمی رسی افسوس
چشمت غروب خسته یک آسمان مغبوط است
هرگز به روشنایی شب ماهم نمی رسی افسوس
انگار واژه ها همه طعم کنایه داشت
وقتی که قصه ها همه بوی گلایه داشت
وقتی که زخم من میان مرهم تو داد می کشید
در چشم تو سکوت وسوسه فریاد می کشید
اینک منم که از تحمل ماندن گریخته
مرداب هر چه مانده به دریا نریخته
اینک منم که از تحمل ماندن گریخته
مرداب هر چه مانده به دریا نریخته
افشین یداللهی