در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سمن ناز اژدری: هنگام مرگ (پاپلو نرودا) می خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:36:37
هنگام مرگ (پاپلو نرودا)

می خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد
نور و گندم دستان عاشق پرست ات را
که تازگی و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند
و نرمی دگرگونی سرنوشت ام را احساس کنم
در انتظار تویی که خفته ای ، آرزوی زنده ماندن ات دارم

می خواهم همچنان گوش به باد بسپاری
و رایحه ی دریایی که هر دو دوست اش داشتیم را بو کنی
که باز بر ماسه ای قدم برداری که با هم قدم می ... دیدن ادامه ›› زدیم

می خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند
تو که فراتر از همه چیز دوست داشته و آواز خوانده ام
از این رو ، گلگونه ی گلبار من ، همیشه شکوفا باش

برای آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذیرد
برای آنکه سایه ام بر گیسویت گام بردارد
برای آنکه دلیل پیام آوازم آشنای همگان باشد

عشق من ، اگر من بمیرم و تو نمیری
عشق من ، اگر تو بمیری و من نمیرم
بیا بر پهنه ی درد ، بیش از این نیفزاییم
چرا که هیچ گستره ای چون زندگی ما نیست

غبار بر گندم ، و ماسه در شن زار
زمان ، آب سرگردان ، و باد هرزه گرد
چون دانه ای فتاده درون کشتی ، ما را برد
شاید آن زمان به هم برنمی خوردیم

و در آن چمنزار به هم برخوردیم
ای جاودانکم ! حال ماییم دوباره
چرا که چنین عشقی ، محبوب من ، پایانی ندارد

اگر دل در سینه ات از تپش افتد روزی
و آنچه سیال و سوزان در رگ های تو از جنبش بازماند
اگر صدایت از دهان ، بی هیچ صوت و آوایی برآید
و اگر دستانت از پرواز باز ایستند و در خواب شوند

عشق من ، لبانت را نیمه بگشا
چرا که باید این واپسین بوسه ی تو و من به درازا کشد
باید که تا ابد بر دهانت بی حرکت بماند
و به این ترفند تا دم مرگ همگام من باشد

من آن دم که بوسه بر دهان دیوانه و سردت کاشتم ، می میرم
بوسه بر خوشه ی گمگشته ی تن ات
و به دنبال فروغ چشمان فروبسته ات

و آنگاه که خاک پذیرای آغوش ما گردد
در هم آمیخته به جانب مرگ یگانه می شتابیم
همیشه زنده در بوسه ای تا ابدیت

گر بمیرم ، تو بر مرگم با آن همه نیروی ناب ات ، زنده بمان
تا که کبودی و سرما ، تا به جنون کشد
جنوب به جنوب ، بگشا چشمان محو ناشدنی ات را
و آفتاب به آفتاب ، بنواز آوای دهان گیتار گونه ات را

نمی خواهم خنده و پاهایت درنگ بدارند
نمی خواهم وصیت سرورآمیزم بمیرد
قلب ام را صدا نزن ، چرا که دیگر نیستم
درون غیاب من ، چون در خانه ای زندگی کن

این غیاب خانه ی بسیار بزرگی است
که تو از دیوارها می گذری
و خود بر فضا و تابلوهایش می آویزی

غیاب خانه ایست چنان شفاف
که من بی جان ، تو را زنده می بینم
چرا که گر عذاب بری، عشق من ، دوباره می میرم

کدامین عشاق چون ما عاشق هم بوده اند ؟
پس بیا تا بجوییم خاکستر کهنه ی قلب سوخته را
آنجا که بوسه هامان یک به یک فرو افتد
تا که آن گل تهی ، زندگی را از نو بیابد

بیا به ستایش عشقی پردازیم که میوه ی خود سوزانید
و بر زمین فرو غلتید ، با صورت و نیرویش
تو و من فروغ جاودانه ایم
خار و سنبله ی فناناپذیر و ظریف گندم

بیا تا بر مزار آن عشق مدفون در چنان هوای سرد
از برف و بهار ، از نسیان و خزان
نور سیب تازه ای بتابانیم

بیا از طراوت گشوده ی زخمی نو
به سان عشقی کهن که خاموش می رود
در ابدیت دهان های مدفون در خاک فرو رویم

پابلو نرودا