می دویدم
سبک شادمان
یا شاید خرامان
می دویدم بی خیال از دردهایی که بود و نمی دیدم
روزگار ارام ازکنارم می گذشت
ومن باز هم می دویدم
سی سال گذشت ازدویدنم
پاهایم هنوز می دوید
وروزگار ارام مرا نظاره می کرد
کودکی پشت جوانی نهفته شد
و جوانی درقامت
... دیدن ادامه ››
خستگی زمان شکست
دیریست شانه هایم سنگین زمان شده است
ودستانم
ارامش دیرین را دراینه هامی کاود
روزی که مادر رفت
و انروز که پدررخت سفرمی بست
اسمان سی سال مراگریست
اینک من وسکوت پنجره ها
افسانه ای که در دویدن فسردیم
چقدر خسته ام ...
....آذر.الف