هر روز که می ګذرد نوبت تکه ای دیګر است
جدا می شود و میان یک فاصله خاکستر خودش را دفن می کند
با دستی که بیرون است
شاید به دنبال چرخه ای باشم
تا کجای زمان دور بزنم و
کودکی که نیستی دیګر
دور بزنم و
معشوقه ای به دندان هایت
دور بزنم و
در رنج های معشوقه ات
دور بزنم و
از اشکی که نمی ریزد
هی دور بزنم و
سال های طولانی را بپرسم کجا می بری معشوقه؟