اقتصاد ایرانی...تئاتر ایرانی
«برای ما ایرانیها همیشه این دو واژه دور از هم ایستاده اند. فاصله شان شاید اندازۀ فاصلۀ دو نیمکرۀ مغز باشد. هیچگاه نخواسته ایم وجه اقتصادی یک مقوله فرهنگی – هنری را باور کنیم و کمتر تعریف دقیقی برای آنچه "اقتصاد تئاتر" نامیده می شود ارائه داده ایم . نخواسته ایم باور کنیم که این دو با هم می توانند اتفاق بیافرینند. کنار یکدیگر می توانند هنرمند را بی نیاز و مخاطب را راضی و راغب نگهدارند. ما شیوه ای نو درانداخته ایم و این دو مفهوم وابسته و ناگزیر از یکدیگر را درعین ناباوری جدا کرده ایم.» اینها تلقی یک علاقه مند تئاتر از "اقتصاد تئاتر" است. کسی که مدام اخبار آن را پیگیری می کند و گلایه های دست اندرکاران این هنر از مسائل مادی آن را صادقانه می پندارد.
به نظر این تماشاچی، مخاطب در دوری این دو مفهوم از یکدیگر کمترین نقش را داشته است. تماشاگر می داند، شرایط را درک می کند و میان این همه زرق و برق، تئاتر را برای تصفیه روح، لذت بردن و البته سرگرمی برگزیده است. او تمام درد و دلهای بازیگر مورد علاقه اش(که او را با چند حرکت جادو می کند) می داند و تمام گلایه های کارگردان اسطوره ایش را بارها شنیده است. او از دستمزد بازیگران و اجرا بهای سالنهای نمایش در آن طرف آبها هم خبر دارد. او هم دوست دارد اوضاع برای همه کمی بهتر باشد؛ اما از همه دستش کوتاهتر است. شاهد دعواهایی است که فقظ دود آنها در چشمش می رود. او می داند که کار ارزشمند هنری قیمت ندارد اما برای دیدن این کار ارزشمند لاجرم باید دست در جیب لاغرش بکند. پس کم کم نگران خودش می شود. دیگر حرفها و شکوایه های تکراری دلش را به درد نمی آورد. دوست
... دیدن ادامه ››
ندارد اگر با بالا رفتن قیمتها از خرید چه و چه صرف نظر می کند، از تعداد مراجعه اش به سالنهای نمایش در ماه بکاهد...با این حال تماشاچی علاقه مند در این ملغمه و در این اوضاع "کی بود، کی بود، من نبودم" که همه فریاد "مردم فهیم" سر می دهند و تقصیرها را بر گردن یکدیگر می اندازند؛ از همه با وفاتر است. باز هم بلیت می خرد. خودش را جایی میان صندلیهای ناراحت تئاترشهر، کنج یکی از سالنهای ایرانشهر و یا روی تشکچه تالار شمس جا می کند و برای هنرمندش دست می زند.
پ.ن:در این نوشته به دنبال بحثهای کارشناسی نبودم زیرا طبیعتا خود را کارشناس نمی دانم. پس سعی کردم از دید یک تماشاچی به حاصل انچه میان مسئولان و هنرمندان این عرصه می گذرد نگاهی بیندازم.