رویا
کلاغها شهادت میدهند
که چقدر پاییز را جارو کردم
گلِ سوسن، کاشتم
جان، در سَرِ دل، کردم
بند در بندِ تو را بافتم.
آویزهای اَقاقی را
چون شیفون، به سر آویختم
نرگسِ نیم خواب بودم
بختک، افتاد
انگار رویایم
با خزان هم دست بود
خوابهایم
سیاه و خاکستری شدند
مانند اسبی ملول
فرو در خود
و خاطرهای که به یک روزِ گورکنان
اضافه شد.
پیراهن کاغذی- ناهید حکیمی