داستان "خداحافظ تا نمی دانم چه وقت" آنجایی به اوج میرسد که شیوایی که از خوابهای طولانی اش رنج می برد و از ترس خواب طولانی،شب قبل از سفر نمیخواهد بخوابد ؛ در آخر آرزوی خوابی طولانی دارد...آنقدر طولانی تا همه چیز خوب شه...تا روزی که ارزش بیدار شدن داشته باشه...
که با قتل نویسنده این روز هیچ گاه تصویر نمی گردد!
کاش خوابمان روزی سر برسد تا مایه ی شرم نسل های آینده مان نباشیم!
:(