درسی از شمس
مولانا بر بالای منبر برای شاگردان درس می گفت .
پیرمرد ژنده پوشی از راه رسید بر کنار استاد جای گرفت و شاگردان را به خنده انداخت . سپس به کتابها اشاره کرد و پرسید :
- این چیستی؟
مولانا با عصبانیت پاسخ داد :
- قال است این ، در فهم تو ناید.
ژنده پوش کتابها را در حوض جلوی منبر انداخت و شاگردان بار دیگر خندیدند.
مولانا دادی از ته دل بر کشید و ژنده پوش دست در آب کرد و کتابها را سالم و خشک بیرون آورد.
مولانا تعجب زده پرسید: این چیستی؟
ژنده پوش که همان شمس بود جواب داد:
- حال است این در فهم تو ناید...!!