در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الی احدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:12:33
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جنگل ابر شاهرود قسمتی از قدیمی‌ترین و زیباترینجنگلهای هیرکانی است که با گونه‌های گیاهی و جانوری نادر، یکی از زیباترین تقاط شهرستان شاهرود می‌باشد. این جنگل با ۳۵ هزار هکتار وسعت در ادامه جنگل‌های سرسبز شمال کشور به دلیل این که در اغلب مواقع فضای این جنگل را اقیانوسی از ابر فراگرفته به این نام مشهور است. در این جنگل ابرها آنقدر به درخت‌ها نزدیک اند که به‌نظر می‌رسد جنگل بر روی ابرها سوار است و می‌توان در میان ابرها گشت و گذار کرد و به باور بسیاری از گردشگران یکی از زیباترین چشم‌اندازهای طبیعت ایران محسوب می‌شود.
ارتفاع زیاد جنگل از سطح دریا، پایین بودن دما در فصل گرما و وجود چشمه‌سارهای فراوان و پوشش جنگلی متنوع از شاخصه‌های این جنگل است.[۲]میزان بارندگی در این منطقه بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلی‌متر و متوسط حداکثر دما ۲۰ و حداقل دما شش درجه سانتی‌گراد است.از چشمه های دایمی منطقه می توان به چشمه آلوچال، آب شرش و آبشار اشاره کرد.
جنگل ابر درمحلی واقع است که از ضخامت کوه‌های البرز کاسته می‌شود و ابرهای گرفتار در پشت این دیواره از لابه‌لای دره‌ها به سمت جنوب سرازیر می‌شوند؛ به همین خاطر تقریباً از بعدازظهر تا نیمه‌های شب با سرد شدن هوا چنان می‌نماید که جنگل به روی ابرها سوار شده است.مجاورت دو ناحیه کم فشار و پرفشار (دشت گرگان و منطقه ابر) باعث شده هر وقت زمین انرژی می‌گیرد ابرها جابه‌جا شوند و به‌نظر برسد که ابرها از آسمان به زمین می‌آیند. این اتفاق منطقه ابر را دگرگون کرده است.

http://khoobtarin.com/%D8%AC%D9%86%DA%AF%D9%84-%D8%A7%D8%A8%D8%B1/
سلام اینجا زیباست اما من جاده اسالم به خلخال رو توی هوای مناسب تجربه کردم. به نظرم بی نظیره !!! به رفتنش می ارزه
۱۲ خرداد ۱۳۹۳
اسالم به خلخال یه جاده بی نظیره
پیوند دو بافت جنگل و دشت
اواخر اردیبهشت تبدیل به یک بهشت واقعی میشه
شاید باورتون نشه ولی وقتی به بالاترین نقطه این جاده برسی فکر می کنی داری خواب می بینی
یک طرف جنگل انبوه با توده ای از درختان
یک طرف دشت سبز با دسته های از هم جدای گوسفندان که در چهاردیواری های چوبی ساخته شده در حال چرا هستند
بی نظیره بی نظیر
۱۵ تیر ۱۳۹۳
جاده اسالمِ خلخال بعنوان یکی از دیدنی‌ترین نقاطِ دیدنیِ جهان هم شناخته شده. :)
۱۷ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند ... دیدن ادامه ››

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب

قاصدک
هان،
ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

اخوان ثالث
اخوان ثالث خیلی عالیه مخصوصا زمستان و کتیبه........
۲۴ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند ... دیدن ادامه ››

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب

قاصدک
هان،
ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

اخوان ثالث
جعفر ملکی و آرزو نوری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از نظر من، اگر کسی نام «صمد بهرنگی» را نشنیده باشد، معلوم است که ادبیات معاصر کشورش را اصلا و ابداً نمی شناسد! زنده یاد «صمدبهرنگی» معلمی ساده و نویسنده ایی توانمند بود که با وصف وضعیت روستاها و بیان فقر و جهل آثاری از جمله پسر لبوفروش، پوست نارنج، بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری و ماهی سیاه کوچولو را خلق کرد. وی بیشتر نویسنده کودکان و نوجوانان به شمار می آید. صمد بهرنگی ادبیات کودکان را در دو چیز می داند:

۱ – بودن پلی میان دنیای خیال های کودکانه و واقعیت های تلخ اجتماعی

۲ – دادن معیار جهان بینی دقیق نسبت به مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی

صمد بهرنگی در تابستان سال ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. صمد بهرنگی پس از تحصیلات ... دیدن ادامه ›› ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ التحصیل شد. از مهر همان سال و در حالی که تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمرکوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دوره شبانه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و هم زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامه پایان تحصیلات ادامه داد.

بهرنگی درنوزده سالگی اولین داستان منتشر شده اش به نام عادت را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستان های آذربایجان بود با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد و این روند با  بی نام در ۱۳۴۲ و داستان های دیگر ادامه یافت. صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصه های خود تلاش می کرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزانش پرورش دهد. پای پیاده در روستاها راه می افتاد و اگر کسی کتابخانه ای تاسیس کرده بود او را تشویق می کرد و به مجموعه کتاب هایش، کتابهایی می افزود. بچه ها را به ویژه تشویق به مطالعه می کرد و هرچه از جذابیت و روش های دوست داشتنی برای این گروه سنی می دانست در کار می کرد تا بچه با کتاب به عنوان یک همراه همیشگی در تمام طول زندگی مانوس باشند. می گفت که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتی ساده برای دیگران خلاصه نویسی کنند. در این دوران بود که ساواک به برخی از فعالیت های بهرنگی حساس شد.

تهدیدها آغاز شد و چندین بار در طول دوران زندگی خود مورد توبیخ و جریمه و حتی تبعید قرار گرفت. با این همه گویی او به این گونه از امور حساسیتی نداشت و در روحیه او خللی ایجاد نمی کرد. بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام گوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جسم بی جان او در گورستان امامیه تبریز دفن شده است. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند.

حدود یک ماه قبل از این حادثه، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود. می گویند هر نویسنده در عمرش حداقل یک شاهکار از خودش به جا می گذارد. صمد بهرنگی نیز با «ماهی سیاه کوچولو» (سال ۱۳۴۷) شاهکار خود را به نگارش درآورد و چند جایزه بین المللی را از آن خود کرد. «ماهی سیاه کوچولو» از شاهکارهای ادبیات کودکان و نوجوانان ایران و از جمله بهترین آثار بهرنگی به شمار می آید و به گفته «جمال میرصادقی» همین یک اثر کافی است تا ما صمد بهرنگی را نویسنده ای بزرگ بدانیم؛ نویسنده ای که در ذهن ها خواهد ماندا. داستان در مورد ماهی سیاه کوچولویی است که از جویباری کوچک حرکت می کند تا به دریا برسد. او به دنبال تغییر محیط اجتماعی خویش است. ابتدا دنیای اطراف خود را از دلهره ها، ترس ها و خطرها خوب می شناسد و خود را برای بزرگ شدن مهیا می کند. آن چه ماهی سیاه کوچولو را رشد می دهد، سفر است.
دوست عزیز ممنون از مطالبی که به اشتراک میگذارید.
فکر نمیکنید تعدادش زیاده؟ :)
۲۱ فروردین ۱۳۹۳
@ بانوان سمانه و مرجانه : ممنون از بیان نظرهاتون :)
@الی بانو : سپاس از ین یادآوری :)
۲۲ فروردین ۱۳۹۳
خواهش میکنم .ممنون از حسن نظر دوستان
۲۲ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت:
مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید،
اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم.
نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می شوم مهم نیست.
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.

ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی
چه انتخاب خوبی ، سپاس :)
۲۲ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر، من دیگر از این گردش‌ها خسته شده‌ام، می‌خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.
ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرف‌ها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیز‌ها هم از این و آن یاد گرفته‌ام؛ مثلا این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می‌خواهم بدانم که،

راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟...!


ماهی سیاه کوچولو
صمد بهرنگی
manimoon این را خواند
آیدا خمان، الهه الف، آرزو نوری، نگار، مهدی میرزا، ریحان و نستوه این را دوست دارند
راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟...!
عالیه این تیکه اش همیشه دوسش داشتم و سعی کردم خوب بهش توجه کنم.
دقیقن می شه جور دیگه ای هم زندگی کرد .
۲۱ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گمشده
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی ...
هیچ کس اینجا گم نمی شود ...
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند ...
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
... دیدن ادامه ›› یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پایی است ...
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را ...

منبع : کتاب کبریت خیس عباس صفاری
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درسی از شمس
مولانا بر بالای منبر برای شاگردان درس می گفت .
پیرمرد ژنده پوشی از راه رسید بر کنار استاد جای گرفت و شاگردان را به خنده انداخت . سپس به کتابها اشاره کرد و پرسید :
- این چیستی؟
مولانا با عصبانیت پاسخ داد :
- قال است این ، در فهم تو ناید.
ژنده پوش کتابها را در حوض جلوی منبر انداخت و شاگردان بار دیگر خندیدند.
مولانا دادی از ته دل بر کشید و ژنده پوش دست در آب کرد و کتابها را سالم و خشک بیرون آورد.
مولانا تعجب زده پرسید: این چیستی؟
ژنده پوش که همان شمس بود جواب داد:
- حال است این در فهم تو ناید...!!
ممنون که به اشتراک گذاشتید...
منبعش کجاست؟
۲۱ فروردین ۱۳۹۳
خواهش می کنم.
۲۲ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«بشر یگانه دشمن واقعی ماست. بشر را از صحنه دور سازید، ریشه‬ ‫گرسنگی و بیگاری برای ابد خشک می‌شود. ‫بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می‌کند و تولید ندارد. نه شیر می‌دهد، نه تخم‬ می‌کند، ضعیف‌تر از آن است که گاوآهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که‬ ‫خرگوش بگیرد. معذلک ارباب مطلق حیوان است. اوست که آنها را به کار می‌گمارد، و از‬ ‫دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها می‌دهد که نمیرند، و بقیه را تصاحب می‌کند.»
«پس چطور است که ما با این نکبت زندگی می‌کنیم؟‬ علتش این است که تقریبا تمام دسترنج ما به دست بشر ربوده می‌شود.»
«رفقا به یاد داشته باشید که هرگز نباید در شما تردیدی پیدا شود، هیچ استدلالی‬ ‫نباید شما را گمراه سازد. هیچ‌گاه به کسانی که می‌گویند انسان و حیوان‬ ‫مشترک‌المنافعند و یا ترقی یکی منوط به پیشرفت دیگری است اعتماد نکنید. این‬ ‫حرف‌ها دروغ محض است. بشر به منافع هیچ موجودی نمی‌اندیشد. در این مبارزه باید‬ ‫بین ما حیوانات رفاقت و اتحاد کامل وجود داشته باشد. بشر جملگی دشمن و حیوانات‬ ‫جملگی دوستند.»
«‫فوراً رأی گرفتند و با اکثریت چشمگیری تصویب شد که موش‌ها از دوستانند. فقط‬ ‫چهار رای مخالف بود: سه سگ و یک گربه. بعد معلوم شد گربه له وعلیه هر دو رای‬ ‫داده‌است.‬»
«‫همهٔ حیوانات ... دیدن ادامه ›› برابرند‬
‫اما بعضی برابرترند.‬»
«‫حیوانات خارج، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تشخیص دهند.»‬

مزرعهٔ حیوانات جورج اورول
محسن قربانی و مرجانه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بابک بیات

وقتی تو نباشی من به من مشکوکم، به هر گل به هر سایه روشن مشکوکم.

با کوچه آواز رفتن نیست … فانوس رفاقت روشن نیست

نترس از هجوم حضورم … چیزی جز تنهایی با من نیست

وقتی تو نباشی من به من مشکوکم … به هر گل به هر سایه روشن مشکوکم

مشکوکم به اشک کبوتر مشکوکم … مشکوکم به خواب خاکستر مشکوکم

بی تو ... دیدن ادامه ›› به کابوسو به رویا مشکوکم … به شعله به پروانه حتی مشکوکم

با کوچه آواز رفتن نیست…

ترسم نیست بی تردید از جاده از سایه … تاریک تاریکم من از من میترسم

من از سایه های شب بی رفیقی … من از نارفیقانه بودن میترسم

مشکوکم به اشک کبوتر مشکوکم … مشکوکم به خواب خاکستر مشکوکم

بابک بیات (۲۳ خرداد ۱۳۲۵ تهران - ۵ آذر ۱۳۸۵، تهران)، نوازنده، تنظیم کننده، آهنگساز فیلم و موسیقی پاپ ایرانی است.
ایشان در مصاحبه با ماهنامه نسیم هراز اصالت پدرش را متولد ده مامونیه که اکنون شهرستان شده میداند[۱].

این هم بخشی از مصاحبه ایشان: می‌پرسم: «اصالت‌شان مربوط به کجا بود‌؟» می‌گوید‌:‌ «پد‌ر من مال اطراف تهران بود‌ و د‌ر شانزد‌ه سالگی آمد‌ه بود‌ تهران. د‌ر اطراف تهران جایی که به ساوه نمی‌رسد‌ یک جایی بود‌ به نام «مامونیه.» جایی که الان فرود‌گاه زد‌ه‌اند‌ نزد‌یک مامونیه است. تنها د‌ه فارس آنجا بود‌ه. اسمش هم از مام می‌آید‌ به معنای ماد‌ر. د‌ه‌های د‌یگر هم آن اطراف بود‌ند‌ که همه‌شان ترک‌زبان بود‌ند‌ مثل قاسم‌آباد‌ و غیره. این د‌ه که پد‌رم از آنجا بود‌ه همه‌شان فارس بود‌ند‌. ایرانی اصیل صحبت می‌کرد‌ند‌. طبق گفته ایشان نام واقعی وی : یک اسم و فامیلی خیلی د‌راز د‌اشتم: «علی حسین بیات زرند‌ی مطلق.» وقتی بزرگ‌تر شد‌م زرند‌ی را برد‌اشتم و شد‌ بیات مطلق و یک اسم مستعار هم برای خود‌م انتخاب کرد‌م به نام بابک. شد‌م بابک بیات و همه من را به این اسم می‌شناختند‌.

بابک به زندگی گذشته خود می بالید و از بیان آن ترسی نداشت. از محله‌های جنوب شهر تهران و از آشنایی با ایرج جنتی عطایی در همین محله ها. سرآسیاب دولاب، خیابان شهباز، شکوفه، کرمان، و آن همه خاطره از خانه محقری که حتی کوچکترین صدایی به گوش همسایه‌ها میرسید و آغاز آهنگسازیش از همین خانه محقر ۴۸ متری بود. و خاطرات شیرین زندگی گذشته اش با پدر و مادر و دو برادرش که سراسر تعریف از عاطفه و مهربانی و فداکاری والدینش برای او بود. زمزمه کردن هنگام رفتن به دبیرستان با کفش سوراخ و ساختن ملودی تازه، در حالی که سرمای طاقت فرسا از سوراخ کفش تمام وجودش را فرا گرفته بود. میدان ژاله، چهارراه آبسردار و راه مدرسه و پدرش که دوست داشت او یک ورزشکار شده و به دانشگاه افسری برود و زندگی نظامی را شروع کند. اما او با این تفکر پدر جنگید و موسیقی را دنبال کرد و به همین دلیل بدون حمایت پدر راه خود را ادامه داد.

مرگ پسرش در زندگی بابک بسیار اثر گذار بود. پسرش "مانی" که ده سال از بهترین دوران زندگی بابک را رقم زد تنها سرمایه ذهنی پدرش بود. بعد از مانی، بابک صاحب پسران دیگری شد به نامهای "بامداد" و "باربد".
بازیگری:
۱ - سگ کشی (۱۳۷۹)
۲ - متولد ماه مهر (۱۳۷۸)
۳ - هیوا (۱۳۷۷)
قلعه رودخان یا قلعه حسام نام قلعه‌ای تاریخی در 20 کیلومتری جنوب غربی شهر فومن در استان گیلان است. برخی از کارشناسان، ساخت قلعه را در دوران ساسانیان دانسته‌اند. این قلعه با 2.6 هکتار مساحت بر فراز ارتفاعات روستای رودخان قرار دارد. دیوار قلعه 1500 متر طول دارد و در آن 65 برج و بارو قرار گرفته است.
http://sarzaminejavidan.persianblog.ir/post/64/

raha azimi این را خواند
سید حامد حسینیان، baharinbahar و حمید عظیمی این را دوست دارند
این دیگه خیلی خوبه!
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
هر کی نره از دستش رفته
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه لنگری باید باشه که آدم رو نگه داره که میتونه درون خود آدم باشه.عشق باشه، ایمان باشه ، حس تعلق به بقیه باشه ، اشتیاق شدید باشه برای چشیدن چیزهای نو باشه..اینها تو طوفان آدم را نگه میداره...زندگی بدون طوفان آروزی خیلی از ماهاست ولی چنین چیزی احتمالا وجود ندارد و باید پیش از سونامی اندیشه کرد تو زمان بحران لنگر رو پیدا نمی کنی ! باید قبلش لنگر رو تو بندر گذاشته باشی.بعضی ها اصلا لنگر ندارند ولی بعضی ها چند تا دارن.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

سی ویژگی که یک ایرانی احتیاج دارد

دکتر محمود سریع‌القلم استاد دانشگاه شهید بهشتی است که همه تحصیلات خود را در آمریکا گذرانده است و قلم محبوبی در نسل جوان دارد . ایشان طی یادداشتی ویژگی‌های انسان مدنی را لیست کرده است.
به گزارش ایسنا، تابناک این ویژگی‌ها را این چنین نوشته است:
۱ به شهروندان عادی بیشتر احترام بگذارد تا کسانی که پست و مقام دارند؛
۲ بتواند سی صفحه در مورد خود، روحیات و افکار خود بدون حتی یک جمله ... دیدن ادامه ›› تکراری بنویسد؛
۳ برای خود به وسعت جهان، احترام قائل باشد؛
۴ در روز حداقل پانزده دقیقه برای شناخت خود وقت بگذارد؛
۵ از کسی سؤال خصوصی نپرسد؛
۶ برای هر سؤالی، چندین پاسخ متفاوت قائل باشد؛
۷ اختلاف خود با دیگران را با گفت‌و‌گو حل کند؛
۸ مبنای قضاوت در مورد انسان‌ها: ۹۵ درصد باطن و عمل آن‌ها، ۵ درصد.، ظاهرشان؛
۹ انتظارات خود را از دیگران به حداقل برساند. با توانایی‌های خود زندگی کند؛
۱۰ راستگویی و درستکاری را نه صرفاً یک فضیلت فردی بلکه استوانه آفرینش بداند؛
۱۱ برای کل جامعه و آینده آن تلاش کند و نه صرفا در گروه و اطرافیان خود؛
۱۲ در روز پانزده دقیقه با گُل و گیاه وقت بگذراند و رنگ‌ها را تقدیر کند تا بلکه قدری از قدرت، سیاست، پول و خودنمایی فاصله گیرد؛
۱۳ در صف خود‌پرداز بانک، یک متر از کسی که مشغول کار بانکی است فاصله بگیرد؛
۱۴ با عذرخواهی، فضای تنش‌ها را تخفیف دهد؛
۱۵ از نیاز به نمایش، عبور کرده باشد؛
۱۶ اگر می‌خواهد ثروتمند شود، نهاد‌های دولتی و حکومتی را ترک کند؛
۱۷ بر کسانی که با او تفاوت فکری و سلیقه‌ای دارند، القاب نگذارد؛
۱۸ در زندگی اجتماعی و سیاسی: ۹۵ درصد فکر و مطالعه و استدلال، ۵ درصد حس، شایعات و فضا‌ها؛
۱۹ تا بتواند در رانندگی بوق نزند؛
۲۰ به گونه‌ای رفتار کند که صاحبان قدرت سراغ او بیایند و نه بالعکس؛
۲۱ بخش مهمی از زندگی خود را برای به جای گذاشتن میراثی ارزشمند برای جامعه، طراحی کند؛
۲۲ هنگام به کار انداختن برف‌پاک‌کن‌ها برای شستشوی شیشه‌ها، اتوموبیل‌های اطراف را کثیف نکند؛
۲۳ برای هر انسانی، مستقل از اینکه چه فکری دارد و به کدام گروه تعلق دارد، ارزش انسانی قائل باشد؛
۲۴ از دوستی‌ها و به خصوص حلقه اول دوستان خود، مانند گُل مراقبت کند؛
۲۵ حداقل در دو کار گروهی به طور دائمی، برای فرو نشاندن منیت‌های خود، مشارکت کند؛
۲۶ اعتبار فکری افراد را در متون قابل اتکایی که تولید کرده‌اند، بداند؛
۲۷ وارد شبکه ذهنی منتقدین خود شود تا جهان آن‌ها را بهتر درک کند؛
۲۸ در رفتار اجتماعی و اخلاق فردی، قابل پیش‌بینی باشد؛
۲۹ به هیچ فرد، گروه و ملتی دشنام ندهد. با مخالفین خود، حقوقی رفتار کند؛
۳۰ و شأن و منزلت خود را به مراتب بالا‌تر از کسانی بداند که پست و مقام و منصب دارند.
خیلی مطلب خوبی بود سپاس الی عزیز
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
خواهش میکنم نیلوفر عزیز
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مایشنامه:شب هزار ویکم

نویسنده :بهرام بیضایی

نمایشنامه در سه اپیزود است

اپیزود اول:

در این نمایش شهرناز و ارنواز خواهرانی هستند که هزار شب برای پادشاه داستان ساخته اند و به این ترفند هر شب جوانی را از مرگ رهانیده اند.

این ... دیدن ادامه ›› نمایش، هزار و یکمین و آخرین شب پادشاهی ضحاک را روایت می کند.در این شب این دو خواهر آخرین داستان خود را برای ضحاک که همانا داستان هزار شب پادشاهی او است، روایت می کنند و بی پرده با ضحاک از همه چیز سخن می گویند و راز ماندن خود را در کنار ضحاک می گشایند.

اپیزود دوم:

این نمایش روایت خورزاد نیکرخ و ماهک، همسر و خواهر پور فرخان است که برای یافتن نشانی از او نزد شریف در بغداد آمده اند. پورفرخان کسی است که به درخواست خود شریف و دربار بغداد هزار افسان را به عربی ترجمه کرده. اکنون که اعراب آن را به عربی خوانده اند، محتوای آن به مذاق ایشان خوش نیامده و پور فرخان را در بند کرده اند. همچنین شریف تنها نسخه هزار افسان را از این دو خواهر می گیرد و از بین می برد.

اپیزود سوم:

حکایت زنی است به نام روشنک که دور از چشم همسر در مدت هزار و یک شب، کتاب هزار و یک شب را خوانده است. کتابی که جامعه مردسالار خواندنش را برای زنان مضر می داند و چنین باور دارد که هر زنی که این کتاب را بخواند، خواهد مرد. این نمایش روایت تقابل مرد نادان و زن دانا است

در اغلب اثار که من دیده ام از بهرام بیضایی زنان همسطح مردان هستند قدرتمند عملگرا و با صلابت زنانه و نویسنده به آن انان اهمیت می دهد.
از آنجا که زن همواره در سایه اقتدار و قدرت مردان جامعه از آغاز تاریخ تاکنون قرارگرفته ، بیضایی این نقش گم شده را در دالان های تاریخ را به مخاطبانش به خصوص زنان یاد آوری میکند .
در نمایش شب هزارویکم او باز هم به دنبال نشان دادن نقش زن و هویت فراموش شده و میزان تاثیر گذاریش برمرد و از ان طریق بر جامعه است و زیستن در کنار قدرت که تخصص خاص زنانه است را به رخ همگان میکشد
زنانی همچون شهرناز و ارنواز در بخش یکم ، خورزاد نیکرخ و ماهک در بخش دوم و روشنک و رخسان در بخش سوم نمایش شب هزارویکم که داستان زندگی زن را در برابر قدرت و اقتدار جامعه مرد سالار روایت می کنند.
ممنون بابت اشتراک بی نظیرتون . عالی بود .
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
ممنون از لطف دوستان خصوصا ایدا خانم
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
الی جان :*****
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قلعه جمهور معروف به دژ بابک در 50 کیلومتری شمال شهرستان اهر و در ارتفاعات غربی شعبه‌ای از رود بزرگ قره سو قرار دارد؛ منطقه‌ای که به نام کلیبر معروف است. دژ بابک خرمدین، دژی است بر فراز قله کوهستانی در حدود 2300 تا 2700 متر بلندتر از سطح دریا. اطراف این قلعه را از هر طرف دره‌های عمیقی با 400 تا 600 متر عمق فرا گرفته است و تنها از یک سو راهی باریک و صعب العبور جهت دسترسی به این قلعه وجود دارد. قلعه بابک که به نام‌های قلعه بابک، دژ بابک، بذ و قلعه جمهور هم معروف است دژ و مقر سردار تاریخی ایران، بابک خرم‌دین بوده است که در هنگام قیام بر علیه دستگاه خلافت عباسی در قرن سوم هجری ساخته شده است.
https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=81889
حمید عظیمی این را خواند
حسین کوهی و علی اژدری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر زیبای حمید مصدق از زبان جوانی شیدا که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن:
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ... دیدن ادامه ›› کوچک ما سیب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داد:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


و اما از زبان سیب بشنویم:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت


و اما ناگفته های باغبان پدر فروغ:

من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟
من گمانم این بود
که یکی بیگانه
- با دلی هرزه و داسی در دست -
در پی کندن ریشه از خاک
سر ز دیوار درون آورده
مخفی و دزدانه...
تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت
و فکندم بر تو نگهی خصمانه!
من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست
غیر این سیب و درختان در باغ
به دلم بود هراسی که سترون ماند
شاخ نوپای درخت خانه...
و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب
دختر پاکدلم، مستانه!
من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!»
هان مبادا که برند از باغت
ثمر عمر گرانمایه تو،
گل کاشانه تو،
آن یکی دختر دردانه تو،
ناکسان، رندانه!
و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست
بعد افتادن آن سیب به خاک...
بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در قلب من آرام آرام
خون دل می جوشد
که کسی در پس ایام ندید
باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...
سلام ممنون از شعر به این زیبایی که لطف کردی به اشتراک گذاشتی لطف کن منبع این شعر را بگو. با سپاس
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
راستش منبعشو نمیدونم
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
بسیار زیبا بود لذت بردم با تشکر از شما
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بدستم
فدای چشم تو ساقی، بهوش باش که مستم

کنم معالجه یکسر به صالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم

ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند
بوجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم

چنین که سجده برم بی حفاظ پیش جمالت
بعالمی شده روشن که آفتاب پرستم

کمند زلف بتی گردنم ببست به ... دیدن ادامه ›› مویی
چنان فشرد که زنجیر صد علاقه گسستم

نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم، زبس که توبه شکستم

ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم

ز قامتت چه گرفتم قیاس روز قیامت
نشست و گفت قیامت بقامتیست که هستم

نداشت خاطرم اندیشه یی ز روز قیامت
زمانه داد به دست شب فراق تو، دستم

بخیز از بر من، که از خدا و خلق، رقابت
بس است کیفر این یک نفس که با تو نشستم

حرام گشت به یغما بهشت تو، روزی
که دل به گندم آدم فریب تو بستم
زهرا چشمه، صبا فرزانه، sanaz m.barin و برومند این را دوست دارند
اسم شاعر رو هم ذکر کنید لطفن :) ممنون .
۱۸ فروردین ۱۳۹۳
با سلام
شاعریغما جندقی
بیت دوم مصراع اول باید بدین نحو اصلاح شود
کنم مصالحه یکسربه صالحان می کوثر
۱۱ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شهرداد روحانی (نام اصلی: شهداد روحانی) (زاده ۶ خرداد ۱۳۳۳ در تهران) آهنگساز، ویولنیست، پیانیست، و رهبر ارکستر ایرانی است.
سبک وی معاصر، و تا حدی در مقایسه با استادان خود نظیر انوشیروان روحانی و استاد جواد معروفی، موسیقی عصر نو به‌شمار می‌رود. شهرت روحانی بیشتر به دلیل تنظیم و رهبری ارکستر کنسرت یانی است که به همراه ارکستر سلطنتی فیلارمونیک (به انگلیسی: Royal Philharmonic Orchestra) در فضای باز در پارتنون واقع در آتن پایتخت یونان انجام شد. این کنسرت تحسین و نقد بینندگان را در پی داشت که به پربیننده‌ترین برنامه پخش شده از تلویزیون در آمریکا، و دومین موزیک ویدئوی پرفروش در تاریخ جهان پس از موزیک ویدیوی «تریلر مایکل جکسون» تبدیل گردید.

شهرداد روحانی تاکنون نه تنها قطعات مختلفی را در سبک‌های متفاوت ساخته، بلکه جوائز زیادی را نیز دریافت نموده است. وی همچنین از دانش آموختگان هنرستان هنرهای زیبا (کنسرواتوار) وین در اتریش است که جوائز و بورسیه‌های تحصیلی مختلفی، هم در اروپا و هم در آمریکا نظیر A.K.M Scholarship در وین پایتخت اتریش، و ASCAP Scholarship در لس آنجلس در ایالت کالیفرنیای آمریکا را دریافت ... دیدن ادامه ›› کرده است.

آقای روحانی، رئیس و رهبر ارکستر سمفونی COTA لس آنجلس بوده است. علاوه بر آن، ایشان رهبری بسیاری از ارکسترهای سمفونی معتبر را به طور مهمان بر عهده داشته که از آن جمله می‌توان ارکستر سلطنتی فیلارمونیک لندن، ارکستر سمفونی مینسوتا، سمفونی کلرادو، سمفونی سن دیگو، سمفونی ایندیاناپولیس، سمفونی نیوجرسی، سمفونی فیلارمونیک زاگرب، سمفونی جوانان آمریکا، و غیره را نام برد.

روحانی در سال ۱۹۹۸ توسط دولت تایلند برای ساخت قطعه موسیقی مراسم افتتاحیه و اختتامیه سیزدهمین دوره بازی‌های آسیایی دعوت شد. این قطعه به عنوان محبوب‌ترین آهنگ این بازی‌ها انتخاب شد.

آقای روحانی CDهای کلاسیک متعددی نظیر موسیقی باله چایکوفسکی، با همکاری سمفونی رادیو اسلواک برای دیسکاور کخ اینترنشنال (به انگلیسی: Discover/Koch International) تهیه نموده است.

روحانی در سال ۱۹۹۹ جایزه پیکانس تایلند، که معتبرترین جایزه موسیقی و هنری این کشور است را از آن خود کرد. وی در زمینه ساخت و تنظیم موسیقی فیلم نیز فعال است.
آهنگ "Connies Butterfly" با شهرتی جهانی یکی از بهترین آثار وی می باشد.

بورسیه A.K.M. Scholarship، وین، اتریش
بورسیه ASCAP Scholarship، لس آنجلس، کالیفرنیا
جایزه پیکانس تایلند، به سال ۱۹۹۹
مرسی الی خیلی پست خوبی بود
۱۸ فروردین ۱۳۹۳
خواهش میکنم .اذرنوش عزیز
۱۸ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شایعه ی خداحافظی ناتالی دسائی با صحنه ی اپرا ، صحت دارد!

استاد بانو ناتالی دسائی ، سوپرانوی لیریک،دراماتیک و کولوراتورای 48 ساله ی فرانسوی ، چند ماه پیش در مصاحبه ای عنوان کرد که صحنه ی اپرا دیگر نقش جدیدی برای او ندارد! و ایفای نقش های تکراری نیز دیگر برایش جذاب نیست.

ناتالی دسائی که سابقه ی ایفای نقش های مختلفی اعم از دراماتیک یا کمدی نظیر لوچیا (لوچیا دی لامرمور) ، ملکه ی شب (فلوت سحرآمیز) ، ویولتا (لا تراویتا) ، مری (دختر هنگ) ، لاکمه (لاکمه) ، گیلدا (ریگولتو) ، دلیجی (زن ها همه همینطورند) و ... را دارد صراحتا اظهار نمود :

„در اپرا دیگر چیز جدیدی برای من وجود ندارد. من هر نقشی که می توانستم را ایفا کرده ام. از تمام آهنگسازان و در تمام ژانر ها فعال بوده ام. ... دیدن ادامه ›› تمام آرزوهایم در اپرا برآورده شد. مردم مرا دوست داشتند و برایم احترام قائل بودند و همکارانم از کار با من راضی بودند. همین برایم منتهای اهدافم است. من عاشق اپرا بوده و هستم اما من منطقی هستم و می دانم دیگر صلاح نیست که این راه را ادامه دهم.”

دسائی افزود:

„بعد از خداحافظی از اپرا باز هم خواهم خواند. خواندن چیزیست که با من زاده شده. من به کنسرت و آلبوم و هر راهی که از آن طریق که بشود خواند فکر می کنم. اما تاتر را هم دوست دارم چون عاشق بازیگری هم هستم. شاید خیلی از همکاران من با عقیده ی من مخالف باشند ولی من بر این باورم که اپرا ، اول بازی است و سپس خواندن. فکر می کنم همکاران هموطن من با من موافق باشند. ما فرانسوی ها روی صحنه با همه ی وجود بازی می کنیم. پس من هم بعد از خداحافظی از اپرا تاتر را شروع خواهم کرد.”

تا چند روز پیش فکر نمی کردم این شایعه صحت داشته باشه ولی مثل اینکه داره!
چه روحیه ی والایی!!! واقعا از چنین استادی جز این هم انتظار نمی رفت. ناتالی دسائی به عنوان پیشکسوت به همه ی جوان تر ها درس می ده که زندگی همیشه در جریانه... تا وقتی که در کاری موفقی ادامه ش بده و وقتی احساس کردی داری درجا می زنی ، راه جدیدی پیدا کن. غمبرک نزن و ماتم نگیر! زندگی ادامه داره!!! این حس زیبای دسائی رو تحسین می کنم. او بی نظیره. و بی نظیر هم خواهد بود. از صدای محشر دسائی کلی خاطره دارم. ناتالی دسائی از معدود سوپرانوهاییه که می تونه وارد رِنج سوپرانینو هم بشه. البته پیش از او سوومی جو (که از او بزرگتر هم هست) به این مرحله رسیده. ناتالی دسائی حتی قابل توصیف هم نیست. حنجره ی او بی انتها و نا میراست...
علی اژدری و sanaz m.barin این را خواندند
HAMOON MOHAMADI این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز هم یک خرمگس دیگر! چرا ؟

اکنون تئاتر در نقش خرمگسی اجتماعی نظریات و روال جامعه را نقد کرده و اسب کرخت جامعه را وادار به حرکت میکند. سقراط اولین کسی بود که خود را خرمگس اجتماع نامید.
خرمگس نام رمانی از نویسنده انگلیسی، اتل لیلیان وینیچ می‌باشد که در دهه ۱۹۶۰ انتشار یافت. وینیچ در این رمان سیمای انسان‌هایی را مجسم کرده‌است که برای کسب آزادی, استقلال و حقوق اجتماعی خود دست به مبارزه می‌زنند و در این راه از مرگ نیز هراسی ندارند. «عشق» در این کتاب مقامی ارجمند دارد.نقش اصلی این کتاب آرتور برتن است که یک انگلیسی مقیم در ایتالیا در زمان سلطهٔ اطریشی‌ها بر این کشور است، او پس از شکست عشقی خود دست به یک ماجراجویی بزرگ می‌زند و بعدها دوباره به ایتالیا بازمیگردد و در یک گروه انقلابی به کار مشغول می‌شود.

خرمگس یا فرزند کاردینال نوشته جورج برنارد شاو - ۱۸۹۸

نمایشنامه "خرمگس"، نوشته صحرا رمضانیان داستان خانواده ای از هم پاشیده است که با ... دیدن ادامه ›› ورود یک عامل بیرونی، روابطشان رو به گرمی می رود.متن این اثر را طی چندین سال به نگارش درآورده و در جشنواره تئاتر دانشجویی هم به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.

نمایشنامه خرمگس علی عابدی که داستانی را در فضای جنگ با ساختار و موقعتی متفاوت روایت می‌کند اثری که به دور از چارچوب‌های کلاسیک و با طراحی خلاقانه داستانی ضد جنگ را در موقعیتی فرازمانی و مکانی روایت می‌کند .


تا خرمگس بعدی .............؟!!!!!!!!!!

حمید عظیمی، Henas و الهه الف این را خواندند
zara_falian و رضا رهنما این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید