تو آیینه هستی و من کینه ات
بده تا بگیرم من آیینه ات
تو آجر کشیدی به اطراف من
بلند ست اطراف من چینه ات
تو در قله های بلندی و من
پلنگی که نقش است بر سینه ات
و ماه آن طرف تر کند آرزو
ببوسد رخ سبز بی کینه ات
به سین سر سفره ات بسته ام
سبدهای پر مهر نقشینه ات
درخت نگاهت به سیب آمده
چه زیبا شده صبح آدینه ات
بیاور برایم کمی آرزو
که دل مانده و یاد دیرینه ات