کاش کسی هم پیدا شود که بنویسد از روزهایی که تلخی...
روزهایی که دست و دلت به کار نمی رود...حتی حوصله خودت را هم نداری...
روزهایی که دلت یک پیاده روی طولانی میخواهد...خیلی طولانی...
از تخت طاووس و لارستان...تا میرزای شیرازی، کریم خان، ویلا و ...
دلت می خواهد بنشینی روی صندلی لهستانی رو به خیابان کافه داروک
و به آدم هایی که می گذرند نگاه کنی...
رهگذرانی که فقط می گذرند ...
می گذرند گاهی از کنارت..گاهی هم از رویت...
و تو می مانی و تنهایی..
می گذرند و تو را با تنهاییت تنها می گذارند...