من سر جریان لیلا اسفندیاری و سامان یه جورایی درگیر بودم. هر دو طرف ماجرا بغض فروخوردهای داشتن که تو این نمایش دستکم به یکی از طرفین فرصتی داده شد تا حرفشو بزنه...
حسام شرط میبندم سر اجرا زور زدی که اشکت نیاد وگرنه آروم میشدی!
نه اتفاقا خیلی هم اشک ریختم
نمیدونم شما چند سالتونه؟؟
از زمان جنگ خاطره داری یا نه
ولی تعریفهاشون از زمان جنگ و هرکدوم در ادامه داستانهاشون برای من لحظه لحظه خاطره بود