«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
ساعت شروع فیلم ها چنده؟ 5؟
وقتی شنیدم انارهای نارس داره تو هنر و تجربه اکران میشه شاخ درآوردم!!! من این فیلم رو دو سال پیش توی جشنواره دیدم و تنها فیلم زندگیم بود که موقع تماشا خوابم برد. من با ریتم کند در یک فیلم هیچ مشکلی ندارم و صبر و حوصلهم در این زمینه خیلی بالاس، ولی این فیلم، ریتم کند مال یه دقیقهش بود. آنا نعمتی رو بیار، پوستشو برنزهی چرک کن، لهجهی ناکجاآباد هم بهش بده، یکی از پاهاشم شل بزنه، بازم در نقش یه زن فقیر دردکشیده جا نمیاوفته. خط داستانی هم که قربونش برم نداره. یه سری قاب و تصویرِ هدر رفته میمونه که اونم ای کاش نبود.
یه نفر اون جوری که دوست داشته فیلمشو ساخته، مثل بیشتر فیلم اولیها جوگیر و ژست و مخاطب مهم نیست و بازیگر زن محبوبشو به زور چپونده توی یه نقش، اینا همه تجربهس، ولی هنر؟ شوخی میکنی!
من فقط از هنر و تجربه تعجب میکنم. دیگه نمیشه به فیلمهای انتخابی این گروه اعتماد کرد.
با تخفیف 40% رفتم دیدم ولی برام همون 20 تومن تموم شد. 8 تومن کرایه ماشین دادم!
اولی که نمایش شروع میشه و خانم ژاله علو میفرمان تماشاگر فهیم و لطفا تلفن همراه خود را، اولین کسی که سایلنت میکنه منم.
داشتیم این نمایشو میدیدیم یهو موبایل یکی صداش درومد. با خودم گفتم عجب آدم بیشعوری! صداش قطع نمیشد. همه به هم نگاه میکردن و دمبال منبع صدا بودن.
متسفانه، بدبختانه، شوربختانه از کیف خودم بود. ریمایندر گذاشته بودم که بعد تاتر برم انجام بدم. حتا با سایلنت کردن هم ریمایندر همچنان کار خودشو میکنه. اینو یادتون باشه تا مثل من شرمنده نشین.
خوشبختانه تو زندگیم موجود اضافهای به نام زن وجود نداشت که بخوام پولی براش خرج کنم!
دیالوگ بالا رو یه قطره رنگ سیاه در نظر بگیرین.
بازی با نور، متن شسته رفته، روشن بودن تکلیف کارگردان با خودش، بازی خوب، سایهبازی و خلق نقش با سایهی دست، مدت زمان مناسب اجرا، روزنامههایی که صحنه رو از پشت صحنه جدا میکردن.
موارد فوق رو یه سطل رنگ سفید در نظر بگیرین.
حالا اون یه قطره رنگ سیاه رو بریزین تو سطل رنگ سفید و خوب هم بزنید.
همین.
کار قبلی گروه، سفید برفی و هفت کوتوله، رو قبلن دیدم و خوشم اومده بود. این یکی رو هم میخوام برم ببینم.
چه جمعیتی هم اومده بود. سالن تا خرخره پر بود. شاید خیلیها مثل من واسه غرق شدن تو نوستالژی سالهای گذشته اومده بودن. اما به جز این و یه سری نکات مثبت دیگه، چیز دیگهای نصیب من یکی نشد.
دکور و اجزای صحنه خیلی با دقت و توجه به جزئیات پرداخته شده بود که از نکات مثبت کار بود. لباس بازیگرا (کاپشن خلبانی، شلوار لی پانکی، اپل لباس خانوما، کمربند اعظم، حتا لباس اون پسر بچه و ...) هم خیلی خوب و بهجا انتخاب شده بود. یه سری رفتارهای خاص اون دوره هم خوب درومده بود. مثل لباس عوض کردن پشت یخچال، لقد و چک و دمبال کردن، اون صحنهی کتک کاری قدرت و هاشم که از بس واقعی و ملموس بود درجا میخکوبم کرده بود. پوستر روی کمد که هر کی از راه میرسید یه تیکهشو میکند.
یه چیزی که واسه من تو نمایش خیلی مهمه صدای بازیگرا و قدرت بیانشونه. من 50% دیالوگا رو متوجه نشدم. یا خیلی تند حرف میزدن، یا خیلی آروم، یا با هم. مکث هم توی کار زیاد بود که میرفت رو اعصاب. یه جاش همه رفته بودن پشت صحنه و انقد معطل کردن که فک کردم یادشون رفته تو سالن ملت منتظرن. بازیها هم چنگی به دل نمیزد. با عرض معذرت یه خرده یاد نمایشایی که دهه فجر تو مدرسه بازی میکردیم افتادم.
شنیدم که کار پرفروشی بوده. به عوامل اجرا تبریک میگم. نوش جونشون
بعد سوالی که مطرح میشه اینه که اون دو نفر عزیزی که تا امروز 28 اردیبهشت این نمایش را دوست داشته اند چطوری قبل از تاریخ اجرا به این مهم دست یافته اند؟
واسه پنجشنبه 18م بلیط گرفتم. گفتم بمونه روزای آخر اجرا که به قول معروف اجرا پخته شده باشه.
فقط یه سوالی: این جریان حراست دم در چیه؟ به پوشش گیر می دن؟
صد دفه به خودم گفتم مرعوب اسم نویسنده و کارگردان و بازیگر معروف نشم. صدهزار دفه به خودم قول دادم با موجی که واسه اجرای آدمای معروف ایجاد میشه همراه نشم. ولی مگه آدم میشم؟ بازم جوگیر شدم ...
حالا بماند که بلیط نبود و ملت مشتاق تاتردوست همه رو خریده بودن و دست به دامان آشنا و لینک شدیم و منت سرمون گذاشتن و بلیط بهمون دادن (بدون هیچ تخفیفی! 250 هزار ریال). ولی بازم ما سطح توقعاتمون رو در حد متوسط نگه داشتیم و سعی کردیم واقع بین باشیم. به جز علی سرابی که معمولن تو همهی اجراهاش سعی میکنه خوب بازی کنه و مایه بذاره، ولی سایر بازیگرا خیلی مایه نذاشته بودن. شایدم خستهی سفر بودن و واسه همین خیلی دل به کار ندادن. اجرای کسلکنندهای بود. آقای مهرانفر هم که بماند ...
نتیجهی اخلاقی: اگر اجرای یک گروه/کارگردان/نویسنده/بازیگر معروف رو از دست بدید باور کنید چیز زیادی رو از دست نمیدید.
خیلی یادم نیس اصلن چی شد که رفتم این نمایش رو دیدم. شاید نظرات کاربران تیوال، شاید اسم نمایش. به هر حال رفتم. یه آموزشگاه بازیگری، طبقه سوم یه ساختمون قدیمی، یکی از اتاقاشو آوردن دیوارا رو رنگ سیاه زدن. پروژکتور و وسایل نورپردازی گذاشتن. واسه تماشاچیای نگون بخت هم یه سکوی پله ای گذاشتن که وقتی میشینی روش پاهات مچاله میشه تو شکمت. نه تهویهای، نه محض رضای خدا کولری، هیچی.
حالا اینا همه به کنار. به جز مدهآ، بقیه بازی نمیکردن که، فقط آه و اوه میکردن. خب ما هم تو زندگیمون خیلی ترسیدیم ولی اینجوری آه و اوه راه ننداختیم. خیلی رو اعصاب بود.
تاتر که تموم شد اونجا نه کافهای داشت نه حتا یه بالکن واسه هواخوری.
من به دوستان آموزشگاه باران دوستانه توصیه میکنم که اگه میخوان تاتر مستقل داشته باشن خب داشته باشن. خیلیم حرکت قشنگیه. ولی یه حداقل استانداردایی رو رعایت کنن.
و نکتهی آخر اینکه وقتی تماشاگر به چیزتونم نیست خب میشه دفهی اول و آخرش که بخواد بیاد اونجا.
دیشب رفتیم اجرا رو دیدیم. بازیگرا خیلی پرانرژی بودن. طراحی صحنه هم ایدهی خوبی داشت که خوب هم اجرا شده بود. فقط یه خرده طولانی بود و میشد خیلی از صحنهها رو زد تا کار جمع و جورتر بشه. 100 دقیقه آخه!!
ما ردیف اول نشسته بودیم و یه آقایی همردیف ما بود که خیلی عجیب میخندید. بلند، ناگهانی، آهنگین، کشدار و کاملن بیتوجه به مکان و حاضرین. یه جوری بود که فک کردم ایشون هم بخشی از اجرا هستن!
فیلم آره، ولی هیچ تاتری اشک منو درنیاورده بود
به هر کی میشناختم توصیه کردم بره ببینه
به کل گروه هم دست مریزاد میگم